#بریده_کتاب📕✂️
شهاب از ماشین پیاده شد و در سکوت شب پهباد را راهی ساختمان کرد. سینا و امیر تصاویری که پهباد از فضای داخل حیاط نشان میداد را روی لب تاب کنترل می کردند.
سینا گفت:
- یه دوربین بالای در ورودی حیاط، اینم دومی بالای ورودی ساختمون، چه قفل کتابی زدن به درش، تمام پنجره ها هم نرده داره که!
امیر به نور ضعیفی که از یکی از پنجره های این ساختمان دیده میشد اشاره کرد:
- این ساختمونی که کنار حیاطه انگار تازه ساخته شده! یکی هنوز توی این ساختمونه سینا!
سینا با وحشت نالید:
- من مطمئنم که همه رفتند!
امیر به سرعت از ماشین پیاده شد و به شهاب اشاره کرد تا پهباد را از ساختمان بیرون بیاورد:
-خدا کنه متوجه نشده باشن!
شهاب داخل ماشین که نشست گفت:
- هیچ راه نفوذی به داخل ساختمون نبود؟
وقتی سکوت هر دو را دید پرسید:
-چیزی شده؟
#زنان_عنکبوتی 🙎♀️🕸
#نرجس_شکوریان_فرد
🇮🇷 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🇮🇷
#بریده_کتاب
اهل دیده شدن نبود، روحیه اش این نبود که در هرجا، در هرحال، کنار هرکس بخواهد خودی نشان بدهد.
اما یک گروه بودند که حاج قاسم را متفاوت می کردند!
خانواده های شهدا🌹 هرکس نبودند، همه کس حاج قاسم بودند.
پدر شهید را می بوسید، مقابل مادر شهید سر خم می کرد، بر همسران شهید درود می فرستاد و فرزندان شهدا، آغوش گرم حاج قاسم و نگاه مهربان و لبخند های شیرینش را هدیه🎁 می گرفتند.
❤️❤️❤️
تنها آن وقت بود که حاج قاسم می گذاشت آرزوی دل خانواده های شهدا برآورده شود؛ یک عکس یادگاری با فرمانده سپاه قدس!
خود شیفته ها، مدام از خودشان تصویر می گیرند.
خدا شیفته ها، تنها جایی تصویر را به میدان می آورند که لبخندی الهی✨ بر لب دوستان خدا بنشانند!
تصویرهایشان هم مخلصانه است!
#حاج_قاسم
#نرجس_شکوریان_فرد
🇮🇷 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🇮🇷
#بریده_کتاب📕✂️
آرش همانطور که خیره ی صفحه ی لب تابش بود، بلند بلند تحلیل های ذهنش را گفت:
- گاهی باید یه کاری انجام بدی؛ متفاوت. حالا چرا؟ چون اگه موفق بشی که بردی، اگه هم موفق نشی برد کردی.
سینا چشم ریز کرده بود توی صورت آرش:
- و این کار متفاوت؟
آرش لب برچیده نگاه از صفحه گرفت. تازه متوجه شده بود که حرف ذهنش را بلند گفته است و وقتی صورت منتظر شهاب و سینا را دید ادامه داد:
- الان شکستن فضاست. یعنی یک فضایی را که حد و حدود داره، قانون داره، اگه کاری کنی که همه فکر کنن می شه حدش رو، قانونش رو ندید گرفت. خرابش کرد. شکستش داد...
حتی اگر زود هم این حریم شکنی جمع بشه باز هم ریز موج تولید کرده... تصویر بد تو ذهن ها گذاشته... دیگه کات نمی شه و تمام. این اولین هنجارشکنی در حرکت هاست. شکستن ها!
باید بتونیم حرکتشون رو متوقف کنیم، اما میشه شکستن حدود رو هم متوقف کرد؟ خرابی ذهنا رو ترمیم کرد؟ یک موسسه شده سه موسسه. بدون تابلو و سروصدا...
#زنان_عنکبوتی 🙎♀️🕸
#نرجس_شکوریان_فرد
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب✂️📕
- چند تا مسیری که می رفت رو پیگیر شدیم. اول آرایشگاه ها رو توی این چند روزه رفت و جز یکی توی بقیه به اندازه ای معطل نشد که بگیم برای آرایش رفته، چیزی حدود ده تا پونزده دقیقه داخل هر کدوم زمان گذاشت. بعد هم به این چند تا آتلیه سر زد! این استخرا رو هم رفت و مزون! مزونی که بیش از چهار ساعت توش بود! سه تا زن توش کار می کنند اما چهار تا مرد هم همراهش وارد و خارج شدند. و یه چیز عجیب این که مزون اصلاً دوربین نداشت! امکان نداره مزونی با این همه مشتری بی دوربین باشه!
