eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
10.2هزار ویدیو
333 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#درسهای_یک_فتنه 82 ❇️ یک معلم خوب کسی هست که با دانش آموزش خودش همزبان باشه. پدر و مادر وقتی میخوان
83 ✅ در بحث جهاد تبیین ما خیلی باید دقیق حرف بزنیم. گاهی به برخی از مذهبی ها باید بگیم تو رو خدا جهاد تبیین نکن! با یه حرف غلط یا یک رفتار نادرست میزنه کار رو خراب میکنه. 🔸 آدم ها خصوصا در جامعه ما طوری بار اومدن که نسبت به دین خیلی حساس شدن. یعنی کافیه یه آدم مذهبی یه خطایی بکنه! دیگه مگه ازش دست برمیدارن! توی این شرایط طبیعیه که مومنین باید خیلی مراقب رفتارشون باشند. ✅ در جهاد تبیین در نظر گرفتن شرایط آدم ها خیلی مهمه. با هر کسی باید طبق شرایطش حرف زد. طبق فهم و درک و شغل و سن و سواد و.... 🔸 مثلا یه موقع هست که دارید با یه طلبه ای که برخی شبهات رو پیدا کرده صحبت میکنید اینجا باید بتونید با زبان علمی و ایات و روایات حرف بزنید. اگه تسلط ندارید بهتره اصلا بحث نکنید. 📊 یه موقع میخواید با یه آدم کارمند حرف بزنید. اینجا باید با آمار دقیق و حساب و کتاب از خوبی های جمهوری اسلامی حرف بزنید. از بدی های غرب بگید. 🔶 یه موقع با یه خانمی که سواد بالایی نداره میخواید صحبت کنید. اینجا باید از ظلمی که تمدن غرب به زن ها میکنه بگید. بعد در مورد جاهایی که دین و انقلاب به زن بها داده صحبت بشه. در مورد جایگاه حضرت زهرا و حضرت زینب و سایر زنان صدر اسلام. در مورد جایگاه زن در نگاه امامین انقلاب و... سعی کنید باهاش با زبان ساده صحبت کنید. حرفای قلمبه سلمبه نزنید!
recording-20221119-182513.mp3
1.26M
❇️ چرا خودسازی ما و کار تربیتی بر روی فرزندانمون خیلی مهمه حاج آقا حسینی 🔸تنهامسیری شوید👇 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
930703-Panahian-Gomnam-SokuteEmam-18k.mp3
7.56M
🔶 دلایل سکوت یک امام... 💢نقش خواص در اجبار امام به سکوت استاد پناهیان
🌺صبح همگی بخیر باشه. همین الان حاج آقا پناهیان عزیز با بنده تماس گرفتن و در مورد کلاس های دوره جامع تنهامسیر سوال کردند. بنده هم نکاتی که بوده رو خدمتشون عرض کردم و حاج آقا خیلی خوشحال شدند. گفتم خوبه این حس شیرین رو با شما عزیزان در میون بذارم😊❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 احسنت 👏👏👏 🔹 نباید گذاشت ویروس خطرناک بی حجابی در کشور منتشر شود و همه ما در هر جا و هر شغلی که هستیم وظیفه داریم در مقابل این پدیده شوم ایستادگی کنیم ولو با نوشتن یک متن بر روی شیشه، تا فضا را برای کسانی که کشف حجاب می کنند ناامن شود و به راحتی هیچ زنی به خودش جرأت ندهد کشف حجاب کند خود مردم باید برای حفظ حیا و عفاف و پاکی و سلامت نهاد خانواده وارد میدان شوند و کاری بکنند . اینکه به امید نهادها و سازمان ها بنشینیم آنها نمی‌توانند هیچ تحول مثبتی را رقم بزنند. 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین کلام رهبر در سخنرانی دیروز چه بود؟❗️ 🔴وَ لا‌ تَهِنوا وَ لا تَحزَنوا وَ اَنتُمُ الاَعلَونَ اِن کُنتُم مُؤمِنین* *سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی ۱۳۹؛ «و اگر مؤمنید، سستى مکنید و غمگین مشوید، که شما برترید.» 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
