*🖤🏴زیارتنامه حضرت رقیه (س)🏴🖤*
*اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتَنـا رُقَيَّةَ،*
*عَلَيْكِ التَّحِيَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ* *وَبَرَكاتُهُ،*
*اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،*
*اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يـا بِنْتَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ اَبي طالِبِ،*
*اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِسـاءِ الْعالَمينَ،*
*🖤اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَديجَةَ الْكُبْرى اُمِّ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ،*
*اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ وَلِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُخْتَ وَلِىِّ اللهِ،*
*اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ الْحُسَيْنِ الشَّهيدِ،*
*اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةِ،*
*اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ،*
*اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا التَّقيّةُ النَّقيَّةُ،*
*اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الزَّكِيَّةُ الْفاضِلَةُ،*
*اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْبَهِيَّةُ،*
*صَلَّى اللهُ عَلَيْكِ وَعَلى رُوحِكِ* *وَبَدَنِكِ،فَجَعَلَ اللهُ مَنْزِلَكِ وَمَاْواك فِى الْجَنَّةِ مَعَ آبائِكِ وَاَجْدادِكِ،*
*الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ الْمَعْصُومينَ،*
*اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ،*
*وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْحـافّينَ حَوْلَ حَرَمِكِ الشَّريفِ،*
*وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ،*
*وَصَلَّى اللهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّد وَآلِهِ* *الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ وَسَلَّمَ تَسْليماً برَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ.*
🏴🏴🏴🏴🏴
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 84 برگشتم و
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#دختر_شینا
قسمت: 85
در اتاق را باز کرد. کف اتاق موکت طوسی رنگی انداخته بودند.
صمد مهدی را روی موکت گذاشت و بیرون رفت و کمی بعد با تلویزیون برگشت.
گوشه اتاق چند تا پتوی ارتشی و چند تا بالش روی هم چیده شده بود.
اتاق، پنجره بزرگی هم داشت که توی حیاط پادگان باز می شد.
صمد رفت و یکی از پتوها را برداشت و گفت:
«فعلاً این پتو را می زنیم پشت پنجره تا بعداً قدم خانم؛ با سلیقه خودش پرده اش را درست کند.»
بچه ها با تعجب به در و دیوار اتاق نگاه می کردند.
ساک های لباس را وسط اتاق گذاشتم.
صمد بچه ها را برد دستشویی و حمام و آشپزخانه را به آن ها نشان دهد.
کمی بعد آمد.
دست و صورت بچه ها را شسته بود.
یک پارچ آب و یک لیوان هم دستش بود.
آن ها را گذاشت وسط اتاق و گفت: «می روم دنبال شام. زود برمی گردم.»
روزهای اول صمد برای ناهار پیشمان می آمد.
چند روز بعد فرماندهان دیگر هم با خانواده هایشان از راه رسیدند و هر کدام در اتاقی مستقر شدند.
اتاق کناری ما یکی از فرماندهان با خانمش زندگی می کرد که اتفاقاً آن خانم دوماهه باردار بود.
صبح های زود با صدای عقِّ او از خواب بیدار می شدیم. شوهرش ناهارها پیشش نمی آمد.
یک روز صمد گفت: «من هم از امروز ناهار نمی آیم. تو هم برو پیش آن خانم با
هم ناهار بخورید تا آن بنده خدا هم احساس تنهایی نکند.»
زندگی در پادگان ابوذر با تمام سختی هایش لذت بخش بود.
روزی نبود صدای انفجاری از دور یا نزدیک به گوش نرسد.
یا هواپیمایی آن اطراف را بمباران نکند.
ما که در همدان وقتی وضعیت قرمز می شد، با ترس و لرز به پناهگاه می دویدیم، حالا در اینجا این صداها برایمان عادی شده بود.
یک بار نیمه های شب با صدای ضد هوایی ها و پدافند پادگان از خواب پریدم.
صدا آن قدر بلند و وحشتناک بود که سمیه از خواب بیدار شد و به گریه افتاد.
از صدای گریه او خدیجه و معصومه و مهدی هم بیدار شدند.
شب ها پتوی پشت پنجره را کنار می زدیم. یک دفعه در آسمان و در مسافتی پایین هواپیمایی را دیدم.
ترس تمام وجودم را گرفت. سمیه را بغل کردم و دویدم گوشه اتاق و گفتم:
«صمد! بچه ها را بگیر. بیایید اینجا، هواپیما! الان بمباران می کند.»
صمد پشت پنجره رفت و به خنده گفت: «کو هواپیما! چرا شلوغش می کنی هیچ خبری نیست.»
هواپیما هنوز وسط آسمان بود. حتی صدای موتورش را می شد به راحتی شنید.
