موسوی:
، شهید پورجعفری حدود ۳۰ سال از صبح تا شب همراه سردار سلیمانی بوده و در آخر هم کنار سردار شهید شدند. در یک برهه، حوالی سال ۹۵ خانواده شهید پورجعفری از ایشان میخواهند که دیگر جهاد کافی هست و بیشتر به امور خانواده بپردازند.
شهید هم بدلیل ملاحظات خانواده استعفا میدهند.
بعد از آن، شهید سلیمانی برای اولینبار برای مأموریت عازم سوریه میشوند درحالی که برخلاف همیشه پورجعفری همراهشان نبوده.
در آن سفر، شهید سلیمانی نامه ای را برای حسین پورجعفری می نویسد که بسیار خواندنی هست.
ظاهراً بعد از این نامه، شهید پورجعفری خانواده را راضی میکند و دوباره برمیگردند به سپاه قدس و نهایتا در کنار شهید سلیمانی به فیض شهادت میرسد.
متن این نامه خواندنی حاج قاسم به این شهید به شرح زیر تقدیم به شما 👇
بسم الله الرحمن الرحیم
عزیز برادرم حسین، پس از سی سال خصوصا در این بیست سال که نفس تو پیوسته تنفسم بود، اولین سفر را بدون تو درحال انجام هستم. در طول سفر بارها بر حسب عادت صدایت کردم. همه تعجب کردند، در هواپیما، ماشین و . . . . بارها نگاه کردم، جایت خالی بود، معلوم شد خیلی دوستت داشتهام.
حسین عزیز تو نسبتی با من داشتی که حتما فرزندانت با شما و شما با فرزندانت نداشته ای و فرزندانم هم با من نداشته اند. همیشه نه تنها از جسمم مراقبت می کردی، بلکه مراقب روحم هم بودی. اصرار به استراحت، اصرار به خوردن، خوابیدن و . . . بیش از احساس یک فرزند به پدرش بود. بیست سال اخیر پیوسته مراقبت کردی که تمام وقت من صرف اسلام و جهاد شود و اجازه ندادی وقت من بیهوده هدر رود.
حسین عزیز! خوشحالم از من جدا شدی، خیلی خوشحالم. اگر چه مدتی از لحاظ روحی گمشده ای دارم، اما از جدا شدن تو خوشحالم، چون طاقت نداشتم تو را از دست بدهم. من همه عزیزانم را از دست داده ام و عزادار ابدی آنها هستم، لحظه ای نمی توانم بدون آنها شاد باشم. هر وقت خواستم زندگی کنم و آرامش داشته باشم، یک صف طولانی از دوستان شهیدم که همراهم بودند، مثل پروانه دورم می چرخیدند و جلو چشمم هستند.
حسین! بارها که با هم به خطوط مقدم می رفتیم، من سعی می کردم تو با من نیایی و تو را عقب نگهدارم. اگر چه هرگز بر زبان جاری نکردم و می نویسم برای آینده پس از خودم، که خدا می داند با هریک از آنها که از دست داده ام چه بر من گذشت و حتی بادپا، جمالی، علی دادی را از دست دادم و نگران بودم که تو را هم از دست بدهم. همیشه جلو که می رفتم نگران پشت سرم بودم که نکند گلوله ای بخورد و تو شهید شوی. به این دلیل خوشحال هستم که از من جدا شدی، حداقل من دیگر داغدار تو نمی شوم و تو زنده از من جدا شدی که خداوند را سپاسگزارم.
حسین جان! شهادت می دهم که سی سال با اخلاص و پاکی و سلامت و صداقت زندگیت را فدای اسلام کردی. تو بی نظیری در وفا، صداقت، اخلاص و کتمان سر.
حسین! پسرم، عزیزم، برادرم، دوستم، از خداوند می خواهم عمری با برکت داشته باشی و حسین پورجعفری را همانگونه که بود، با همان خصوصیت تا آخر حفط کنی.
حسینی که برای هر مجاهدی اعم از عراقی، سوری، لبنانی، افغانی و یمنی، آشنا بود. او نشانه و نشانی من بود. چه زیبا بود در این چند روز سراغت را از من می گرفتند و کسی باور نمی کرد همراهم نباشی.
حسین عزیز! فقط قیامت است که حقیقت ارزش اعمال معلوم می شود و چه زیباست آنوقتی که همه حیران و متحیرند و تو خوشحال و خندانی.
اجر این خستگی ها را آنوقت دریافت خواهی کرد، آنوقت که خانواده و وابستگان به تو نیازمندند و به تو توسل می جویند، خداوند اجر جهاد تو برادر خوبم را اجر شهید قرار دهد. به تو قول می دهم که اگر رفتم و آبرو داشتم، بدون تو وارد بهشت نشوم.
