•┄✮بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ✮┄•
سلام و عرض ارادت خدمت شما دوستان نازنین🌹
احوالتون چطوره؟ خوبید ان شاءالله؟😊
☀️ امیدوارم در این صبح دلنشین امید و تندرستی مهمون وجودتون باشه🌺
🔺بزرگی میگفت:
🌺یک وقت جلوی شما یک ظرف میوه میآورند،
شما اول برای کناریتان برمیدارید،
دوباره بعدی را به نفر بعدی میدهید...
دقت کنید، تا زمانی که برای دیگران برمیدارید
ظرف مقابل شما میماند...👌
ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید،
میزبان ظرف را به طرف نفر بعد میبرد...
✨نعمتهای خدا نیز اینطور است،
با بخشش، سبد را مقابل خود نگه دارید.
زندگی کردن با استانداردهای خدا
بسیار زیبا خواهد بود.✅
تنها مسیریهای استان بوشهر
#عبور_از_لذتهای_پست 19 ببین! بالاخره که انسان یه روزی باید از دنیا بره و این جان رو باید داد ؛⌛️
#عبور_از_لذتهای_پست 20
⭕️ اگه موضوعِ رنج برای شما حل نشده باشه هوای نفس، بهت نیرنگ میزنه
و حواست رو پرت میکنه!!!
🔺➖🔹🔻
مثلاً خدای نکرده فحش میدی، نفست میگه : ببین آخه حقش بود!😈
کی گفت حقش بود؟!
چرا فحش دادی؟
کی توجیه کرد برات؟😒
⚠️همین نفسی که هنوز مشکلِ رنج رو براش حل نکردی....
@Tanhamasir_bushehr
♨️ در آب و غذا فوت نکنید!
🔅 امام علی علیه السلام می فرمایند: در خوراک و آب نباید دمید.
📘 حدیث اربعمائه - خصال ج ۲ ص ۶۱۰
➕ گفته شده که فوت کردن باعث ورود گازهای سمی ریه به آب و غذا و در نتیجه مسموم شدن غذا میشود. اما شاید دلایل دیگری هم داشته باشد!
#بهداشت_غذا
#طب_المعصومین
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیربوشهر
@Tanhamasir_bushehr
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_اول
♻️ گذر ایام
پسری بودم که در خانواده مذهبی در یکی از شهرستان های استان اصفهان در مسجد و پای منبرها و پایگاه بسیج بزرگ شدم و رشد کردم.
در دوران مدرسه و سالهای پایان دفاع مقدس، شب و روز ما حضور در مسجد بود.
سالهای آخر دوران دفاع مقدس برای مدتی کوتاه، توانستم حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه کنم.
در دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند
.
اما از آنروز تمام تلاش خود را در راه کسب معنویت انجام میدادم. میدانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند لذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم.
وقتی به مسجد میرفتم سرم پایین بود که یک وقت نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.
یک شب با خدا خلوت کردم خیلی گریه کردم در همان حال و هوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده بدنیا و زشتی ها و گناهان نشوم.
✅بعد با التماس از خدا خواستم که مرگم را زود برساند. گفتم : من نمیخواهم باطن آلوده داشته باشم. من میترسم به روز مرگ بدنیا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه کنم. لذا بحضرت عزرائیل التماس میکردم که زودتر به سراغم بیاید.
چند روز بعد با دوستان مسجدی پیگیری کردیم تا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راه اندازی کنیم. با سختی فراوان کارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد قبل از ظهر پنجشنبه کاروان ما حرکت کند.
🍃 روز چهارشنبه با خستگی زیاد از مسجد به خانه آمدم قبل از خواب دوباره بیاد حضرت عزرائیل افتادم و شروع بدعا برای نزدیکی مرگ کردم.
😌 البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کار خوبی میکنم نمیدانستم که اهل بیت ما هیچگاه چنین دعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه در آخرت میدانستند.
😴 خسته بودم و خوابم برد نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم.
بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم. با ادب سلام کردم.
ایشان فرمود: با من چکار داری؟ چرا اینقدر طلب مرگ میکنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده.
فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است و ترسیده بودم اما با خودم گفتم: اگر ایشان اینقدر زیبا و دوست داشتنی است پس چرا مردم از او میترسند؟!
میخواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم مرا ببرند. التماسهای من بیفایده بود با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جایم و گویی محکم به زمین خوردم!
⏰ در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم رأس ساعت ۱۲ ظهر بود هوا هم روشن بود موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفتـ در همان لحظات از خواب پریدم. نیمه شب بود میخواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد!!
خواب از چشمانم رفت این چه رویایی بود؟ واقعاً من حضرت عزرائیل را دیدم ایشان چقدر زیبا بود؟!
روز بعد از صبح زود دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوسها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفته اند.
سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. در مسیر برگشت سر یک چهار راه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد کرد.
آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و پشت پیکان روی زمین افتادم.
😣 نیمه چپ بدنم بشدت درد میکرد راننده پیکان پیاده شد و بدنش مثل بید میلرزید فکر کرد من حتماً مرده ام.
یک لحظه با خودم گفتم: پس جناب عزرائیل به سراغ ماهم آمد. آنقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روح از بدنم خارج می شود به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقاً ۱۲ ظهر بود!
