تَلاطماِحساس!
..نمی یابم تو را در دل...
صبحت بخیر خورشید!
وقتی که میدمیدی
ماهِ مرا ندیدی؟
"دنیا "را بغل گرفتیم
گفتند: امن است ،
هیچ کاری با ما ندارد،
خوابمان برد ،
بیدار شدیم ،
دیدیم
آبستن تمام
دردهایش شده ایم ....
《تو》
نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق
لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق
شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان
زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است…
“صبح” یعنی بوی گل مریم
که سراسر شب
را پر کرده بود
و حالا با نوازش
حس بویایی ات
بیدارت می کند