🔷اگر میبینید بعضی از دین هانماز نمیخونن
اونا چون دینشون تحریف شده نمیخونن
والا ما روایاتی هست که میگه همه ادیان بایدنماز بخونن
✅
حضرت موسی (ع)یکی از بخش هاییکه تو عباداتش که خدا خیلی میپسنده #سجده های حضرت موسی(ع)بود.🌹👌
🌷که خدا بهشون میفرمود:
ای موسی بعد از سجده دست به خاک بکش ،به سر وصورتت بکش.
الان یهودیا میبینی میخوان عبادت کنن ایستاده 😒
حاضر نیستن خم بشن در مقابل خدا
در حالیکه نماز مال همه ی ادیان بوده است.✅
ﺩﺭ ﻫﻮﺍپیما ﺁﺭﺍﻡ میگیری ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺁﻥ کیست ؟
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺁﺭﺍﻡ نمیگیری ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ميداني
ﻣﺪیر ﻭ ﻣﺪﺑﺮ ﺁﻥ « ﺍﻟﻠّٰـﻪ » ﺍﺳﺖ...
✨به خدا اعتماد داشته باش ✨
•┈┈••✾•🌿🌟🌹🌟🌿•✾••┈┈•
@tanha_masiri_ha
تنهامسیری ها...👣
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #نوزدهم
چراهای بی جواب
من سعی می کردم با همه تیپ ... و اخلاقی دوست بشم... بعضی رفتارها خیلی برام آزاردهنده بود ... اما به همه چیز، به چشم تمرین نگاه می کردم ...
تمرین برای برقراری ارتباط ... تمرین برای قرار گرفتن در موقعیت های مختلف و برخوردهای متفاوت ... تمرین برای صبر ... تمرین برای مدیریت دنیایی که کم کم وسعتش برام بیشتر می شد ...
شناخت شخصیت ها ... منشا رفتارها ... برام جالب بود ... اگر چه اولش با این فکر شروع شد ...
- چرا بعضی ها دست به گناه میزنن؟ ... چه چیزی باعث تفاوت فکر و انتخاب انسان ها ... حتی در شرایط مشابه میشه؟ ...
و بیشترین سوال ها رو هم ... تفاوت رفتاری و شخصیتی من با پدرم ... برام درست کرده بود ... خیلی دلم می خواست بفهمم به چی فکر می کنه و ...
من خیلی راحت با احسان دوست شده بودم ... برای یه عده سخت بود که اون به وسایل شون دست بزنه ...
مادر احسان، گاهی براش ساندویچ های کوچیکی درست می کرد ... ما خوراکی هامون رو با هم تقسیم می کردیم ... و بعضی ها من رو سرزنش می کردن ... حرف هاشون از سر دوستی بود ... اما همین تفاوت های رفتاری ... بیشتر من رو به فکر می برد ...
و من هر روز با احسان بیشتر گرم می گرفتم ... تنها بود ... و می خواستم ... این بت فکری رو بین بچه ها بشکنم ...
اما دیدن همین رفتارها و تفکرها ... کم کم این فکر رو در من ایجاد کرد ... تا چه اندازه میشه روی دوستی و ثبات ارتباط بین آدم ها حساب کرد؟ ...
بچه هایی که تا دیروز با احسان دوست بودن ... امروز ازش فاصله می گرفتن ... و پدری که تا چند وقت پیش ... علی رغم همه بدرفتاری هاش ... در حقم پدری می کرد ... کم کم داشت من رو طرد می کرد ...
حس تنهایی و غمی که از فشار زندگی ... و رفتارهای پدرم در وجودم ایجاد شده بود ... با این افکار ... از حس دلسوزی برای خودم ... حالت منطقی تری پیدا می کرد ... اما به عمق تنهاییم بیشتر از قبل اضافه می شد ...
رمضان از راه رسید ... و من با دنیایی از سوال ها ... که جوابی جز سکوت یا پاسخ های سطحی ... چیز دیگه ای از دیگران نصیب شون نمی شد ... به مهمانی خدا وارد شدم ...
.
.
ادامه دارد...
🌷نويسنده:سيدطاها ايماني🌷
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
با ما همـــراه باشیـــــن 😊👇
@tanha_masiri_ha
تنهامسیریها...👣
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #بیستم
تو شاهد باش
یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم ... و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم ... حتی چند بار ... قبل از اینکه مادرم بلند بشه ... من چای رو دم کرده بودم ...
پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود ... اون روز سحر ... نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون ... تا چشمش بهم افتاد ... دوباره اخم هاش رفت توی هم ... حتی جواب سلامم رو هم نداد ...
سریع براش چای ریختم ... دستم رو آوردم جلو که ...
با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد ...
- به والدین خود احسان می کنید؟ ...
جا خوردم ... دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد ...
- لازم نکرده ... من به لطف تو نیازی ندارم ... تو به ما شر نرسان ... خیرت پیشکش ...
بدجور دلم شکست ... دلم می خواست با همه وجود گریه کنم ...
- من چه شری به کسی رسونده بودم؟ ... غیر از این بود که حتی بدی رو ... با خوبی جواب می دادم؟ ... غیر از این بود که ...
چشم هام پر از اشک شده بود ...
یه نگاه بهم انداخت ... نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود...
- اصلا لازم نکرده روزه بگیری ... هنوز 5 سال دیگه مونده ... پاشو برو بخواب ...
- اما ...
صدام بغض داشت و می لرزید ...
- به تو واجب نشده ... من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری ...
نفسم توی سینه ام حبس شده بود ... و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد ... همون جا خشکم زده بود ... مادرم هنوز به سفره نرسیده ... از جا بلند شدم ...
- شبتون بخیر ...
و بدون مکث رفتم توی اتاق ... پام به اتاق نرسیده ... اشکم سرازیر شد ... تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم... در رو بستم و همون جا پشت در نشستم ... سعید و الهام خواب بودن ... جلوی دهنم رو گرفتم ... صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه ...
- خدایا ... تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم ... من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟ ... من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت ... تو شاهد باش ... چون حرف تو بود گوش کردم ... اما خیلی دلم سوخته ... خیلی ...
گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم ...
صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد ... پدرم اهل نماز نبود ... گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه... برم وضو بگیرم ... می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم ... اجازه اون رو هم ازم صلب کنه ... که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده ...
تا صدای در اتاق شون اومد ... آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم ... از توی آشپزخونه صدا می اومد ... دویدم سمت دستشویی که یهو ...
اونی که توی آشپزخونه بود ... پدرم بود ...
.
.
.ادامه دارد...
🌷نويسنده:سيدطاها ايماني🌷
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
با ما همـــراه باشیـــــن 😊👇
@tanha_masiri_ha
تنهامسیریها...👣
تنها مسیری ها...👣
#تاریخ_تحلیلی_اسلام ۱۴ سلام حالت خوبه؟ امیدوارم خوب باشی🌺 برای منم دعا کن 🙏🙏
#تاریخ_تحلیلی_اسلام ۱۵
سلااام
خوبی؟خوشی؟ 😃
😍خب الحمدلله
من واقعا شرمندم بابت تاخیر در اماده سازی ادامه بحثهامون
اگه بدونین چیشد😕
گوشیم خاموش شد دیگه روشن نشد
ببخشید😢
تقصیر گوشیم بود😒
خب برسیم به ادامه مطالب شیرین تاریخ تحلیلی😊
🈷مبعوث شدن پیامبر اکرم در مکه فایده دیگری هم داره پیامبر گرامی اسلام اگر در ایران در روم مبعوث میشد یا مثل حضرت موسی بن عمران در میان امپراطوری فراعنه مصر مبعوث میشد درگیر
❇️ یک مسئله کلان سیاسی و قدرت میشد که اون وسط هضم میشد اصلا فرصت بروز و ظهور پیدا نمیکرد
➿➿
🌐حضرت موسای کلیم الله هم مبعوث شدن توی قوم فرعون قوم و برداشتن در رفتن
و خدا به این در رفتن کمک کردن
♑️ نمیشددر اون مناسباتی که یک سلطان جاعل در حد امپراطوری رومیان یا ایرانیان یا فرعونیان راه انداختن
👈کار پیغمبری کرد
عملیات پیغمبری با خیلی از مناسباتی که وجود داشته تحت الشعاع قرار یگرفت
در یک محیط آزاد تریک دین پذیرفته بشه خب خیلی بهتره
🅾شاید یکی از فوایدشکل گیری یک دین در میان یک قوم آزاد این باشه که اصلا لازمه پذیرفتن یک دین آزادی از بندگی سلاطین و فراعنه است اونا له میکنن خب مسلمه که
❕❗️
🆔 اینطور هست بله خب مشکلاتی رو نداشت پیامبر گرامی اسلام ؟
❌❌
💢چرا مشکلاتیم داشتن
حالا تازه میرسیم به این مشکلات
اون مشکلات از چه جنسی بودن؟
💢💢
✴️حالا تازه رسیدیم به هدف اینکه در مورد خوبی اون دوران جاهلیت حرف میزنیم
⭕️⭕️
☣ یعنی خوبیایی که وجود داشته
که انشالله در ادامه بهش میپردازیم
دانسته هامون و مرور کنیم
🙏🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏓 پینگ پنگ با خدا
#تصویری
@tanha_masiri_ha
تنهامسیری ها...👣
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #بیست_و_یکم
فقط به خاطر تو
اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ...