یکباره یاد خواب دیشب افتادم با خودم گفتم : این تعبیرات خواب دیشب من است من سالم می مانم.
حضرت عزرائیل گفت که وقت رفتنم نرسیده. زائران امام رضا علیه السلام منتظرند باید سریع بروم از جا بلند شدم راننده پیکان گفت: شما سالمی؟
گفتم : بله، موتور را از جلوی پیکان بلند کردم و روشنش کردم.
✅ با اینکه خیلی درد داشتم به سمت مسجد حرکت کردم.
راننده پیکان داد زد: آهای مطمئنی سالمی؟بعد با ماشین دنبال من آمد او فکر میکرد هر لحظه ممکن است که من زمین بخورم.
کاروان زائران مشهد حرکت کردند درد آن تصادف و کوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت.
📚 ادامه دارد...
#کتاب_خوانی
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیربوشهر
@Tanhamasir_bushehr
تنها مسیریهای استان بوشهر
#سه_دقیقه_در_قیامت #قسمت_اول ♻️ گذر ایام پسری بودم که در خانواده مذهبی در یکی از شهرستان های استا
☺️ بعدا فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار انجام دهم و دیگر حرفی از مرگ نزنم و هر زمان صلاح باشد خودشان بسراغ ما خواهند آمد اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد.
✨ در آن ایام تلاش بسیاری کردم تا مانند برخی رفقایم وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم.
اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران امام زمانی امام غائب از نظر است.
👌 تلاشهای من بعد از چند سال محقق شد و پس از گذراندن دوره های آموزشی در اوایل دهه هفتاد وارد مجموعه سپاه پاسدران شدم.
این را هم باید اضافه کنم که من از نظر دوستان و همکارانم یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم؛ یعنی سعی میکنم کاری که به من واگذار شده را درست انجام دهم اما همه رفقا میدانند که حسابی اهل شوخی و بگو بخند و سر کار گذاشتن و ... هستم.
😇 رفقا می گفتند که هیچکس از همنشینی با من خسته نمیشود. در مانورهای عملیاتی و در اردوهای آموزشی همیشه صدای خنده از چادر ما بگوش میرسید.
👏 مدتی بعد ازدواج کردم و مشغول فعالیت روزمره شدم. خلاصه اینکه روزگار ما مثل خیلی از مردم به روزمرگی دچار شد و طی شد. روزها محل کار بودم و معمولا شبها با خانواده برخی شبها نیز در مسجد و یا هیئت محل حضور داشتیم.
حدود هیجده سال از حضور من در میان اعضای سپاه گذشت. یک روز اعلام شد که برای یک مأموریت جنگی آماده شوید.
👮♂
📚 ادامه دارد...
#کتاب_خوانی
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیربوشهر
@Tanhamasir_bushehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
بیسبب نیسـت ؛
شبِ جمعه ؛ شبِ رَحمَت شد !
مآدَریٖ گُفت | حُسین | همِهرا بَخشیدَند ...♥️
#شبجمعهاستهوایتنکنممیمیرم
🌑 به افق شب جمعه
#شب_زیارتی_ارباب
•••═❈🍃🌸🍃❈═•••
#تنها_مسیری_های_بوشهر
@Tanhamasir_bushehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┄✮بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ✮┄•
🌺ســــــــــلام و ادبـــــــ خدمت شما یاوران امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف )، صبح آدینه تون بخیر و عافیت و به کام دل❣☺️
ﺍﺯ صاحب نفسی ﭘﺮﺳﯿﺪن :
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ دعا ﺑﻪ درگاه ﺧﺪﺍوند، ﭼی ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﯼ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻫﻴچی...!
اﻣﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭو ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻡ مثل؛
ﺧﺸﻢ، نگرانی، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ، ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ...
✅ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلمون ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸه، ﮔﺎﻫﯽ با ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻬﺎ، خیال ﺁﺳﻮﺩﻩ تری داریم...
🤲الهی به برکت وجود بهترین معلم عالم حجت بنالحسن ارواحنا فداه غم و غصه ها از وجودتون دور بشه...✨
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیربوشهر
@Tanhamasir_bushehr
تنها مسیریهای استان بوشهر
#عبور_از_لذتهای_پست 20 ⭕️ اگه موضوعِ رنج برای شما حل نشده باشه هوای نفس، بهت نیرنگ میزنه و حواست
#عبور_از_لذتهای_پست 21
🔴 کسی که رنج براش حل نشده باشه فکر میکنه دنیا بدون رنج هست و میتونه از رنج فرار کنه
همچین آدمی گول هوای نفسش رو به راحتی میخوره و تا سختی میبینه شروع میکنه به آه و ناله کردن
که چرا فقط من باید رنج بکشم!!
💢عزیز من!
تو باید به اینجا برسی که هر موقع رنج رو دیدی "خوشحال بشی"
🔰 و هر موقع خوشی دیدی
"اولش ناراحت بشی، بعدش خوشحال بشی!"
حله آقا؟؟☺️
@Tanhamasir_bushehr
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️✨ دعای مادرانه حضرتزهرا سلاماللهعلیها
آخرين دعای حضرت مادر...🌷
بسیار زیبا 👌
#میلاد_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#روز_مادر
•••═❈🍃🌸🍃❈═•••
#تنها_مسیری_های_بوشهر
@Tanhamasir_bushehr