eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
10.4هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#دختر_شینا 4 🌺 آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم "قدم"
رمان دوم 5 🔹 چند روز از آن ماجرا گذشت... 🌅 صبحِ یک روزِ بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دورتادورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یک درش به کوچه باز می شد و آن یکی درش به باغی که ما به آن می گفتیم باغچه. 🍒باغچه پر از درختِ آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. 🌳 درخت ها جوانه زده بودند و برگ های کوچکشان زیرِ آفتاب دلچسبِ بهاری می درخشید. بعد از پشتِ سر گذاشتنِ زمستانی سرد، حالا دیدنِ این طبیعتِ سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذّت بخش بود. 🔶 یک دفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشتِ درخت ها صدایم می کرد. اوّل ترسیدم و جا خوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضح تر شد و بعد هم یک نفر از دیوارِ کوتاهی که پشتِ درخت ها بود پرید توی باغچه... 🔺تا خواستم حرکتی بکنم، سایه ای از روی دیوار دوید و آمد روبه رویم ایستاد... 😳 باورم نمی شد. "صمد" بود. با شادی سلام داد. 😊✋ 😰دستپاچه شدم. چادرم را روی سرم جابه جا کردم. سرم را پایین انداختم و بدونِ اینکه حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم، دو پا داشتم، دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پله ها را دو تا یکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم.🔐 🌺 صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بود خبری از من نیست، با اوقات تلخی یک راست رفته بود سراغِ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود: _ انگار "قدم" اصلاً مرا دوست ندارد. " من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر که بیایم "قدم" را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشتِ باغچه خانه شان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بی انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار کرد و رفت 😕 🔆 نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانه ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دست تنهام.» 🔹 عصر رفتم خانه شان. داشت شام می پخت. رفتم کمکش. غافل از اینکه خدیجه برایم نقشه کشیده بود... 🌌 همین که اذانِ مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و "صمد" آمد... از دستِ خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج آقا بفهمند، هر دویمان را می کشند.»😒 ❇️ خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ کس نمی فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سرِ زمین، آبیاری.»😊 🔸بعد از اینکه کمی خیالم راحت شد، زیر چشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟!⁉️ کچل بود.☺️ 🔵 خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. باز هم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. ➖خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم. 🌷 کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم. خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کارِ درستی نمی کنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و "صمد" کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیرِ نگاه های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می کنی؟! بنشین باهات کار دارم.»😊 🔷 سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یک ریز شروع کرد به حرف زدن. 