eitaa logo
هوش مصنوعی
2.9هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
676 ویدیو
60 فایل
مجموعه‌ء طلبه مبارز 🚀 کانال تخصصی آموزش هوش مصنوعی 🤖🧠 سوالات خود درموردهوش مصنوعی را باما درمیان بگذارید 🗃👇 مشاوره در مورد هوش مصنوعی @Talabe_mobarez لینک گروه پرسش و پاسخ👤 https://eitaa.com/joinchat/1601176638C734466af0d تبادل @loving_Ali_A
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌪• 🌱میگن ‌یکے ‌از ‌حسرت‌هایِ روز ‌قیامت‌ اینه ‌ڪه ‌نشونت‌ میدن ‌‌میتونستے تو زندگے ‌به کجا‌ها برسے‌ُ...نرسیدۍ؟!(:🚶‍♂ ..؟
💢ده مهارت برای با حجاب کردن دختران 👈🏻انسانهای پاک حجاب دخترانشان را دوست دارند و بر پوشش آنها حریص هستند و دوست دارند تا آنها را با تقوا و صالحه به جامعه تحویل دهند ولیکن چگونه....؟ *ده گام اساسی برای با حجاب کردن دخترت به تو پیشنهاد میشود که در هیچ یک از این اسلوبها چیزی به نام توبیخ،کتک زدن،داد و بی داد کردن و امثال اینها نمی یابید بلکه گامهای حکیمانه است که پدر و مادر و یا دیگر اعضای خانواده برای با حجاب کردن دخترانشان به کار میگیرند 1⃣ از همان روز کودکی دخترت را به حجاب تشویق کن و منتظر نباش تا به سن تکلیف برسد سپس او را بدان امر کنی چه بسا وقتی به سن تکلیف رسید نتوانی او را قانع سازی و هوای نفس بر وی غلبه کند پس بهتر آن است از کودکی به تدریج شروع کنیم 2⃣ خوبی های حجاب را برایش ذکر کن از عجایب و حسنیات آن صحبت کن و بگو که حجاب وقار و سنگینی است حجاب مظهر تربیت صحیح و حسن نیت پاک است 3⃣ او را با خبر ساز که همانا حجاب امری واجب از جانب خداوند است و او را آگاه ساز که این عمل را فقط برای رضای خداوند انجام میدهی نه مردم و اینکه خداوند در همه حال او را میبیند و خداوند از زن محجبه خشنود میشود آیات حجاب را برایش تلاوت کن و او را تشویق کن تا آن را حفظ نماید و معانی آن را فرا گیرد 4⃣ نمونه از زنان محجبه و صالحه برای آنها ذکر کن بهتر است از امهات المؤمنین شروع شود سپس از زنان صالحه دیگری که نمونۀ بارز عصر خویش بودند سعی شود نمونه از زنان محجبه این عصر نیز برای آنها ذکر شود بویژه زنان غیر مسلمانی که به اسلام رو آوردند و حجاب را اختیار نمودند 5⃣ تفاوت بین زنان محجبه و غیر محجبه برای دخترت ذکر کن و هلاکت بی حجابان و خطر بی حجابی در اجتماع امروزی برای وی بازگو کن 6⃣ از اخلاق و رفتار زن صالحه سخن بگو و ثواب التزام به عمل صالح و پاداش زنان صالح و اینکه چگونه یک زن صالحه میتواند سبب هدایت دختران دیگر شود؟ 7⃣ مواظب باش تا دخترت همراه دختران محجبه باشد و با آنها دوست باشد و ایشان را همراه دختران بی بند و بار رها مساز چه بسا که دوست و همنشین بیشترین تأثیر را بر همنوع خود میگذارد 8⃣ سعی شود مادر دختر الگویی صالحه برای او باشد تا با وی در مورد حجاب و کیفیت آن سخن بگوید و حکایات و داستانهای حجاب را از وی بشنود 9⃣ تلاش شود تا مادر دخترش را در کلاسهای دینی و علمی و قرآن در مساجد مشارکت دهد چون در این کلاس ها بر حجاب خویش بیشتر اهتمام میورزد و بدینوسیله کم کم به آن خو گرفته و پرورش می یابد 🔟در مقابل پوشش و حجاب دخترت هدایا و جوایزی در نظر گرفته و بدینوسیله او را بر این عملش تشویق کن و به او بفهمان که خداوند در روز قیامت جایزه بزرگ را به او عطا میکند و آن هم بهشت بلند مرتبه و جاویدان است
|یااُنسَ‌کُلِّ‌مُستَوحِش غَریب|• اۍ‌آرامشِ‌هرناآرامِ‌غریب♥️
این هفته رو با توسل و توکل بر علما و با نام و عشق آن حضرات شروع می کنیم ادامه میدیم🌹