enc_16413967819156913919382.mp3
3.49M
ٻسمـِ‌ࢪَبِ‌ڂالِقِ‌‌النۅرِو‌خَلق‌اڶمَہـد؎🌹✨ مداح: 🎙حاج مهدی رسولی مداحی: 🍃صاحب قبر بی نشون 🍃سلام مادر 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ ایالات متحده اینگونه ایجاد شد! کشوری که قبلاً هرگز روی کره زمین ندیده بودیم! 🎙تحلیلگر آمریکایی: ◀️ من می‌خواهم داستانی در مورد ایالات متحده آمریکا برای شما تعریف کنم که اکثر شما نمی‌دانید. زیرا ما یک داستانِ ایده‌آل‌گرایانه در مورد آمریکای نجیب داریم که شباهت کمی به واقعیت ایالات متحده دارد! 🔹ایالات متحده در سال ۱۷۸۳ با ۱۳ مستعمره‌ی بدبخت در امتداد ساحل اقیانوس اطلس شروع به کار کرد. ما چه کردیم؟ در سراسر قاره به سمت اقیانوس آرام، لشکرکشی کردیم؛ تعداد زیادی از بومیان آمریکا را کشتیم و سرزمین آنها را دزدیدیم. 🔸در اواسط قرن نوزدهم با مکزیک وارد جنگ شدیم و در سال ۱۸۱۲ به کانادا حمله کردیم تا آن را بخشی از ایالات متحده کنیم. دلیل اینکه تورنتو پایتخت کانادا نیست و اتاوا پایتخت آنجاست، این است که انتظار دارند ما دوباره به آنها حمله کنیم! 🔹ما اشتهایی سیری‌ناپذیر برای فتوحات داشته‌ایم. هیتلر زمانی‌که در تابستان ۱۹۴۱ به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد، گاهی در مورد تقلید از آمریکایی‌ها و توانایی آنها برای فتح و به دست آوردن قلمرو صحبت می‌کرد و ما را بسیار تحسین می‌کرد! ✍️برهوت تی وی 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
نمیدونستم حکم میوه‌فروش قاتل با قاتلای دیگه فرق میکنه 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 معرفی دوره جامع تنهامسیر آرامش 🔹حاج آقا حسینی 🔶 برای ثبت نام کلمه "تنهامسیر" رو به آی دی زیر ارسال بفرمایید👇🏼 @Admin_78
اولین پیاده روی صبحگاهی جمعی بانوان تنهامسیری 😊 🔸زمان: دوشنبه، ساعت ۹ تا ۱۰ و نیم صبح 🔹مکان: قزوین، پارک‌هشت بهشت، واقع در خیابان نوروزیان‌ 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
اینبار در ☺️🧕 من هر جا می‌روم از وفور هیجان زده می‌شوم. خیلی حس خوبی است. بخصوص وقتی چشم در چشم می‌شویم و لبخند ریزی می‌زنیم و با چشمی که می‌خندد و سر و لبی که آهسته تکان می‌خورد می‌گوییم: سلام علیکم... (سلام علیکم، زبان مشترک مسلمانان در جهان برای سلام کردن است.) یعنی فرق نمی‌کند چه ملیتی هستیم. فصل مشترک ما یک دین آسمانی است و یک دستور الهی که در حال اطاعتش هستیم. در هر جغرافیایی... و این شیرین است... مثل آن جمله معروف که زندگی شیرین است، بندگی شیرین‌تر... استادمان می‌گفت: حجاب چون امر خداست، زنان محجبه تمام لحظاتی که در پوشش حجاب هستند در اجتماع، در حال عبادت خداوند هستند. چون ما عبد خدا هستیم و عمل عبد نامش می‌شود: عبادت. ✍️ مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی🇮🇷 در فرانسه، و ایران 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۲۱۱۲۷_۲۱۴۹۱۰۴۶۱_۲۷۱۱۲۰۲۲.m4a