🌹 گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبالِ یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی "قایش"» از شغلش گفت که سیمان کار است و توی تهران بهتر می تواند کار کند. همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. "صمد" هم یک ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت:😤 «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.» ⭕️ چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زُل زده بودم به اتاقِ روبه رو. 🌺 وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!» جواب ندادم.... دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیشِ مادرم زندگی کنی؟!» 🔹 بالاخره به حرف آمدم؛ امّا فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت..... 🖋ادامه دارد... نویسنده؛ 🌺 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
recording-20220508-212517.mp3
2.33M
هدف زندگیت رو چی قرار دادی؟! 💥❤️ تک تک کارهات رو فقط برای نزدیک شدن به پروردگار قرار بده تا زندگیت زیر و رو بشه... حاج آقا حسینی @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وضعیت یک فروشگاه بزرگ زنجیره ای در آلمان به صحبت های فیلمبردار خوب گوش کنید تا متوجه بشوید شریفترین مردم دنیا کجا زندگی میکنند. 🌿⃟🌸؎•° @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای کـاش جمال مـاہ او می دیدم عالم همہ سر بہ راہ او می دیدم ای کاش نمیمردم و در روز ظہور خـود را یکی از سپاہ او می دیدم ♥️ @saritanhamasir ♥️ 💐
4 محبت جمعی به امام‌ زمان(عج)💞 📖 در دعای عهد داریم که: اللَّهمَّ بَلغَ مَولَانَا الاَمامَ الهادیَ المَهدِیَّ القَائِمَ بِاَمرِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ عَلَی آبَائِهِ الطَّاهِرینَ، ←عَن جَمیِعِ المُومِنیِنَ‌و المَومِنَات... 💢 خدایا به امام زمان ابلاغ کن! از طرف چه کسی؟ 🔶 از طرف همه مؤمنین و مؤمنات «عن جمیع المؤمنینَ والمُؤمنات» و این خودش نکته بسیار مهمی است! 🔺 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#کنترل_ذهن برای #تقرب 8 🔶 گفتیم که انسان باید سعی کنه قدرتمند بشه و برای اینکه قدرتمند بشه اول از ه
برای 9⃣ 🔶 کنترل ذهن یعنی بتونی به موضوعی که میخوای فکر کنی. 🔶 کنترل ذهن یعنی اینکه کسی نتونه توجه شما رو به چیزی جلب کنه که نمیخوای. 🔵 شما حتما آیت الله حق شناس رو میشناسید. یه روز یه برگه آزمایش رو بهشون میدن که توش خبر یه بیماری هولناک بوده. 🔹 چند ساعت بعدش یکی از دوستانشون میرن پیش آقای حق شناس و یه سلام علیکی میکنه بعد میبینه آقای حق شناس راحت سلام و علیک میکنه و..
میگه آقا اون برگه‌ی آزمایش...😳 🔶 نه که آلزایمر گرفته باشه، اصلاً تو فکرش نبوده، اقای حق شناس میگه کدوم آزمایش؟! هان، اون بیماری...☺️ میگه آقا شما فراموش کردید به این سادگی؟ آخه تازه برگه رو به شما دادن!🙄😳 ✅ ایشون فرموده بودند که "الحمدالله خدا قدرتی بهم داده که می‌تونم فکرم رو منصرف کنم از چیزی که نباید در موردش فکر کنم".
بابا ای ول!!! چقدر آدم باید قوی باشه!😊 خدا اینجوری آدما رو خیلی میپسنده! خیلی خوشش میاد.👌🌹 ✔️ کنترل ذهن یعنی این. اگه کسی توّجه شما را به چیزی خواست جلب کند، باید از شما بگیرد. "قدرت ذهن یعنی هر مقدار خواستی بتوانی درباره‌ یه موضوع فکر کنی" هر قدر خواستی... یه ساعت یا دو ساعت؟ ⏱ باشه من دو ساعت وقت میذارم در مورد این موضوع فکر کنم.☺️
🏅 کنترل ذهن یعنی بتونی به یه موضوع، فکر کنی نه سطحی. 🔵 یعنی بتونی روی موضوعی که مورد نیازت هست فوق العاده عمیق فکر کنی. ما نمیگیم روی چی فکر کن. حتما هم لازم نیست فقط به خدا و عبادت فکر کنی! 💰💳 مثلا در مورد این فکر کن که چطور میتونی ماهی ده میلیون تومن درامد کسب کنی. ولی واقعا سعی کن عمیق فکر کنی بهش. 💢چرا بیشتر بچه ها توی مدرسه سال ها درس میخونن ولی وقتی درسشون تموم میشه تقریبا هیچی بلد نیستن؟! چون کافی ندارن روی درس ها. حالا بماند که خود مطالب درسی هم نقایص فراوانی داره.