- تو که هنوز بیداری ...
هول شدم ...
- شب بخیر ...
و دویدم توی اتاق ...
قلبم تند تند می زد ...
- عجب شانسی داری تو .. بابا که نماز نمی خونه ... چرا هنوز بیداره؟ ...
این بار بیشتر صبر کردم ... نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد ... چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود... رفتم دستشویی و وضو گرفتم ...
جانمازم رو پهن کردم ... ایستادم ... هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم ... که سکوت و آرامش خونه ... من رو گرفت ...
دلم دوباره بدجور شکست ... وجودم که از التهاب افتاده بود... تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم ...
رفتم سجده ...
- خدایا ... توی این چند ماه ... این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم ...
بغضم شکست ...
- من رو می بخشی؟ ... تازه امروز، روزه هم نیستم ... روزه گرفتنم به خاطر تو بود ... اما چون خودت گفته بودی ... به حرمت حرف خودت ... حرف پدرم رو گوش کردم ... حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم ...
از جا بلند شدم ... با همون چشم های خیس ... دستم رو آوردم بالا ... الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ...
هر شب ... قبل از خواب ... یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق ... بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم ... دور از چشم پدرم ... توی تاریکی اتاق ... می ترسیدم اگر بفهمه ... حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره...
.
.ادامه دارد...
🌷نويسنده:سيدطاها ايماني🌷
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
با ما همـــراه باشیـــــن 😊👇
@tanha_masiri_ha
تنهامسیریها...👣
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #بیست_و_دوم
زمانی برای مرد شدن
از روزه گرفتن منع شده بودم ... اما به معنای عقب نشینینبود ... صبح از جا بلند می شدم ... بدون خوردن صبحانه ... فقط یه لیوان آب ... همین قدر که دیگه روزه نباشم ...
و تا افطار لب به چیزی نمی زدم ... خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم ... یک ماه ... غذام فقط یک وعده غذایی بود ...
برای من ... اینم تمرین بود ... تمرین نه گفتن ... تمرین محکم شدن ... تمرین کنترل خودم ...
بعد از زنگ ورزش ... تشنگی به شدت بهم فشار آورد ... همون جا ولو شدم روی زمین سرد ... معلم ورزش مون اومد بالای سرم ...
- خوب پاشو برو آب بخور ...
دوباره نگام کرد ... حس تکان دادن لب هام رو نداشتم ...
- چرا روزه گرفتی؟ ... اگر روزه گرفتن برای سن تو بود ... خدا از 10 سالگی واجبش می کرد ...
یه حسی بهم می گفت ... الانه که به خاطر ضعف و وضع من ... به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان ... خدشه وارد بشه ... نمی خواستم سستی و مشکل من ... در نفی رمضان قدم برداره ... سریع از روی زمین بلند شدم ...
- آقا اجازه ... ما قوی تریم یا دخترها؟ ...
خنده اش گرفت ...
- آقا ... پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید ... اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ ... ما که قوی تریم ...
خنده اش کور شد ... من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند ... این بار خودم لبخند زدم ...
- ما مرد شدیم آقا ...
- همچین میگه مرد شدیم آقا ... که انگار رستم دستانه ... بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم ...
- نه آقا ... ما مرد شدیم ... روحانی مسجدمون میگه ... اگر مردی به هیکل و یال کوپال و ... مو و سیبیل بود ... شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ... ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا ...
فقط بهم نگاه کرد ... همون حس بهم می گفت ... دیگه ادامه نده ...