15.82M
📚 شبهای پاییز با داستان حضرت دلبر با صدای نویسنده : ✍صالحه کشاورز معتمدی 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_چهل_و_چهارم او رفت و من همان پشت دروازه
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 +الو ! الو ! مرتضی ! صداهای مبهم می آمد صدای نفس نفس زدن و راه رفتن + الو بهار در را باز کرد گوشی دستم بود اشاره کردم که برود و در را هم ببندد + الو فریاد میزد _ الو طیبه! صدامو داری ؟ منم بلند گفتم : + بله بله می‌شنوم کجایی ؟ خوبی ؟ _ گوشی دستت باشه گوشی ... صدای فریاد می آمد ... صدای دویدن ... وسط سجاده نشسته بودم داد می‌زدم ... + الو ... مرتضی ! در اتاقم هراسان باز شد هدا با لباس مدرسه بود ، بهار و دخترها پشت سرش نگاه می‌کردند ... اشک می‌ریختم ... + مرتضی یه چیزی بگو ... با غیض گفتم : + هدا برید بیرون .... بهار هدا را با چشم‌های نگرانش برد و در را بست . _ طیبه میشنوی چی میگم ؟ + آره آره بگو ... بگو جان من ...بگو ... _ ببین الان حالم خوبه پس نگران نشو الان جامم خوبه پناه دارم میخوام صداتو بشنوم ... + کجایی ؟؟ مرتضی جان نفس نفس میزد هیجانی حرف میزد بریده بریده _ ببین من وقت ندارم الان میرسن زنگ زدم بهت بگم مانع برداشته شد داره میخرتم با ناله گفتم + چی میگی کجایی ؟ _ طیبه ولش کن کجا هستم اینو بدون که چند دقیقه دیگه میوفتم دستشون پس خوب گوش کن زجه می‌زدم + نگو ... یا امام زمان یا امام زمان _ طیبه حلالم کن شیرین ترین شیرینی دنیای من حلالم کن من با تو چه روزها که نگذروندم چه راه‌ها که نشد با هم بریم چه حرفها که نتونستم بهت بگم چند عزل که برای تو متولد نشدن + مرتضی نکن با من ... نامرد ... _ دلم برات پر میزنه طیبه قوی باش همه رو به تو و تو رو به خدا می‌سپارم مراقب همه باش از همه بیشتر مراقب خودت منتظرتم تو دنیا روزیه من نشدی تو رو جای بهشت روز قیامت از خدا میخوام شاهد ما امام زنده و حاضرمون بی بی حضرت زینب طیبه رفتی کربلا یاد من هم باش مراقب ایران باشید مراقب خونمون باش آخرین جمله ای که ازش شنیدم ذکر یا زهرا بود و صدای عربی و بعد ... بوق ... از صدای ناله های من کل موسسه جمع شدن تصویر مبهم هدا که خودش را میزد و دیگر هیچ ... بغل محمد بودم با گریه داد می‌زد: _ کمکم کنید مامانمه سِرم بود و مسکن و خواب و بی‌خبری ... _ طیبه جانم ! خانومم ! پاشو نمازه مرتضی بود بلند شدم صدای اذان می آمد هدیه بالا سرم بود _ بخواب آبجی سرم داری + نمازه پا میشم ... گیج بودم رفتم سرویس جلوی آینه ایستادم لبخند می‌زدم ... چه خوابی بود ... وضو گرفتم و نماز خواندم وسط نماز صداها دوباره در مغزم پیچید پاهایم جان نداشت +آخ .... آخ ... آخ ... یا حضرت زینب خودت کمکم کن ، کمکم کن به وصیت مرتضی عمل کنم باید قوی باشم هدیه با گریه شانه هایم را می‌مالید ... صبح حیدر آمد دنبالم هدیه روسری مشکی سرم کرد ممانعت نکردم خبر نداشتم که حرامیها فیلم شهادتش را پخش کرده اند ... مستقیم رفتیم منزل عمه قیامتی بود عمه ام در آغوش من آرام بود راحله و جمیله ، رسول و مهدی