✅ چند شب قبل قرار شد که یه تمرین از علامه طباطبایی برای تمرکز ذهن بدیم خدمتتون. قبلش یه داستان کوتاهی بگم: 🔹 یه نفر از مرتاض های هندی اومده بود پیش علامه. از اون کسانی که مثلا آدم ها رو میذاشت روی یه سینی و از سطح زمین بلند میکرد. یه بنده خدایی میگفت که من با چشم خودم دیدم اون رو. 👳 اون مرتاض اومده بود قم و بعضی طلبه ها گفتن ببریمش پیش علامه 🔸 اومدن پیش علامه و گفتند یه کسی هست قدرت‌هایی داره و اینا... یه بار بیاریمش پیش شما؟ استاد گفت: نه برای چی آخه!😒
🔶 خلاصه اینا هم انقدر اصرار کرده بودن تا بالاخره علامه اجازه دادن. اما آخرش علامه گفته بود که شما اون مرتاض رو خواستید بیارید ولی من کاری بهش ندارم و باید به کارای نوشتن بپردازم. 🔹 بعد اون آقا رو آوردن پیش علامه و بهش گفته بودند ببین یکی از آدم‌های قوی ما ایشونه. اون مرتاضه گفته بود حالا ببینید من چیکارش میکنم!😏 بعد اومد و نشست یه کناری، حضرت علامه هم کنار میز کوچکی می‌نوشت....📝
یه سلام و علیکی کردن... بعد این مرتاضه هی نگاه می‌کرد به علامه و... 🔹 ما که نمی‌دونستیم چی می‌گذره، چه امواجی داره رد و بدل میشه...😐😁 بعد علامه هر چند وقت یکبار سرش رو بلند می‌کرد و یه نگاه می‌کرد به این مرتاضه، اینم آه، و فریاد می‌کشید و پرت میشد یه طرف و یه کارهایی می‌کرد!!! 💢 بعد از دو سه مرتبه که اینجوری شد، گفت: بابا این کیه من رو آوردید پیشش؟این کیه آخه؟😤😁 من تمام قدرت‌هام رو برای منصرف کردن فکر این و ازبین بردن تمرکز و توّجه‌ش به‌کار می‌برم، اما یه نگاه به من می‌کنه تمام زحمات من رو به هدر میده.🤕
🌹✔️ 🏅 این قدرتی هست که یه مومن میتونه در اثر ایمان و تمرکز زیاد به دست بیاره. حالا بریم سراغ تمرینی که علامه طباطبایی رحمه الله علیه دادن برای تمرکز. در رسالة الولایة،علامه طباطبایی می‌فرماید: ✅ مکان خلوتی را انتخاب کن که هیچ مشغول‌کننده‌ای از قبیل نور،صدا، و غیره در آنجا نباشد، سپس طوری بنشین که مشغول به کاری نشوی و حواست پرت نشود و چشمانت را بسته نگه دار.
🔵 آنگاه صورتی را مثلاً صورت «الف» یا یکی از اسماءالله را در خیال خود مجسّم کن که کاملاً توّجه‌ت به آن معطوف شود و هوشیار باش که هیچ صورت خیالی واردمحوطه صورت«الف» نشود،👌 🔶 در این هنگام که ابتدای کار است درمی‌یابی که صورت‌های خیالی دیگر مزاحم تو شده و ذهن تو را می‌خواهند تاریک و مشوّش نمایند، صورت‌هایی که بسیاری از آنها قابل تشخیص و شناسایی از یکدیگر نیست.👥👤👥 🔵 صورت‌هایی که افکار روزانه و شبانه و مقاصد و خواسته‌های توست.
🔶 حتّی این افکار چه بسا درباره‌ی این باشد که یک ساعت بعد با کي ملاقات داری، یا فلان شخص را ملاقات خواهی کرد یا فلان عمل را انجام خواهی داد، 👈 این در حالی است که تو در خیال خود فقط به صورت «الف» نظر داری و به آن توّجه می‌کنی و این تشویش مدّتی با تو خواهد بود و تداوم خواهد داشت. 🔵پس اگر چند روزی به تخلیه و پاکسازی این خیالات مزاحم اقدام نمایی، (یعنی میاد بزنش کنار... میاد بزنش کنار...) ✅ بعد از مدتی مشاهده می‌کنی آن خیالات و خواطر رو به کاهش گذاشته و هر روز کم می‌شود، و خیال نیز نورانی می‌شود،✨🌺💕 @saritanhamasir