#شناخت_امام_زمان
✅ ضرورت شناخت امام عصر:
"نجات از گمراهی های دوران غیبت"
✨حضرت امام صادق فرمودند:
امام خود را بشناس که اگر او را شناختی، امر (فرج) چه زود اتفاق بیفتد و چه دیر، به تو زیانی نخواهد رسید.
📚غیبت نعمانی، باب ۲۵
💛حضرت امام صادق فرمودند :
ای زُراره اگر زمان غیبت را درک کردی بر این دعا مداومت کن: اللّهمَ عَرِّفنی حُجَّتَک فَإِنَّکَ إِن لَم تُعَرِّفنی حُجَّتَک ضَلَلتُ عَن دینی.
(خدایا حجتت را به من بشناسان که اگر به من نشناسانی از دینم گمراه خواهم شد)
📚 کمال الدین و تمام النعمه، باب ۳۳
🔺تلنگر : یادمان نرود، شمر هم امام زمانش را دید، اما نشناخت...👌
💞اللهُمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَ الْفَــرَج💞
@saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_هفدهم نمی توانستم افک
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_هجدهم
...چند ساعت بعد از رفتن مسعود زنگ در به صدا در آمد در را که باز کردم کسی پشت در نبود فقط یک مقدار خوراکی پشت در گذاشته شده بود.
بعد از دعوای با مسعود این حس تنفر در من ایجاد #قدرت کرد ، خودم را جمع و جور کردم با مادرم تماس گرفتم و گفتم که به ایران برمی گردم.
چند روز بعد بی سر و صدا راهی تهران شدم.
دلم برای ریحانه و خانواده ام #تنگ شده بود.
از اختلافمان چیزی به مادرم نگفتم اما از حال و احوالم همه چی کاملا مشخص بود.
رابطه ی مادر و پدرم با مسعود بهتر از من بود او را خیلی #قبول داشتند چون این موضوع را می دانستم مانند بقیه ی دختر ها خودم را برای پدر ومادرم لوس نکردم ، ریحانه را برداشتم و به خانه ی خودم رفتم .
یقین داشتم که دیگر نمی توانم به این زندگی #ادامه بدهم اما از ترس مسعود از سقط بچه گذشتم .
در تهران هم به شرکت نرفتم
این جا هم کسی سراغم را نگرفت
حتما مسعود به آن ها گفته بود که سراغ من نیایند .
چندباری مادر مسعود زنگ زد اما جواب سر بالا دادم حتی با پدرش آمدند و حرف زدند که "چرا پیش ما نمیایی ؟! مگه چه چیزی شده ؟! " و از این جور تعارف ها ...
به آن ها هم جواب درستی ندادم .
گاهی دلم برای مسعود تنگ می شد اما وقتی یاد کارهایش می افتادم به خودم نهیب می زدم .
مسعود هرروز با ریحانه تماس تصویری و تلفنی برقرار می کرد.
می توانم بگویم بهترین بابای دنیاست اما...
وارد ماه هفتم حاملگیم شده بودم شکمم در آمده بود دیگر لباس گشاد هم چاره ی کارم نبود به ناچار به مادر و مادرشوهرم گفتم که باردارم ، آن ها کلی خوشحال شدند .
مادرشوهرم می گفت :
_ گوش مسعود و می پیچونم که تو رو با این وضع ول کرده و رفته اونور آب ...
مسعود برای زایمانم برگشت ایران اما به خانه نیامد .
بعد از عمل وقتی به هوش آمدم #دیدمش...
کنج اتاق ایستاده بود و سرش را پایین انداخته بود ...
از شدت #دلتنگی اشک هایم روی صورتم می ریخت ...
اما ...
غرورم اجازه نمی داد چیزی بگویم .
نگاهم کرد نمیدانم چند دقیقه بهم خیره ماندیم ...
اما هیچ کدام نه حرفی زدیم و نه حسی رد و بدل شد فقط یک نگاه بود که تفسیری برایش نداشتم ...