و از همه غریبانه تر محمدم بود که سیدش را از دست داده بود همه صاحب عزا بودیم چند روز شلوغی‌ها طول کشید خبر دادند که پیکر مرتضی دست داعش است و معلوم نیست چه زمانی به ایران می آید ... روزهای سختی بود ... عمه فاطمه از نظر روحی مثل کوه محکم بود اما جسمش نحیف شده بود و کم توان ... مامان معصومه با همه بدحالی خودش اما بیشتر کنار عمه می ماند ... راحله زمین‌گیر شد ، باید حواسم بهش می بود چهل روز از شهادت مرتضی گذشته بود به یاد مرتضی در آرامستان روستا مزاری را کنار دو شهید دیگر سفارش دادم ... پیش از رفتن به روستا یاد هدیه افتادم ، رسید را برداشتم و رفتم جواهر سازی از آن پشتها و زیر جعبه ها پیدایش کرد دلم نیامد آنجا بازش کنم رفتم و کنار مزار یادبود نشستم و جعبه را باز کردم یک قلب ، بزرگتر از سکه که این جمله رویش حک شده بود : "حضرت دلبر " با کمی جواهر که اول اسم‌های ما بود یک زنجیر کوتاه و براق داشت بوسیدمش و روی چشم‌هایم گذاشتم +مرتضای نامرد انقدر میگم نامرد تا مردونگی کنی بیای منم با خودت ببری دلبر ... مرتضایم رفت و من ماندم و بار مسئولیتی که روی دوشم بود و همه آرزوهایی که با هم داشتیم حالا من باید همه را به تنهایی انجام می دادم 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_چهل_و_پنجم +الو ! الو ! مرتضی ! صداهای
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ ○○○○○○○○○○○○ استاد سرش را روی میز گذاشت ... رفتم و برایش آب آوردم ... _ ببخشید استاد جانم ... سرش را بلند کرد و با لبخند مهربان گفت : + نه زهرا سادات خوبم نازنین نگران نباش ... _ به عنوان آخرین سوال ، جمعه بعد از تشییع کجا می‌برید آقا سید رو ؟ با لبخندی از سر رضایت گفت : + میبریمش روستا تو همون جایگاهی که بیشتر از یکساله براش آماده کردم آروم بخوابه ... مرتضی آبروی اون منطقه س ... باید شفاعت کنه همه ما رو ... خانم منشی را صدا زد : + بهار جان کار زهرا سادات دیگه تموم شد از فردا طبق روال پیش میریم ان شاالله _چشم خیالتون راحت همه چی روی نظمه ... با عجله گفتم : _ استاد اگه اجازه بدید میخوام کنارتون باشم‌ هم تو کارهای جهادی که آقا رسول هم کمکتون میکنن هم تو موسسه با لبخند و مطمئن گفت : + با داشتن یارهایی مثل شماها محقق کردن رویاهای مرتضی سخت نیست زهرا سادات تصمیمت قطعیه ؟ مطمئن تر از همیشه پاسخ دادم : _ بله استاد به یمن مشاوره و راهنمایی شما به یمن داستان حضرت دلبر ، هر دو آماده شدیم ، آماده ی شروع یه زندگی امام زمان پسند، ان شاالله دعای شما و بزرگترها کار من تازه وارد رو آسون میکنه ... + حتما همینطوره عزیز دلم پس ان شاالله عروسی شما و محمد و نرگس رو با هم میگیریم زندگی در جریانه و این راه هم ادامه داره ان شاالله... این داستان تمام شد ✍ صالحه کشاورز معتمدی 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
تموم شد ... بالاخره تموم شد 😭😭 سخت بود ولی 😭😭
حلالم کنید بعضی شب‌ها نرسیدم و منتظر موندید حلال کنید اون عزیزانی که یک سال چشم انتظار بودن پارسال داستان رسید به ازدواج مرتضی دیگه نتونستم ادامه بدم صالحه کشاورز