•°🌱
#بهترینارباب♥️
چیست این خاصیت
عشق که جاذبهاش
میکشد سوی حرم
خلوت شبهای مرا ♡】°
#صلیاللهعلیک_یااباعبدالله
#شبتون_کربلایی🌙✨
هوش مصنوعی {طلبه مبارز}
ذِکرِروزِجُمُعَه🌸🌟🌧🌦 . ألّلهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَّمَد وَ آلِ مُحَّمَد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🙂🌹🙃🌹 . -۱۰۰م
ذِکرِروزِشَنبِه🌸♥️
.
یارَبَّ العالمِینَ
.
ای پروردگار جهانیان
-۱۰۰مَرتَبِه...🦋🌙🌨
...................................................
#تلنگر
{فاصله بین حُریَت و خَریَت فقط یک نقطهس :)}
حواسمون باشه🌱
@talabemobarz
گُفتم:
#خدآیآ آخہ مَن غیر تو کیو دارم؟
گُفت: «اَلیسَ اللّٰہُ بکآفِ عَبده»
مگہ من براےِ تو کافے نیستم؟!
﴿زمر،³⁶﴾☘
کانال ☆《طلبه+مبارز 》☆
هدایت شده از هوش مصنوعی {طلبه مبارز}
هوش مصنوعی {طلبه مبارز}
ما در دو جهان ...
غیر تـ❤️ـو ای عشق ؛
نخواهیم
سلام حضرت عشـ❤️ـق ....
یا اباصالح المهدی♥️
دل سپردم به شما
سر خوشِ عالم شده ام
این چه عشقیست، چه لطفیست؟
که آدم شده ام....🌹
هوش مصنوعی {طلبه مبارز}
🌸⃟⃟🌿
هر زمان جوانیدعایفرجمهدی(عج) رازمزمهکند...
همزمان امامزمان(عج) دستهای مبارکشان رابه
سویآسمانبلندمیکنندوبرایآن جوان دعا میفرمایند؛
چهخوشسعادتندکسانیکهحداقلروزی
یکبار دعایفرج را زمزمه میکنند...:)
🌸|↫ #باهمبخونیم
🍁#از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن🍁
#قسمت_اول
جلو در دانشگاه با دوستهایم در حال حرف زدن بودیم که یاد جزوه ام افتادم، رو به سارا گفتم:
– پس این جزوه ام چی شد؟
سارا هینی کشیدو گفت:
– دست راحیله، صبر کن الان می گم بیاره.
گوشی را از جیبش در آوردو از ما فاصله گرفت، بعد از چند دقیقه امد.
– الان میاره.
نگاه دلخوری به او انداختم.
–ببخشید که جزوتو بی اجازه دادم به یکی دیگه، اونوقت راحیل کیه؟
–راحیل یکی دیگه نیست،خیلی منظمه،راستش نمیشد که بهش ندم،گفت یه روزه میده، خیالت راحت حرفش حرفه،آرش باور کن جوری شد که نشد بگم جزوه مال توئه، الانم امد به روش نیاریا.
پوفی کردم و گفتم:
– حالا الان کجاست؟ من می خوام برم. نگاهی به در دانشگاه انداخت.
–تودانشگاهه، عه، امدش.
مسیر نگاهش را دنبال کردم، یک دختر چادری که خیلی باوقارو متین به نظر می رسید، نزدیک میشد، اونقد چهره ی جذابی داشت که نتوانستم نگاهم را صورتش بردارم، ابروانی مشگی با چشمهایی به رنگ شب، پوست صورتش رنگ گندم بود،بینی کشیده که به نظر عمل کرده بود ولی وقتی نزدیک امددیدم این طور نیست. با یک روسری سرمه ایی زیبا، صورتش رو قاب گرفته بود، برعکس دخترهای دیگه که در دانشگاه مغنعه می پوشند،او روسری سرش بودومدل خاصی آن را بسته بود، مدل بستنش را خیلی خوشم امد.
نوع چادرش خاص بود. با لبخندی که به سارا می زد با اشاره سر سارا را صدا کرد، تا جزوه را به دستش دهد.سارا به طرفش رفت و باهم دست دادند وخوش وبش کردند، سرش را به طرف کیفش برد که جزوه راازداخل کیف برون بکشد.
همون لحظه فکر شیطنت باری به سراغم امد.
نمی دانم چرا، ولی می خواستم متوجه بشودکه جزوه مال من است. شاید می خواستم من را ببیندو توجه اش را به طرف خودم جلب کنم. جلو رفتم و سلام کردم، سرش رابالا آوردو ونگاه گذرایی به من انداخت و زیرلبی جوابم راداد، لبخند از روی لبهایش جمع شد، قیافه ی جدی تری به خودش گرفت وجزوه را مقابل سارا گرفت و تشکر کرد.
همانطور که محو صدای آرام و قشنگش شده بودم، قبل از سارا جزوه را گرفتم و گفتم:
–خواهش می کنم، بعد خنده ایی کردم و گفتم:
– جزوه ام شده مارکوپولو، بالاخره به دستم رسید.