فرزند دومم هم دختر بود .
مسعود که عاشق دختر بچه هاست اما من ته دلم پسر می خواست .
وقت ملاقات اتاقم شلوغ شد
همه از اسم بچه می پرسیدند
مسعود با خنده گفت :
+ اسم دخترمو #نازنین گذاشتم .
من #شوکه بودم ، حتی نظر مرا نپرسید .
خواهرش گفت :
+ داداش یک اسم جدیدتر میذاشتی حداقل ...
اما مسعود با عشق دخترمان را می بوسید و #نازنین_زهرا صدایش می زد.
فضا کمی #سنگین بود هر دو خانواده فهمیده بودند که بین ما شکرآب هست اما کسی چیزی به زبان نمی آورد.
آنروز بعد از هفت ماه مسعود را فقط چند دقیقه دیدم ...
یک هفته بعد از تولد نازنین زهرا پدر مسعود شناسنامه ی بچه را آورد .
شرمنده بود ...
موقع رفتن گفت :
+چیزی لازم نداری شیرین جان ؟
_نه بابا ممنونم همه چیز هست ...
همه چیز بود ...
مسعود دائم حسابم را شارژ می کرد.
چند بار خانواده ها واسطه شدند که این مشکل حل شود اما هر دو از هم #فراری بودیم.
از مادر مسعود شنیدم که عاطفه هم به ایران برگشته .
پشت تلفن برایم کلی تعریف عاطفه را کرد :
+چه خانومی شده واسه خودش
اصلا اون عاطفه ی قبل نیست ...
تازه داشتم نرم می شدم که با شنیدن این حرف آتش زیر خاکسترم دوباره شعله کشید.
بعد از زایمان کمی اضافه وزن داشتم و برای روی فرم آمدن هیکلم هفته ای چند روز باشگاه می رفتم .
خودم را با باشگاه و آرایشگاه رفتن سرپا نگه میداشتم .
هرچه که می شنیدم عاطفه محجبه تر شده حال من بدتر می شد و من بی حجاب تر می شدم.
نازنین زهرا ۵ ماهه بود که پدرشوهرم #فوت کرد .
برای تشییع #باید می رفتم .
از اینکه تازه موهایم را رنگ کرده بودم ته دلم خوشحال شدم .
قبل از رفتن به منزل آن ها لباس مشکی زیبایی برای خودم و دو تا دخترهایم خریدم ،هر سه با هم ست بودیم .
شیک و مرتب رفتم منزل پدر خدابیامرز مسعود.
قیامتی بود ...
مادر و خواهرهایش مرا که دیدند صدای ضجه هایشان بلندتر شد.
خودم هم از ته دل غمگین بودم اما #هیجان دیدن مسعود بر غم دلم غلبه داشت .
سرم پایین بود که سینی چای جلویم گرفته شد .
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
🍎🌷🌹😘😴
عرض سلام و احترام فراوان محضر مبارکتان
و خیر مقدم به تمام عزیزانی که بتازگی به جمع دوستان ارزشی خود
پیوستند .