﷽سلام_امام_زمانم ﷽ آقــاے خــوبم هرجا کہ هسٺـے باهـزاران عشـق ســـلام ... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ اَلاعظم اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍁🍁 –این شما بودیدکه بزرگواری کردیدواز حقتون گذشتید، واقعا ممنون. در مورد رفتن من هم، فکر کنم هنوز زوده چون خواهرتون که تمام روز رو نمی‌تونه کمکتون کنه که... ــ بله خب، وقتی من می تونم شب تا صبح ازش نگهداری کنم، این چند ساعت به جای شماهم می تونم. "یعنی الان تواناییهای خودش را به رخم کشید." الان دیگه پام بهتره جلسات فیزیو تراپیم هم تموم شده، دکتر گفت فقط باید تو خونه نرمش هایی که بهم یاد داده انجام بدم به مرور بهتر می شم. کم کم باید تمرین کنم با عصا راه برم تا راه بیوفتم. نگران نباشید. ریحانه خیلی تو این مدت شما رو اذیت کرد و شما فقط صبوری کردید. واقعا ممنونم، دیگه بیشتر از این شرمنده نکنید. دیگه چقدر می خواهید جور دختر خالتون رو بکشید، شاید اینم قسمت من و ریحانه بوده که این اتفاق باعث تنها شدنمون شد. تو این یک سال واقعا براش مادری کردید، ممنونم. دو هفته ایی مونده تا آخر ماه، گفتم از الان بگم که تا سر ماه زحمت بکشید تشریف بیارید، ان شاالله..بعد از اون دیگه از دست ما راحت می شید. بعد نگاهی به من انداخت و نفسش را صدادار بیرون داد. تعجب زده نگاهش کردم. – این چه حرفیه می زنید من خودمم به ریحانه عادت کردم. یه روز نمیبینمش دلم براش تنگ میشه، واقعا بچه ی شیرین و دوست داشتنیه. در ضمن شما خیلی مردونگی کردید که دختر خاله‌ام رو بخشیدید، هم دیه نگرفتید و هم شکایتتون رو پس گرفتید. "البته دختر خاله ی من با آن پراید قسطی پولی هم نداشت که دیه بدهد، باید زندان می رفت. چون دختر خاله ام در این تصادف مقصر شناخته شده بود باید کلی خسارت می داد. ماشینش هم بیمه نداشت. کاش یکی پیدا میشدوبه سعیده می گفت توکه کنترل ماشین برایت سخت است حداقل با سرعت نمی رفتی. البته خودش هم خیلی آسیب دیده بود تا یک ماه بیمارستان بود، ولی خدارا شکر الان حالش خوب است. من شانس آوردم که آسیب جدی ندیدم و با چند روز خوابیدن دربیمارستان مشکلم برطرف شد." انگار از حرفم خوشحال شدوهمانطور که سرش را پایین می انداخت سریع گفت: –ما هم دلمون تنگ میشه، بعد زیر لبی ادامه داد: –خیلی زیاد. سرش را بالا آورد و غمگین نگاهم کرد. –هر وقت تونستید بهمون سر بزنید، خوشحال می شیم. خجالت کشیدم از حرفش، انگار گفتن این حرف برایش سخت بود. البته برای من هم واقعا جدایی سخت بود. نمی دانم چه حسی بود ولی دل من هم برای هر دو تنگ میشد. آقای معصومی برایم حکم معلم راداشت و من خیلی چیزها ازاو یاد گرفتم. او استاد خطاطی است. قبل از تصادف دریک آموزشگاه تدریس می کرد. البته بعد از کار اداری‌اش. حالا با این اضاع گاهی در خانه شاگرد قبول می‌کند. بعد از سکوت کوتاهی گفتم: –هر جور شما صلاح می دونید فقط می ترسم ریحانه اذیت بشه. ــ اذیت که می شیم ولی باید بالاخره اتفاق بیوفته هر چه زودتر بهتر، چون هر چی بیشتر بگذره سخت تره. می دانستم خودش از روی قصد افعال را جمع می بندد، ازاو بعید بود. باعث تعجبم شده بود، البته این اواخرمتوجه محبت هایش شده بودم. ولی آنقدرجذبه داشت و آنقدربااحترام ومتانت برخوردمی کرد که من فکردیگری نمی توانستم بکنم. ولی محبتهای زیر پوستیش رادوست داشتم. کتاب های قشنگی داشت، وقتی مرا علاقمند به کتاب دید، گفت می توانم امانت بگیرم وبخوانمشان. کتاب هایش واقعا زیبا بودند، در مورد اسرار آفرینش، کتاب تذکره الاولیا از عطارکه واقعا وقتی خواندمش عاشقش شدم، وقتی باعلاقه می خواندم بالبخندگفت که اوم هم عاشق این کتاب است ومن برای علاقه ی مشترکمان به یک کتاب ذوق زده شدم. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 کانال ☆《طلبه+مبارز 》☆ @talabemobarz