با چشمهای گرد شده، سارا را نگاه کردوگفت:
–منظورت از دوستت ایشون بودند؟
سارا با دست پاچگی گفت:
–حالا چه فرقی داره، با دلخوری به سارا گفت:
–کاش می گفتی، بعدهم برگشت به طرفم وبا حالتی شرمنده گفت:
–حلال کنید من نمی دونستم...نذاشتم حرفش راادامه دهد، فوری گفتم:
–اشکالی نداره، اصلا مهم نیست.
سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت، کمی بیشتر به طرف سارا متمایل شدو باهاش دست دادو گفت:
–کلاس آخررو نمیای؟
سارا گفت:
– نه، با بچه ها می خواهیم بریم بیرون.
نگاهی به من و بقیه ی بچه ها انداخت وهمانطور که دستش را از دست سارا بیرون می کشید گفت:
–پس من میرم کلاس.
سرش را به طرف من برگرداند و بدون این که نگاهم کند گفت:
–ممنون بابت جزوه.
فوری خداحافظی کردو رفت.
بعد از رفتنش به سارا گفتم:
–چرا نگفتی اونم با شما بیاد؟
سارا پوزخندی زدو گفت:
–اون این جور جمع هارو نمی پسنده.
اخم کردم.
– کدوم جور؟
-مختلط...
-یعنی چی؟
-یعنی اون پسر جماعت را حساب نمی کنه، چه برسه باهاشون بیرون بره.
–سارا!این دختره تو کلاس ماست؟
–آره.
با تعجب گفتم:
– چرا من تا حالا متوجه اش نشدم؟ سارا همانطور که نگاهم می کرد گفت:
–کلا راحیل با کسی کاری نداره،آرومه و سرش تو کار خودشه.
سارا پیش بقیه رفت که گرم حرف زدن بودندو گفت:
–بچه ها بریم دیگه.
نمی دانم چرا این دختر، چی بود اسمش، راحیل،
توجهم را جلب کرد.
چقدر جذبه داشت، فکر کنم کمی از خود شیفته هم بود، حتی در چشم هایم نگاه هم نکرد.صدای سارا در سرم اکو می شد،"او پسر جماعت را حساب نمی کند."
دلم خواست رفتارش با من متفاوت باشد تابقیه بخصوص سارا شوکه بشوند...منی که همه ی دخترها دوست دارند هم کلامم شوند و تحویلم می گیرند،او حتی افتخار ندادکه نگاهم کند...
سارا با تکون دادن دستش مقابل چشم هایم، گفت:
– کجایی آرش؟ تو نمیای؟
– گفتم که نه، کار دارم باید برم.
-باشه پس خداحافظ ما رفتیم.
از بقیه ی بچه ها هم خداحافظی کردم و به طرف خانه راه افتادم...
🍁به_قلم_لیلا_فتحی_پور🍁
کانال ☆《طلبه+مبارز 》@talabemobarz
🍁#از_سیم_خار_دار_نفست_عبور_کن🍁
#قسمت_سوم
به خودم جرات دادم و به طرفش رفتم وگفتم:
–ببخشید یه سوالی داشتم.
سرش را بالا آوردو بلند شد، یه قدم به طرفم امد و گفت:
–بله!
جزوهام را در آوردم و علامت ها را نشانش دادم و گفتم:
–اینارو شما کشیدید؟
نگاهی به جزوه انداخت و با تعجب گفت: –آخ ببخشید، آره فکر کنم.
من چرا روی جزوه شما علامت گذاشتم؟ اصلا حواسم نبود. معذرت میخوام. آخه من عادت دارم موقع مطالعه مدام یه مداد دستم می گیرم و مطالب رو خط و نشانه می زارم. صورتش کمی سرخ شدو سرش را پایین انداخت.
–اشتباهی فکر کردم جزوهی خودمه، بدین پاکش کنم براتون.
دستش را دراز کرد که جزوه را بگیرد، ولی من جزوه راعقب کشیدم و برای این که بیشتر از این خجالتش ندهم گفتم:
– نه اشکالی نداره، گفتم شاید اینا نمونه سوالی چیزیه که علامت گذاشتید. میخواستم از خودتون بپرسم.
سرش را بلند کرد و زل زد به جزوه.
–مهم که هستند، کلا من مطالب مهم رو خط می کشم،تا بیشتر بخونم.
لبخند پیروز مندانه ایی زدم وبا اجازه ایی گفتم و برگشتم، از پشت سرم صدای نفسش را شنیدم که خیلی محکم بیرون داد، معلوم بود کلافه شده است.
من هم خوشحال از این که توانسته بودم حالش را کمی بگیرم به طرف صندلیام راه افتادم.