صمد افتاده بود به دنده شوخی و سربه سرم می گذاشت. از شوخی هایش کلافه شده بودم و از ترس می لرزیدم.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ #دختر_شینا قسمت: 85 در اتاق را باز ک
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 86
فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود.
می گفت: «آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچه ها زدندش.
خلبانش هم اسیر شده.»
گفتم: «پس تو می گفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه می کنم.»
گفت: «دیشب خیلی ترسیده بودی. نمی خواستم بچه ها هم بترسند.»
کم کم همسایه های زیادی پیدا کردیم.
خانه های سازمانی و مسکونی گوشه پادگان بود و با منطقه نظامی فاصله داشت.
بین همسایه ها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاج آقا سمواتی هم بودند که هم شهری بودیم.
در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود.
بعد از نماز صبح می خوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار می شدیم.
صبحانه ای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، می خوردیم.
کمی به بچه ها می رسیدیم و آن ها را می فرستادیم توی راهرو یا طبقه پایین بازی کنند.
ظرف های صبحانه را می شستیم و با زن ها توی یک اتاق جمع می شدیم و می نشستیم به نَقل خاطره و تعریف.
مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمی آمدند.
ناهار را سربازی با ماشین می آورد.
وقتی صدای بوق ماشین را می شنیدیم، قابلمه ها را می دادیم به بچه ها.
آن ها هم ناهار را تحویل می گرفتند. هر کس به تعداد خانواده اش قابلمه ای مخصوص داشت؛ قابلمه دونفره، چهارنفره، کمتر یا بیشتر.
یک روز آن قدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم.
او هم به گمان اینکه ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پی گیری نکرده بود.
خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آن قدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند.
یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم، گوشه پتوی پشت پنجره را کنار زدم.
سربازها وسط محوطه داشتند رژه می رفتند.
خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از هم روستایی هایمان هم توی رژه است.
او سیدآقا بود. در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود.
آن قدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند.
شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم،
دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: «چشمم روشن، حالا پشت پنجره می ایستی و مردهای غریبه را نگاه می کنی؟!»
دیگر پشت پنجره نایستادم.
دو هفته ای می شد در پادگان بودیم، یک روز صمد گفت: «امروز می خواهیم برویم گردش.»
بچه ها خوشحال شدند و زود لباس هایشان را پوشیدند.
صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت
و گفت: «تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور.»
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
47.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدر مهربانم سلام ...
▪️#آجرك_الله_يا_بقية_الله
#سلام_علی_آل_یاسین
#ميخواهم_همرنگتان_شوم
⚫️ @saritanhamasir ⚫️
امام همه را مرخص کرد!
رخصت رفتن به همه داد!
از فرزندان و برادران و نزدیکانش گرفته
تا همراهان دورتر و غلامان و خادمان...
اما زمین کربلا
وفایی را به گوش جان شنید
از قلب و دل و جان اصحاب
که دیگر
که تا دنیا دنیاست
هیچ زمانی
هیچ کجای عالم
شنیده نخواهد شد:
حسین جان!
ما پس از تو نفس نتوانیم کشید
زندگی که جای خود را دارد....
و امامی که هزار و اندی سال
بدون یاور مانده....
#بخوان_دعای_فرج_را_دعا_اثر_دارد
▪️يا رب الحسين بحق الحسين
▪️إشف صدر الحسين #بظهور_الحجة
#اصحاب
4_316096514810183770.mp3
1.82M
❇️ قرائت دعای "عهــــد"
🌹"روز هشتم"
🗓شروع چله : ۱۴۰۱/۰۵/۴
@saritanhamasir
🌸🌼🌺🌹🍂🌷🍁
#چله_دعای_عهد
روز هشتم
✍ #نکات_دعای_عهد 8
سلامی هم وزن عرش الهی...💕
🌹🌺🌼🌸
🔸درباره اندازه صلوات می گوییم؛ «...زِنَةَ عَرْشِ اللهِ، وَ مِدادَ كَلِماتِهِ، وَ ما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وَ اَحاطَ بِهِ كِتابُه...
🍃یعنی سلامی که از گذشتگان، حاضران و آیندگان به سوی حضرت میفرستیم،
🌐 به اندازهی عرش خدا و کلمات و سخنان الهی؛ و به اندازهی علم و دانش الهی باشه..
🌹🌺🌼🌸
🔰 صلواتی که اندازهشو هیچ بشری نتونه تخمین بزنه؛ چون علم و کلمات الهی نامحدوه و در اعداد و ارقام بشری نمیگنجد...
سلام مولای من...💐
🌹 @saritanhamasir
recording-20220801-204024.mp3
2.48M
🌷 کمی نزدیک تر شدن به مولا...