سید پرسید:
-هیچ جا گمش نکردی؟
شهاب چشم درشت کرد:
-منظور؟
-پس حتما روزای دیگه برات یه سورپرایز هم داره!😎😎😎
#زنان_عنکبوتی🕸🙋♀️
#نرجس_شکوریان_فرد
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب
خبرنگار و عکاس📸 آمده بود، نه یکی و دوتا!
دلیلش هم فوت پدر حاج قاسم بود!
من هم جزء همین عکاس ها بودم که دیدم حاج قاسم❤️ اشاره می کند بروم کنارش.
با همان لبخند و نگاه مهربان گفت:
_ از این که اومدید تشکر، اما خواهشم اینه که به همکاراتون بفرمایید منم یه آدمم مثل بقیه مردم ایران🇮🇷 این همه گروه اومدید اینجا، هم زحمت شماست، هم شرمندگی من!
#حاج_قاسم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب
سید با توجه به تمام اطلاعات، خط سیر ذهنی خودش را نشان داد.
دقایقی در سکوت پیش رفت و آخر که صفحه ی دیتا که خاموش شد.
سینا نوشته بود:
-پول و گناه!
شهاب نوشته بود:
-تجارت ناموس!
آرش نوشته بود:
-انقلاب رنگی زنان!
و امیر که لب زد:
- مدلینگ!
#زنان_عنکبوتی 🕸🙍♀️
#نرجس_شکوریان_فرد
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب📕✂️
سینا با مَرد ترسیده ای روبرو شد که نمی توانست اعتماد کند. قرارشان را شب در کافه ای☕️ دورتر از موسسه گذاشته بودند. ت.م که خبر داد مرد سفید است، سینا وارد کافه شد.
صندلی را که عقب کشید تا بنشیند مرد تازه از دنیای خودش بیرون آمد:
-دیر کردید؟
سینا گفت:
-شما یه ربع زودتر اومدید!😎
مرد عجله داشت برای گفتن حرفش، شاید هم ترسیده بود که دستانش را مقابل دهانش در هم قفل کرد و گفت:
- از موسسه میام بیرون. همین فردا استعفا می دم! نمی مونم!
سینا متناسب با حال مرد حرفش را زد:
-بیرون بیایید وجدانتون هم راحت میشه!
مرد از تکه ی سینا جا خورد! پشیمان بود از این که تا به حال چشم بسته کارمندشان بوده:
-بمونم هم کاری از دستم بر نمیاد! اونا یه تیمن! ما مدام از خارج وجه واریزی داریم، حتی از آمریکا! می فهمید؟ من می دونم پولایی که واریز می شه از کجاست! ما توی موسسه دکتر میاریم برای سقط جنین! می فهمید یعنی چی؟ یعنی وقتی برای دختر و زن مردم این طور بی رحمانه برخورد می کنند و بیچارش می کنند برای من که دیگه هیچی!☹️
قلب سینا از حرف مرد به درد آمد:
-دکتر! تو که گفتی...
مرد نگذاشت سینا حرفش را تمام کند و عصبی دستانش را روی میز کوبید و نالید:
-من خودم تازه دارم اینا رو متوجه می شم! می فهمی... تازه دارم متوجه می شم. تا حالا سرم توی آخور خودم بود، اما... من نمی مونم. یه روزم نمی مونم!😖
#زنان_عنکبوتی 🙎♀️🕸
#نرجس_شکوریان_فرد
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب📕✂️
امیر این روزها میز کار را عملیاتی بسته بود. رفت و آمدها بیشتر و جلسات فشرده تر! اسم عنکبوت وسط تخته پاک نمی شد تا روز نتیجه!
گزارش رفت وآمد صدف را سینا آماده کرده بود و منتظر بودند تا امیر بیاید. امیر یک هفته رفته بود شهرستان ها برای توجیه عملیاتی نیروها و بررسی روند کاری بچه ها. گستردگی پرونده کار را شبانه روزی کرده بود. سینا زیر لب به شهاب گفت:
- بگم به جای سید من برم زامبیا!
-جرات داشتی بگو!
-غلط کردن رو گذاشتن برای همین موقع ها!
بچه ها می گفتند باید سید بماند برای ریز کارها و سینا برود و فرمانده بدون توضیح گفته بود:
سید.
گروه نه نفره ی زن ها عازم بودند برای آموزش! نه نفری که سرشاخه ی نه شهر بودند برای شناسایی و . . .🥺
#زنان_عنکبوتی 🙎♀️🕸
#نرجس_شکوریان_فرد
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب ✂️📕
خیلی ها عقیده دارند ساخت و انتشار این ویروس مرگبار🦠 عمد صورت گرفته. آنها می گویند یک توطئه پشت قضیه است. می گویند از زمانی که جهان در آستانه انقلاب بزرگ قرار گرفت، این ویروس مشکوک گسترش یافت.