ص_سپهری هستم از سفیران منتخب #تنها_مسیر_آرامش
✅ زیباترین و مهم ترین مطالب زندگیتون رو در کانال تنها مسیر آرامش
(راز حیات برتر) ببینید .🌹
💥📌راهنمای استفاده از مطالب مهم و دنباله دار کانال
#مدیریت_زمان
🔍 #کنترل_ذهن_برای_تقرب
🔍 #خانواده_متعالی
🔍 #مبارزه_با_راحت_طلبی
🔍 #دنیای_مدیریت_مؤمنانه
🔍 #زندگی_شاد
🔍 #نهال_ولایت
🔍 #آداب_زندگی
🔍 #ثروت_در_اسلام
🔍 #رمان_دختر_شینا
🔍 #قانون_جذب
🔍 #از_خانه_تا_خدا
#خیانت_شیرین
آیدی مدیر کانال
@ashkae
منتظر انتقادات و پیشنهادات شما سروران گرامی هستیم
☘️
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#هر_روز_با_شما_درد_دل_ميكنم_پدر
در ابتدایی ترین ساعت روز
به ساده ترین شکل
دوست دارم که برگردید
#سلام_علی_آل_یاسین
#خدا_كند_كه_بياييد
🍃اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
@saritanhamasir
༺⃟💕ུྃبِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْུྃ༺⃟💕
عرض سلام و ادب محضر شما سروران مهربان و همیشه همراه ، ان شاءالله که حالتون خوب بوده و باشد ☺️🌺
صبح قشنگ یکشنبه پاییزیتون پُر از لبخند حضرت دوست💕😊
در این صبح اول هفته زیبا و مبارک براتون شکوفههای شادی رو آرزو میکنم ،
🤲 امیدوارم دومین روز هفتهتون با بهترین لحظهها و موفقیتها گره بخوره ، و تا انتهای هفته حال دلتون خوب ،خوب ، خوب باشه☺️🌺
همراهان گرامی ☺️ دوستان و مخاطبینتون و به کانال دعوت کنید
تا از مباحث و برنامه های کانال استفاده ببرند
و شما در ثواب اخرویش شریک باشید
☺️👏
حتی میتونید مطالب کانال و برای گروهها و کانالهاتونم بفرستید 🌺✅
با افتخار در خدمتتون هستیم 😌🌷
╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗
@saritanhamasir
╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#از_خانه_تا_خدا.... #درس_چهل_سوم🌺 👇 💎 "حواست باشه که آرامش بدی!" سلام بر شما عزیزان صبحتون بخیر
#از_خانه_تا_خدا....
#درس_چهل_چهارم🌺
👇
💎 " همسرِ باهوش! "
🔵 مدیریتِ روابطِ بین اعضای خانواده "توسط مادرِ خانه" باید صورت بگیره.
✔️ برای همین "یکی از مهم ترین مسئولیت های یه خانم توی خانوادش اینه که به همسر و فرزندانش آرامش بده."
🌺🔺💖🌺
🔶 طبیعتاً اتفاقاتِ بد و خوب زیادی ممکنه بیرون از خونه برای آقایون بیفته و ممکنه دچار استرس هایی بشن.
💕 اینجا یه خانمِ باهوش سعی میکنه "با حرفای دقیق و حرفه ای"، به شوهرش آرامش بده.☺️
🔹✅👆👆
⭕️ مثلاً آقا یه بدهکاری سنگین داره و حسابی بهم ریخته!
➖ اینجا درسته که خانم ممکنه از لحاظِ مالی نتونه کاری برای شوهرش انجام بده
امّا میتونه از اون جمله های مشکل گشای خودش استفاده کنه!👌😊
🌷 مثلاً خانم به شوهرش بگه:
💞 آقای من چرا ناراحته؟ بدهی داری؟ فدای سرت! 😌
ولش کن!
💢 اینجا ممکنه آقا پیش خودش بگه تو هم دلت خوشه خانم!
پول ندارم، آبروم داره میره!😪
🔹امّا خانم باید ادامه بده:
❤️ عزیزم فدای سرت. چیه خودت رو داغون کردی؟
اصلاً فردا نمیخواد بری سر کار. فکرشم نکن.
موبایلت رو هم جواب نده! اصلاً بده ببینم گوشی رو!
💯 با همین چند تا جملۀ ساده، کلّی میتونه به شوهرش آرامش بده.....💞
✔️ اینا تکنیک های شوهرداری هست که هر خانمی باید سعی کنه توی زندگی خودش یاد بگیره و پیاده کنه.👌
✅🔶🚥🌺💖
نگاه مهربان خداوند همراه زندگی تان
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم
حاج آقا حسینی
@saritanhamasir
┄┄┄••❅❈✧❈❅••┄┄┄