حسین عزیزم! سعی کن پیوسته تر و تازه بودن جهادی را در هر حالتی در خودت حفظ کنی، اجازه نده روزمرگی روزانه و دنیا یاد دوستان شهیدت را از یادت ببرد. یاد حسین اسدی، یاد حسین نصرالهی، یاد احمد سلیمانی، یاد حسین بادپا، یاد که را بگویم و چند نفر را بجویم؟ چرا که فراموشی آنها حتما فراموشی خداوند سبحان، است.
حسین جان! عمر انسان در دنیا به سرعت سپری می شود، ما همه به سرعت از هم پراکنده می شویم و بین ما و عزیزانمان فاصله می افتد. ما را غریبانه در گودال و حفره وحشت که می گذارند،در این حالت هیچ فریادرسی جز اعمال انسان نیست. چون فقط چراغ اعمال مقبول است که امکان روشنایی در آن خاموشی و ظلمت مطلق را دارد.
حسین عزیز! اجازه نده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند.
برادر خوبم! اگر می خواهی دردمند نشوی، دردمند شو! دردی که خنکای وجودت را در گرمای سوزنده غیر طاقت است.
دردی که گرمای وجودت در سرمای جانکاه باشد، عزیز برادرم همه دردها، درد نیستند و همه بلاها، بلا نمی باشند. چه بسیار دردهایی که دوای دردند و چه بسیار بلاهایی که در حقیقت خودت را به او بسپار و رضایتش را عین نعمت و لطف و محبت
بدان.
حسین! می دانی چه وضعی دارم و آگاهی بر غم و اندوه درونم. می دانی چقدر به دعایت نیازمندم. خوب می دانی چقدر هراسناکم و ترس همه وجودم را فراگرفته است و لحظه ای رهایم نمی کند. اما نه ترس از دشمن و نه ترس از نداشتن، نه ترس از از مقام و مکان. تو می دانی! چون پاره ای از وجودم بودی، ترس من از چگونه رفتن است، تو آگاهی به همه اسرارم! دعایم کن و در دعایت رهایم نکن.
انشالله تو و خانواده مجاهد و صبورت همیشه موفق و موید باشید. خداحافظ برادر خوب و عزیزم، دوست و یار باوفاو مهربان و صادق سی ساله ام.
خداحافظ، برادرت قاسم سلیمانی
۱۰ / ۸ / ۱۳۹۵ سفر حلب
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 #جهان_مدیا| فیلم حضور رهبر معظم انقلاب در منزل علامه مصباح یزدی در سال ۱۳۷۹ و ارادت مثال زدنی وی به معظمله
@jahaannews
تاملی دیگر
بدان. حسین! می دانی چه وضعی دارم و آگاهی بر غم و اندوه درونم. می دانی چقدر به دعایت نیازمندم. خو
گم شده روزمرّه ما چیست؟
گم شده این ابرار چه بوده است؟🌹🌹
خوش بحال حسین جعفری که
مالک اشتر🌹🌹 علی عصر ما🙏🙏 قول شفاعتش داد
و گواهی بر سلامتی عقیدتی اش داد.
چقدر بین خواهشهای ما
و خواهشهای این ابرار
فاصله است؟؟؟!!
تاملی دیگر
🔴🎥 #جهان_مدیا| فیلم حضور رهبر معظم انقلاب در منزل علامه مصباح یزدی در سال ۱۳۷۹ و ارادت مثال زدنی وی
آیا ما از درون جانمان
در برابر حجه الحسن عج
و نائبش حفظه الله
احساس خضوع و فروتنی داریم.
19.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ تشیع پیکر مطهر عمار انقلاب حضرت آیت الله مصباح یزدی (ره) در حرم مطهر کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه علیها السلام و در کنار مزار استادش مرحوم آیت الله بهجت (ره) آرام گرفت.
روحش شاد و یادش گرامی باد...
#شهرکریمه👇
http://eitaa.com/joinchat/2768961537Cf5bb129276
#بزرگترین_کانال_ایتا_استان_قم
12.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 انتشار برای اولین بار
📹 بازخوانی موضع رهبر انقلاب درباره جناح چپ در اوج فتنه ۸۸
☘☘☘☘☘☘☘☘
صالحین ناحیه سمنان
🆔🆔🆔 @salehinsemnan
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
هدایت شده از یا علی علیه السلام
🔴 طلاب بازداشتی دقایقی پیش آزاد شدند.
🔹 امروز و در حاشیه تشییع باشکوه پیکر مرحوم آیتالله مصباح یزدی، تعدادی از طلاب انقلابی و دلسوز با اعتراض به تولیت حرم از رفتار دو گانه او بابت فوت هاشمی و ارتحال آیت الله مصباح یزدی در حرم انتقاد کردند.
🔹 این طلاب معترض بودند که چه طور برای مرگ هاشمی رفسنجانی از سران فتنه ۸۸ و از پایه گذاران اشرافیگری پس از انقلاب ، حرم سیاه پوش و بنرهای متعدد و فراوان از او زده شد ولی برای ارتحال علامه مصباح یزدی از یاران صدیق امامین انقلاب ، در حرم تقریبا هیچ گونه عکس و بنری زده نشد.