🍁🍁 با ویلچرش طرف آشپزخانه رفت از اپن گرفت و به سختی بلند شد. نگران شدم وگفتم: –مواظب باشید. شنیده بودم از خواهرش زهرا خانم که کم‌کم می تواندراه برود. ولی جلو من تا حالا این کاررا نکرده بود. کتابی روی اپن بود همان کتابی که هردویمان خیلی دوستش داشتیم. آن رابرداشت و نگاهی از روی محبت به من انداخت و گفت: –این کتاب رو دلم می خواد بدمش به شما. دودستی کتاب رو به طرفم گرفت. بازاین معلم زندگی ام مراشرمنده کرد. کتاب راگرفتم و گفتم: –ولی شما خودتون... حرفم راقطع کرد. –پیش شما باشه بهتره. نگاهم را از روی کتاب به چشمهایش سر دادم. اوهم نگاهم می کرد، ولی سریع این گره نگاهمان را باز کرد. بالبخندگفتم: –البته به نظرمن شما نیازی به این کتاب ندارید، چون خودتون شبیهه یکی از شخصیت های این کتاب هستید. –اغراق اونم دراین حد؟ ممکنه فشارم روببره بالاها. –خب این نظرمنه، برای همین میگم نیازی بهش ندارید. آهی کشیدوگفت: –اینجا نباشه بهتره...وقتی می بینمش دل تنگی خفه‌ام می کنه. انگار غم عالم را در جمله‌اش ریخته بود. خیلی دلم می خواست بپرسم دل تنگ کی؟ ولی ترسیدم بپرسم. ازجوابش ترسیدم. خیلی آرام به طرف اتاقش رفت. کتاب رادر بغلم فشردم و آرزو کردم کاش آرش اعتقادات این مرد را داشت. با صدای گریه ی ریحانه به طرف اتاقش رفتم. دستم را روی سرش گذاشتم. تبش قطع شده بود. بغلش کردم. غذایی که عمه اش برایش درست کرده بودو همیشه درظرف مخصوصش می گذاشت، از یخچال برداشتم. گرمش کردم و به خوردش دادم. ریحانه سرحال شده بود. چند تا اسباب بازی مقابلش ریختم تا بازی کند. کتابی را که آقای معصومی داده بود را باز کردم تا نگاهش کنم. متوجه یک برگه شدم که لای کتاب بود، با خط خوش خودش این شعر را با قلم ریز، خطاطی کرده بود. به جز غم تو که با جان من هم‌آغوشست مرا صدای تو هر صبح و شام در گوشست چراغ خانه چشم منی نمی‌دانی که بی تو چشم من و صحن خانه خاموشست وقتی خواندمش تپش قلب گرفتم، همین جوربه نوشته خیره مانده بودم شاید مدت طولانی. حالا فهمیدم منظورش از دل تنگی خفه ام می کند یعنی چی. آنقدرحجب و حیا داشت که اصلا فکر نکنم من رادرست دیده باشد چطوری... با این فکر لبخندی روی لبهایم امد و نمیدانم چرا تصویر عصبانیه مادرم جلوی چشم هایم ظاهرشد. بیچاره مدام می گفت تو نروآنجا، سعی کن بچه رااینجابیاوری، من خودم نگهش میدارم. ولی آقای معصومی اجازه نمیداد خوب حق هم داشت. بیچاره مامانم از این که اینجا می آمدم همیشه ناراضی بود و سفارش می کرد مواظب همه چیز باشم. ولی من آنقدراز این معلم سربه زیرم تعریف می کردم که کم‌کم‌ مامان اعتمادکرد. می گفتم مامان تا وقتی من آنجاهستم او زیاد بیرون نمی آید، بیرون هم بیاید زیاد اهل حرف زدن نیست، به جزدرمواقع ضروری. آنجا مثل اداره است. اودراتاق خودش کارش را انجام می دهد من هم این ور، گاهی که شاگردهایش برای آموزش خطاطی می آیند، از من می خواهدکه ازاتاق ریحانه بیرون نیایم. حتی برای بازکردن درهم خودش می رود. این حرفها خیال مامان را راحت می کرد. بااین حال سفارش کرده بود به کسی نگویم اینجا کار می کنم. به جز خانواده خودمان و خاله ام کسی خبرنداشت. 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 کانال ☆《طلبه+مبارز 》☆ @talabemobarz
میدونی! اگه نگاه و توجه خدارو توی زندگیمون حس نمیکنیم....😔 مشکل از دل های سرد و سختمونه اون قدر به مردم توجه کردیم😢 وهمه کارهامونو باهاشون تنظیم😕 که این همه به خدا.... نه!😔 خدارو فقط توی 10 دقیقه نمازمون یادمون بود، مردمو توی مابقی روز...😓 مشکل از توجه او نیست! مشکل از اهمیت ماست... 🙌