14.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 کسی که دوستت داره، زندگیت رو طراحی کرده!
➕معرفی یک لحظه ویژه برای استجابت دعا
#تقرب #تصویری
@saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت 49 ترس به سراغم آمد. درِ خانه همسایه را زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. ز
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 50
گفت: «من که روی آن را ندارم بروم پیش صاحب خانه و خانه را پس بدهم.»
گفتم: «خودم می روم. فقط تو قبول کن.»
چیزی نگفت. سکوت کرد. می دانستم دارد فکر می کند.
فردا ظهر که آمد، شاد و سرحال بود. گفت:
«رفتم با صاحب خانه حرف زدم. یک جایی هم برایتان دیده ام. اما زیاد تعریفی نیست. اگر صبر کنی، جای بهتری پیدا می کنم.»
گفتم: «هر طور باشد قبول. فقط هر چه زودتر از این خانه برویم.»
فردای آن روز دوباره اسباب کشی کردیم. خانه مان یک اتاق بزرگ و تازه نقاشی شده در حوالی چاپارخانه بود.
وسایل چندانی نداشتم.
همه را دورتادور اتاق چیدم.
خواب آرام آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم.
اما صبح که از خواب بیدار شدم، اوضاع طور دیگری شده بود.
انگار داشتم تازه با چشم باز همه چیز را می دیدم.
آن طرف حیاط چند تا اتاق بود که صاحب خانه در آنجا گاو و گوسفند نگه می داشت.
بوی پشم و پهنشان توی اتاق می پیچید.
از دست مگس نمی شد زندگی کرد.
اما با این حال باید تحمل می کردم.
روی اعتراض نداشتم.
شب که صمد آمد، خودش همه چیز دستگیرش شد.
گفت: «قدم! اینجا اصلاً مناسب زندگی نیست
باید دنبال جای بهتری باشم.
بچه ها مریض می شوند.
شاید مجبور شوم چند وقتی به مأموریت بروم.
اوضاع و احوال مملکت رو به راه نیست. باید اول خیالم از طرف شما راحت شود.
صمد به چند نفر از دوستانش سپرده بود خانه مناسبی برایمان پیدا کنند.
خودش هم پیگیر بود.
می گفت: «باید یک خانه خوب و راحت برایتان اجاره کنم
که هم نزدیک نانوایی باشد،
هم نزدیک بازار؛ هم صاحب خانه خوبی داشته باشد تا اگر من نبودم به دادتان برسد.»
من هم اسباب و اثاثیه ها را دوباره جمع کردم و گوشه ای چیدم.
چند روز بعد با خوشحالی آمد و گفت:
«بالاخره پیدا کردم؛ یک خانه خوب و راحت با صاحب خانه ای مؤمن و مهربان. مبارکتان باشد.»
با تعجب گفتم: «مبارکمان باشد؟!»
رفت توی فکر.
انگار یاد چیزی افتاده باشد.
گفت: «من امروز و فردا می روم مرز، جنگ شده. عراق به ایران حمله کرده.»
این حرف را خیلی جدی نگرفتم.
با خوشحالی رفتیم و خانه را دیدیم.
خانه پشت انبار نفت بود؛
حاشیه شهر. محله اش تعریفی نبود.
اما خانه خوبی بود.
دیوارها تازه نقاشی شده بود؛
رنگ پسته ای روشن. پنجره های زیادی هم داشت.
در مجموع خانه دل بازی بود؛ برعکس خانه قبل. صمد راست می گفت.
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
26.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد»
شنیده ام که گدا موج می زند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
تو خود مراد مرا خوب میدانی
به جز به سوی تو ناله ام بلند مباد
الاهی بجواد الائمه عجل لوليك الفرج....
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
صلي الله عليك يا مولانا الجواد
به اميد شفاعت شما
به #التماس_دعاي_فرج
يا وجيهاً عندالله إشفع لنا عندالله
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
⚫️ @saritanhamasir ⚫️
#سلام_علی_آل_یاسین
#آجرك_الله_يا_بقية_الله
#مولاي_من_سرتان_سلامت_قلبتان_صبور
🔘 شعر روضه امام جواد علیه السلام
آقا جان:
🌷 افتاده ای به گوشه ای از آشیانتان
گویا به لب رسیده در این بُرهه جانتان
🌷 حتّی میان خانه ی خود هم غریبه ای
یعنی که بی ستاره بُوَد آسمانتان
🌷 بر روی خاک حجره تنت پیچ می خورد
آری بُریده زهر جسارت امانتان
🌷 بیهوده با نوای عطش دست و پا مزن
یک قطره آب هم نرسد بر دهانتان
🌷 اینجا جواب ناله تان سوت و هلهله است
اینجا کسی محل ندهد بر فغانتان
🌷 در لا به لای در بدنت گیر می کند …
وقتی که می دهند کنیزان تکانتان
🌷 از حجره تا به بام،دلم شور می زند
ترسم ترک ترک بشود استخوانتان...
🌷 این هم یکی ز منفعت بام خانه است
دیگر کسی به نیزه نبیند مکانتان...
🌷 شکر خدا ز شدّت مستی کسی نزد
با چوب خیزران به لب ارغوانتان...😭
⚫️ @saritanhamasir
حاجمحمود کریمیحاجمحمود_کریمی_جوون_امام_رضا_میخونه_کجایی_مادر_من_.mp3
زمان:
حجم:
8.6M
🖤 جوون امام رضا میخونه کجایی مادر من...
🎙️ حاجمحمود کریمی
أللَّھُمَّ؏َـجِّلْلِوَلیِّڪَألْفَرَجبحِّقالزینب؏
═•☆✦𑁍❧♥️❧𑁍✦☆•═
🌏 saritanhamasir
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شب_شهادت
🏴شهادت مظلومانه جوانترین حجت خدا، امام محمد تقی(ع)تسلیت باد.
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
#شهادت_امام_جواد_علیه_السلام🖤
┈┈••✾🌸🌿✾••┈┈
@Mazan_tanhamasir
┈┈••✾🌸🌿✾••┈┈
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#تنها_مسیر_آرامش.... 2 #درس بیست و سوم 👇 💎 " فراموشی رنج.... "
#تنها_مسیر_آرامش.... 2
#درس بیست و چهارم
👇
💎 " مثل یک چریک باش! "
⭕️ اونوقت گاهی بعضی از جوان ها میگن که آیا غذا خوردن توی سینی مستحب نیست؟!؟
-- بهش میگی چطور؟❓
🔺میگه خب سینی راحت تره....
وقتی غذا تموم شد با پامون میزنیم کنار و استراحت میکنیم
⛔️ سفره رو باید کلّی زحمت بکشیم و جمعش کنیم
برامون سختی داره...!!
😒
💢🔷💢🚨