تَلاطماِحساس!
ما را هنرِچشمِ تو عاشقبنمود...!
چشم تو تابید و
صبح آمد پدید️
هیچ کس، صبحی...
چو چشمانت ندید!
با هر " دوستت دارمی"
که نمی گویی
پنجره ها ترک می خورند
باد می ترسد
پاییز بارانی ندارد
و درخت برگ نمی ریزد
تو با غرورت
نظم طبیعت را هم
برهم زده ای
((شیما سبحانی))
*|در شبِ وصل،
نمایان شدن صبح فراق
دلخراش است،
چو در زلفِ سیه، مویِ سفید|*
طغرای مشهدی