🔹 جلسه چهارم: اهمیت جلسات روضه در سلامت معنوی انسان
🎙حاج آقا حسینی
🚩 هیات مجازی تنهامسیرآرامش
▪️@saritanhamasir
کلیپ بسیار عالی روضه حر،پناهيان.mp3
1.71M
◾️روضه شب چهارم
🎙استاد پناهیان
🚩 هیئت مجازی #تنهامسیرآرامش
◾️ @saritanhamasir
کلیپ بسیار عالی، روضه حر و حضرت زهرا، پناهيان .mp3
655.5K
◾️روضه شب چهارم
🎙استاد پناهیان
🚩 هیئت مجازی #تنهامسیرآرامش
▪️@saritanhamasir
.
⭕️ اثر مهم عزاداری در #تربیت_فرزند
#محرم انسان را مؤدّب میکند و #ادب را به انسان میآموزد.
روضههای کربلا خودبهخود انسان را باادب و باحیا بار میآورد.✔️
▪️ادب ظرف حیا، تقوا و آورندۀ عبودیت در روح انسان است.
▪️ادب انسان را کنترل میکند و انسان
مؤدّب بسیاری از گناهان را مرتکب نمیشود.
مظهر ادب در کربلا اباالفضل العباس علیهالسلام است.✨👌🏻
🌷 رسول خدا صلیالله علیهوآله فرمودند:
حق فرزند بر والدینش این است که او را مؤدب کند و به او ادب بیاموزد.
#استاد_پناهیان
🔍 شماره ٣١١
◾️ @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#تنها_مسیر_آرامش.... 2 #درس سی و ششم 👇 💎 " آدمِ خوب یا خیلی خوب؟ " با عرض سلام و اد ب محضر شما عز
#تنها_مسیر_آرامش.... 2
#درس سی و هفتم
👇
💎 " ترکِ لذّت "
سلام بزرگواران تنهامسیری
صبحتون منور به نور مولا
عزاداری تون قبول درگاه حق
👆از این برام بگو....
🕹 بقیه کارای خوبی که
"دوست داشتی و انجام دادی" رو بذار کنار ....
اونا به درد نمیخورن👌
🔰☢🔰
🌷حضرت فرمودن : دارم دنبال یه نفر میگردم که لباس رو بهش بدم
آخه خیلی قشنگه....🌹
👌"چون دلم خواسته"
میخوام بدمش یه نفر دیگه...👤🎁
👆این یعنی مبارزه حساب شده...😊💖
✅🔷🔸🎨➖🌺
✴️ خداوند متعال همیشه با بنده هاش کار میکنه
🌺 مدام داره بهت " تمرین " میده
🌱 مثل یه مربی خیلی عالی تنیسِ روی میز
✅👨
#تنها_مسیر_آرامش.... 2
#درس سی و هشتم
👇
💎 " تنیس بازی کردن با خدا! "
🎗داری بازی میکنی ، یه دفعه توپ رو میندازه سمت چپ👈⚪️
بعد میندازه سمت راستِ زندگیت⚪️👉
🚥 بعد یه موقع میبینی ده بار پشتِ سرِ هم میندازه سمت راست!😊
👉⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️
👌میفهمی که اون گوشه زندگیت ایراد داری⚡️
🖲 تلاش میکنی و خودت رو توی اون نقطه قوی میکنی😌💪
🔸🍃🌸🔹
👆 خدا داره باهات کار میکنه....💖
♻️ کی میخواد رفتارِ خدا رو با خودش ببینه؟!⁉️
👈کافیه توی"جریانِ مبارزه با هوای نفس"
رفتارِ خدا رو با خودش ببینه...
🌷💕🌷
➖🔹 گاهی خدا بهت لذت میده💝
➖🔸گاهی حالت رو هم میگیره!☺️
🔔 فقط تو حواست باشه که
"خدا داره باهات کار میکنه"....
👆👆👆🌺✔️
🌹بعد خدا توپ رو یه دفعه ای میندازه اون گوشه!
⚪️↙️
زمین میخوری.....🕳
-- خدایا چی شد؟؟
🔺عزیزم ده تا توپ رو گرفتی مغرور شدی
باید یه کمی زمین میخوردی.....
⚠️🚶
✨🔮"حضورِ خداوند متعال" در زندگی انسان خیلی فعالانه هست ؛
⭕️ اینطور نیست که ما رو خلق کرده باشه
و یه گوشه ای نشسته باشه و دستور بده!
🔰 بلکه ۲۴ ساعت داره با ما کار میکنه
"حتی وقت هایی که خواب هستیم"....
✅🔶◽️➖🌷💗