🔹ولی محافظین با بدرفتاری نامناسب این طلاب را بازداشت کردند و تحویل دادگاه ویژه شدند.
🔹 با پیگیری های صورت گرفته این طلاب دقایقی پیش آزاد شدند.
🔴 بیداری ملت
@bidariymelat
@bidariymelat
بسم الله الرحمن الرحیم
📿آیت الله مصباح یزدی ۸۶ ساله ، آیت الله حائری شیرازی ۸۱ ساله، آیت الله هاشمی شاهرودی ۷۰ ساله ....
میانگین طول عمر علمای شیعه با رعایت ساده زیستی، کم خوری و روزه، رعایت اصول بهداشتی، تغذیه ای و درمانی طب اسلامی از #سطح_جامعه بالاتر است.
طول عمر حضرات آیات
صافی گلپایگانی ۱۰۲
وحید خراسانی ۹۹
نوری همدانی ۹۵
مکارم شیرازی ۹۴
شبیری زنجانی ۹۲
جعفر سبحانی ۹۱
علی سیستانی ۹۰
علوی گرگانی ۸۱
یک نشان واضح است از #موفقیت سبک زندگی اسلامی است.
👈در مقابل به گفته ی رئیس دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز، عمر #پزشکان کمتر از میانگین عمر متوسط جامعه است!
#فتامل!
#ماشاءاللهلاقوهالابالله
#سبک_زندگی_اسلامی
#سبک_زندگی_غربی
طب اسلامی کودکان☂
💌 http://eitaa.com/joinchat/1392967681Cc38ffcaff5
#تحلیل
🔰 پیام تسلیت یک خطی!
✅ پیام تسلیت #نشست_دوره_ای_اساتید برای درگذشت #عمّار_انقلاب حضرت #آیت_الله_مصباح_یزدی بدین شرح است: «ارتحال استاد بزرگوار حوزههای علمیه مرحوم آیتالله مصباح یزدی را به محضر مراجع عظام و مقاممعظمرهبری(دامت برکاتهم) تسلیت عرض مینماییم».
✅ باید به آنان گفت: آقایان نشست! این پیام شما در شأن یک استاد معمولی حوزه علمیه هم نیست چه برسد به آیت الله مصباح!
این در حالی است که رهبر انقلاب در پیام تسلیت خود، آیتاللهمصباح را فقیه و حکیم مجاهد، متفکری برجسته، مدیری شایسته، پارسا و پرهیزگار، دارای زبان گویائی در اظهار حق و دارای حضوری انقلابی در همه میدانهائی که احساس نیاز میشد، میداند.
✅ البته شما قبلا هم این جسارت را به #آیت_الله_یزدی کردید! فرضاً که ایراد شما به مرحوم آیت الله یزدی، نامه ایشان به آیت الله شبیری زنجانی در مورد دیدار با یکی از سران #فتنه بود؛ اکنون سؤال این است؛ مشکل شما با مرحوم آیتاللهمصباح چیست که برای ایشان هم پیام یک خطی صادر میکنید؟ مگر آیتاللهمصباح جز دفاع از حق کار دیگری کرده؟!
✅ فراتر از این، مشکل شما با مالکاشتر انقلاب، #شهید_سلیمانی و پدر هستهای ایران #شهید_فخری_زاده چه بود که حتی از صدور همین پیام یک خطی هم دریغ کردید؟ میدانید اگر شهید سلیمانی و فخری زاده نبودند امروز وضعیت ما چه بود؟! این رفتار شما بیانصافی نیست؟!
✅ به نظر می رسد مشکل تشکل پرحاشیه شما، #تفکر_انقلابی_گری این افراد است و هر کس دارای چنین تفکری باشد از نظر شما منفور و مطرود است.
✏️ #حسین_کاظمی
@khabarsyasi
✍️خاطره ای شنیدنی از استاد ادب پارسی "شفیعی کدکنی" 🌺
من حدوداً 21 یا 22 ساله بودم، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند، با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت آنها را می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم؛ کاری که هیچ وقت اجازه به خود ندادم با پدرم بکنم! اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام، بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
استاد اکنون قدری با بغض کلماتش را جمله می کند:
نمی دانم شما شاگردان هم به این پی برده اید که هر پدر و مادری بوی خاصّ خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...
اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم؛ جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.
نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم.
از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...
استاد حالا خودش هم گریه می کند...
پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما...
حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم، روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی، با لفظ "عمو" و "دایی" خطابم می کردند.
پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛ 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد.
گفتم: این چیست؟
گفت: "باز کنید؛ می فهمید".
باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
گفتم: این برای چیست؟
گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."
راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان!
مدیر گفت: از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟
گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد.
روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان! آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود، که خودم رفتم از او گرفتم؛ اما برای دادنش یک شرط دارم...
گفتم: "چه شرطی؟"
گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟!
گفتم: آخه شنیدم که خدا 10 برابر عمل نیک رو پاداش میده.
(مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها – قرآن کریم، سوره انعام، آیه160.