اکنون در سال 2041 بیشتر کشورهای دنیا خطر را حس کرده و با تشکیل گروه های بین المللی، برای مبارزه 🧪با ویروس زایو در تلاش اند.
در این میان وزارتِ نور✨ جمهوری اسلامی ایران از یک ویروس شناس خبره به نام دکتر علی پارسا دعوت می کند تا در یک ماموریت ویژه برای کشف نمونه و خنثی سازی ویروس اقدام کند.
او همراه یک گروه ویژه بین المللی به سر نخ و اطلاعات شگفت انگیزی دست پیدا می کند؛ اما در این مسیر حوادث و اتفاقات مرگباری☄️ پیش روی آنهاست...
#زایو
پ.ن:
یه رمان ویروسی جذااااااااب که کلی هیجان و انرژی ➕ بهتون میده!😃
به کوری چشمِ #کرونا!😎
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼
#بریده_کتاب ✂️📕
امیر صلاح نمی دید تیم ارسال کند. باید موقعیت را در نظر می گرفتند. شهاب از تیررس دوربین های شهری دور شده بود و تنها راه ارتباطی خودش بود:
- تمام دوستان شاسی بلند اون خونه🏛 این جان و من! آقا اگر سوار شدند برن پشت کوه منم می رم ارتباط قطع شد نگران نشید!
صدای شهاب کمی می لرزید و سینا دوباره غر زد:
- لباسش کمه. سرده اونجا!
و مشت کوبید روی میز. شهاب تماس گرفت و گفت:
- آقا من شارژ موبایلم رو نیاز دارم. شاید نتونم مدام تماس بگیرم. اما تصاویر🏞 رو می فرستم.
به فاصله ی نیم ساعت آخرین تصویر از شهاب رسید و ارتباط قطع شد. امیر رو به سید گفت:
-صدرا! بگو صدرا بیاد!
صدرا تصاویر تمام دوربین ها را در صفحه بالا آورد اما اثری از شهاب نبود. امیر گفت:
- اونجا کافی شاپ و رستوران هم داره!😎
صدرا دوربین های موجود در پیست را هم باز کرد. آخرین تصویر از شهاب را وقتی دیدند که سوار بر تله کابین🚡 شد و دیگر هیچ!
#زنان_عنکبوتی 🕸🙎♀️
#نرجس_شکوریان_فرد
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼
#بریده_کتاب ✂️📕
تا این جشن تولد🎉 تمام شود، مجبور میشوم حواسم را بدهم به میترا که حس میکنم با سیروس تیک میزند. حس مزخرفی است. از سه کام حبس خودم را محروم میکنم تا نگذارم کسی…
اما همین باعث میشود که حال و روز بچه ها را ببینم. هر کدام که پکی زده و یا زبانش را به لذتش کشانده حال عجیبی دارد.
برای جواد مینویسم: «خر تو خر است این زندگی قبول داری؟»
جواب💬 میدهد: «خر تو خر نیست، خر من و تو هستیم که حتی مثل خر هم زندگی نمیکنیم. اون بیچاره حداقل طبق یک قانون از اول دنیا خر آمده و خر زندگی میکند و خر میرود. من و تو آدم آمدیم خریت را انتخاب کردیم و مثل یک لاشه هم میمیریم حالم خوش نیست پیام نده!»
پیام جواد را میفرستم برای آقای مهدوی و میگویم: «تو که زندگی رو تعریف نکردی… دنیا رو تعریف نکردی، حداقل تعریف ما رو بشنو.»
بالاخره برایم پیام میدهد: «نمیدانم کی هستی، اما زندگی یعنی دست و پنجه نرم کردن با سختی ها، یعنی انتخاب لذت های بلند مدت، نه لذت های کوتاه و دم دستی. خریت برای آن هایی است که فکر کنند زندگی یعنی راحتی🎡 و خوشی🍷، فقط و فقط همین… از هر راهی و با هر وسیله ای… به خاطر همین، وقتی کمی سختی میبینند دنبال اصالت خر میروند.»
مینویسم: «نفهمیدم، من مثل جواد نیستم که بهش مشق فکر کردن🤔 میدادی!»
جواب نمیدهد دیگر. هر چه صبر میکنم جواب نمیدهد. تا آخر شب هم منتظر میشوم.
پاسخی نمی آید.
#هوای_من
#نرجس_شکوریان_فرد
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼
#بریده_کتاب ✂️📖
موسیقے هنریست شنیدارے
اگر شما براے خودتان
احساساتتان
شخصیتتان
روح و روان تان
و زمانے ڪہ برای گوش دادن
بہ موسیقے مے گذارید
ارزش قائل باشید،
براے شنیدن
نیازمند اصولی
خواهید بود
و قطعا بہ نتیجه مے رسید
هر چیزے ڪہ آهنگین باشد
ارزش شنیدن را ندارد.
#من_زندگی_موسیقی
#آهنگ🎶
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