- آقا با اجازه تون ... تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم ...
.
.ادامه دارد...
🌷نويسنده:سيدطاها ايماني🌷
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
با ما همـــراه باشیـــــن 😊👇
@tanha_masiri_ha
تنهامسیریها...👣
جواب سوال دیروز موکول شد به امروز
این سوال که
↩️مشکلات پیامبر از چه جنسی بود⁉️
✴️ پیامبر گرامی اسلام جنس مشکلاتشون مشکلاتی بود
که بین هابیل و قابیل بود
♻️و خدا اراده کرده بود آخرین پیامبر در محلی مبعوث بشه با مشکلی مواجه بشه که دقیقا شبیه مشکلات
⭕️ قابیل بود در نپذیرفتن فضیلت و برتری هابیل
اگرمشکلات پیامبر گرامی اسلام صورت دیگه ای پیدا میکرد شاید حقایق خوب توضیح داده نمیشد
✨✨
🌾 میخوایم بریم سراغ نتیجه
👈 آقا اونجا یه شهر مذهبی بود پس چرا با پیامبر مشکل پیدا کردن؟
❕❓
🔻امان از مذهبیا
مسئله اصلی اینه
مسئله اصلی کفر مومنینه نفاق مومنینه خبث باطن کسانی است که همچین بی ایمانم نیستن
♨️♨️
ℹ️ اینجوری نیست که تا کسی مسلمون شد مومن شد دیگه حله قصه اش نه حل نیست تازه شروع شده ماجرا این مشکل اصلیه این مشکل اصلی حل بشه
🔸🔻
♦️ 313نفر آدم مومن درست حسابی میان با آقا جهان و درست میکنن تموم میشه میره دیگه
✨✨
تنها مسیری ها...👣
#تاریخ_تحلیلی_اسلام ۱۶ سلااام حال احوال؟ ظهر بخیر 🌹
#تاریخ_تحلیلی_اسلام ۱۷
سلام
آدینه ت بخیر🌺🌺
کم کم باید آماده شیم برا عزاداری
حواست باشه خوب از این فرصت بهره ببری😊
سرت بی کلاه نمونه یه یه سر به پست دیروز بزن بعد برسیم به ادامه ش
🙏🙏
خب مشکل کجاست فکر کردی ؟
🔸تعداد کافرا رو آقا میشمرن نمیان نه
🔸تعداد مومنا رو میشمرن نمیان
✅یه مسئله خیلی مهمه
لذا تو یه همچین فضایی پیامبر گرامی اسلام مبعوث میشن.
مسئله دیگه که خیلی مهم علت این اختلافات چیه⁉️
ببین دوستم من یه چیزی رو بگم بهت
👈🏻اینا همچینم بی ایمان نبودنا که با پیامبر گرامی اسلام مخالفت کردن !
حالا سنداشم موجوده
👌🏻و در قرآن کریم هم اشاره شده همچینم اینجوری نیست که منکر خدا و معاد باشن و خیلی از خوبیا رو نشناسن و قبول نداشته باشن
❌ نه
👌🏻 نکته بعدی اینه که خداوند متعال شاید میخواد جنس مخالفت رو توضیح بده این جنس مخالفت قابل تامله اینجا دقیق ترین نقطه تامل در تاریخ حیات بشره
🌹🍃🌹🍃🌹👆👆
👌🏻جنس مخالفت با پیامبر گرامی اسلام
👈🏻جنس مخالفته یک آدم مقام پرست نسبت به کسی که داره مقام رو از او میگیره نبود ❌
چون اونامی گفتن آقا ریاست میخواین⁉️
ما قول میدیم ابوجهل امثال ابوجهل
میگفتن ما قول میدیم به شما..
بدون اجازه تو آب نخوریم
رئیس ما بشو حله دیگه❗️ 🙄
آقا ما تا حالا فکر میکردیم حب مقامه
خب مقامم که بهت دادن حب ماله مگه گفتن آقا ما همه ثروتمونو به شما میدیم از همه ما ثروتمند تر بشی چی میخوای؟
حب شهوته مگه ⁉️
گفتن زیباترین دخترانمونو به تو میدیم چی میخوای ‼️
تنفره از عبادته مگه❓🤔
اونا قبلنم عبادت داشتن میکردن حالا مدلش یکمی میخواست متفاوت بشه‼️🙄