eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
11.4هزار ویدیو
335 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
[دعای روز پانزدهم ماه رمضان 📖] رمــــ🌙ضانــ✧ ــــــــــــــــــــــ✨🌙✨ــــــــــــــــــــــــ 🌸 @saritanhamasir 🌸
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze15.mp3
4.15M
[تند‌خوانی‌ جزء پانزدهم قرآن‌کریم🌱 با‌نوای‌‌ استاد‌ معتز‌آقائی‌🎤] رمــــ🌙ضانــ✧ ــــــــــــــــــــــ✨🌙✨ــــــــــــــــــــــــ 🌸 @saritanhamasir 🌸
نکات کلیدی زندگی موفق در جزء پانزدهم قرآن کریم 🌱] با قرآن رفیق شو :)😌🖇 رمــــ🌙ضانــ✧ ــــــــــــــــــــ✨🌙✨ــــــــــــــــــــ 🌸 @saritanhamasir 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم الهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجاءُ وَ ضاقَتِ الاَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّماءُ و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَ الرَّخاءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💛 دعای فرج 🌸 @saritanhamasir 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سخنان مهم شهید سلیمانی درباره انتخاب مسئول🌹 ✅ حاج قاسم سلیمانی: برادران خواهران جامعه ای صالح میشود، که افراد صالح بر آن حاکم شود. 🔴فصل بیداری ملت(دکتر سعید محمد) 🇮🇷 @saritanhamasir
🔴‏دکتر ‎ : ...‎ و ‎ دو بال جدا ناشدنی در دفاع از حریم ملت و آرمان های اصیل انقلابند. این یعنی ارتش و سپاه ید واحده و دو نیروی الهی و دو بازوی لاینفک ملت و ولایت هستند . 🇮🇷 @saritanhamasir
در نیمه‎ی ماه ، ماهِ تمام آمده است عطرِ نفسِ گل به مشام آمده است در خانه‎ی زهرا و امیر مومنان اوّل پسر و دوّم امام آمده است ⚜ میلاد با سعادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام مبارک باد ⚜ 🇮🇷 @saritanhamasir
نیروهای (سعیدین انقلاب) ✍ دوستان هرچه به ۱۴۰۰ نزدیک میشویم، های مختلف رخ خواهد داد، باشید که شما جزء بازیگران آن نباشید... انقلابی واقعی گوش به فرمان ولی است و تحت هر شرایطی اولویت... 🇮🇷 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
recording-20210428-132341.mp3
3.92M
❇️ پاسخ کامل به این سوال که چرا رای به سعید محمد؟ 🔶 حسینی 🔷 مسئول موسسه تنهامسیر 🇮🇷 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 31 گفتم: «یک هفته است بچه ات به دنیا آمده. حالا هم نمی آمدی. مگر نگفتم نر
‍ ‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 32 قابلمه غذا را آوردم. گفتم: «آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنه ام.» نیامد. نشستم و نگاهش کردم. دیدم یک دفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشکنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش کرد و بوسید. و روی یک دست بلندش کرد. به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم و گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه کار داری. این بچه هنوز یک ماهش هم نشده. چلّه گی دارد. دیوانه اش می کنی!» می خندید و می چرخید و می گفت: «خدایا شکرت. خدایا شکرت!» خدیجه را توی گهواره گذاشتم. آمد و شانه هایم را گرفت و تکانم داد. بعد سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد می آید. ا مام دارد می آید. الهی قربان تو و بچه ات بروم که این قدر خوش قدمید.» بعد کتش را از روی جالباسی برداشت. ماتم برده بود. گفتم: «کجا؟!» گفت: «می روم بچه ها را خبر کنم. امام دارد می آید!» این ها را با خنده می گفت و روی پایش بند نبود. خدیجه از سر و صدای صمد خواب زده شده بود. گفتم: «پس شام چی؟! من گرسنه ام.» برگشت و تیز نگاهم کرد و گفت: «امام دارد می آید. آن وقت تو گرسنه ای. به جان خودم من اشتهایم کور شد. سیر سیرم.» مات و مبهوت نگاهش کردم. گفتم: «من شام نمی خورم تا بیایی.» خیلی گذشت. نیامد. دیدم دلم بدجوری قار و قور می کند. غذایم را کشیدم و خوردم. سفره را تا کردم که خدیجه بیدار شد. بچه گرسنه اش بود. شیرش را دادم. جایش را عوض کردم وخواباندمش توی گهواره . نشستم و چشم دوختم به سیاهی شب که از پشت پنجره پیدا بود. همانطوری خوابم برد. خیلی از شب گذشته بود که با صدای در از خواب پریدم. صمد بود. آهسته گفت: « چرا اینجا خوابیدی؟!» رختخوابم را انداخت و دستم را گرفت و سر جایم خواباندم. خواب از سرم پریده بود. گفتم: «شام خوردی؟!» نشست کنار سفره و گفت: «الان می خورم.» خدیجه از خواب بیدار شده بود. لحاف را کنار زدم. خواستم بلند شوم. گفت: «تو بگیر بخواب، خسته ای.» نیم خیز شد و همان طور که داشت شام می خورد، گهواره را تکان داد. خدیجه آرام آرام خوابش برد. بلند شد و چراغ را خاموش کرد. گفتم: « پس شامت؟!» گفت: « خوردم.» صبح زود که برای نماز بلند شدم، دیدم دارد ساکش را می بندد. بغض گلویم را گرفت. گفتم: «کجا؟!» ادامه دارد...✒️ 💞 @saritanhamasir 💞 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