جوری برخورد می کند من که با دخترها راحت حرف می زنم، حرف زدن با اوسختم می شود. ردیف یکی مانده به آخر نشسته بود، کیفم را برداشتم و رفتم صندلی آخرکه درست پشت سرش بود نشستم. کمی پرویی بود. من آدم پرویی نبودم ولی دلم می خواست بیشتر رفتارش را زیر نظر داشته باشم.
نمی دانم چرا رفتارهایش برایم عجیب وجالب بود. آنقدر حجب و حیا داشت که آدم باورش نمی شد. فکر می کردم نسل این جور دخترا منقرض شده است.
وقتی از کنارش رد شدم تاردیف پشتش بنشینم باتعجب نگاهم کرد و من دقیقا صندلی پشت سرش نشستم. سرش را زیر گوش دوستش بردکه اوهم یک دختر محجبه ولی مانتویی بود، چیزی گفت، بعد چند ثانیه بلند شدندو جاهایشان را با هم عوض کردند.
چشمهایم رابه جزوهام دوختم. یعنی من حواسم نیست، با امدن سارا و بقیه بچه ها سرم را بلند کردم.
سعید داد زد:
–آرش چرا اونجارفتی؟
با دست اشاره کردم همانجا بنشیند.
ولی مگر اینها ول کن هستند.
سارا و بهار امدند و بعد از سلام و احوال پرسی پرسیدند:
– چرا امدی اینجا؟
با صدای بلندتر جوری که راحیل هم بشنود گفتم:
–نزدیک امتحاناس امدم اینجا حواسم بیشتر سر کلاس باشه، اونجا که شما نمی ذارید.
سعیدبا خنده گفت:
–آخی، نه که توخودت اصلا حرف نمی زنی.
گفتم:
– ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس.
سارا نگاه مشکوکی به من انداخت و گفت:
–آهان، فکر خوبیه.
بعد رو کرد به راحیل و گفت:
–راحیل می خوام بیام پیش تو بشینم.
راحیل با تعجب نگاهش کردو گفت:
–خدا عاقبت مارو بخیر کنه،یه صندلی بیار، بعد بیا بشین.
🍁 بهقلملیلافتحیپور🍁
کانال ☆《طلبه+مبارز 》☆@talabemobarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها کسی که هرگز قلبت را نخواهد شکست ، همان کسی است که قلبت راساخته .:خدا.
:)
محسن حججی:)
جوری زندگی کن خدا عاشقت بشه خدا عاشقت بشه خوب تو رو میخره👌😞
#شهدا_شرمنده_ایم
طلبه ی مبارز✨
#حدیث_روز
💟امام رضا عليه السلام:
فى قَوْلِهِ تَعالى: (فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ) ـ: عَفْوٌ مِنْ غَيْرِ عُقوبَةٍ وَ لا تَعْنيفٍ وَ لا عَتْبٍ
درباره آيه «...پس گذشت كن، گذشتى زيبا» فرمودند: مقصود، گذشت بدون مجازات و تندى و سرزنش است
أعلام الدين، صفحه307
کانال ☆《طلبه+مبارز 》☆
{✿•﷽•✿}
#تلنگࢪانہ💔
روزی که ۱۴۴۰دقیقه است و ما..
نتونیم حداقل 5 دقیقه قرآن بخونیم
یعنے محرومیتـ...💔
و بی توفیقی..🙃
از #قـــــــرآن گوشهی طاقچه
ڪلی پیام💌 سین نشده👀 داریم..!!
﴿اَللّھُمَّ؏َـجِّللِوَلیِّڪَالفَࢪَج﴾
کانال ☆《طلبه+مبارز 》☆
#نماز_شب.mp3
3.6M
●❅●❅●❅●❅●❅●❅●❅●❅
📣📣اوناییکه که دوست دارند لذت #نمازشب رو بچشند پیشنهاد میکنم حتما این #صوت رو گوش بدهند🌸
🕊 #نمازشب بخوان تا #نمازشب خوان بشی.
اگه فکر میکنی بخوابی نماز شبت #قضا میشه .نخواب نمازتو بخوان و بخواب ، انقد بخوان تا به #نمازشب عادت کنی🕊
#توفیق نمازشب شامل حالتون فقط میتونم بگم بخوانید حیفه پشیمون میشی 💐🙂
@talabemobarz
#نیازمندی!
ازلحاظروحینیازدارم
بشینمپایِروضهاباعبدالله
تاجاییکهتواندارم
بهگناهاییکهکردمو
سادهازشونگذشتماعترافکنم!🚶🏿♂
مرتفتیچهحسیومیگم؟!
تو نباشی نفسم بند ، دلم تنگ ، جهانم سرد است..(💔
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
هوش مصنوعی {طلبه مبارز}
●❅●❅●❅●❅●❅●❅●❅●❅ 📣📣اوناییکه که دوست دارند لذت #نمازشب رو بچشند پیشنهاد میکنم حتما این #صوت رو گوش ب
حـتماحتـییـکبـارهمشدهنمـازشب رابخونیـد
حسقشـنگـیداره☺️👌