فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تردد در مرز مهران روان است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگه ازم عکس و فیلم نگیر مگه میخوام پُز بدم؟ نمیخوام دیده بشم🥺
قربون نوکرات آقاجون ، مولاجان یا اباعبدالله❤️
🏴🌹@tanhamasirearamesh
🥀پیکر مطهر شهیدی که اخیراً کشف شد و حتی گروه تفحص عراقی ها رو نیز مبهوت خودش کرد!
شهیدی با دست مصنوعی در قلب میدان نبرد...💔
#مدیون_شهیدانیم
#امنیت_اتفاقی_نیست
🏴🌹@tanhamasirearamesh
❌ وزیر آموزشوپرورش فرانسه: دختران اجازه ندارند در مدارس فرانسه عبای اسلامی بپوشند.
⚠️اما همجنسبازی آزاد و قانونی!
🔻نسخه ای که غرب برای زنان و دختران پیچیده
❌حرمتی است کمتر از حیوانات
❌زن بودن را سلب میکند
❌آزادیای که فطرت و انسانیت را در حد وحوش نزول میدهد
❌و زندگیای که نابود میشود...
#اسلام_ستیزی
#غربگدا_نباشیم
🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴متفاوت ترین و زیباترین پیاده روی اربعین تعلق میگیرد به خانم عباسی برفراز قله آرارات کشور ترکیه و اهتزاز پرچم یاحسین❤️
باشعار #حجاب هویت من است ✌️
🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجاب در زمان پیامبر (ص) اجباری نبوده! چرا شما اجبار میکنید⁉️🙄
🏴🌹@tanhamasirearamesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سوم چشمهای سبز پدر ا
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_چهارم
عمه فاطمه برای من بوی مادر ناشناخته ام را میداد، کودکی من با قصههای شبانهی پدر پچپچهایش با آقاسید و کارهای انقلابی نگرانیهای همیشگی مامان معصومه ، آرامش عمه فاطمه و البته بازی با مرتضی و بعدها با خواهر و برادرم سپری شد ...
همیشه عمه فاطمه را با کتاب میدیدم پدرم هم چند قفسه کتاب داشت که گهگاهی اسباببازی من میشدند .
بچهی بسیار کنجکاوی بودم همیشه با سوالات زیاد مامان معصومه را کلافه میکردم اما پدرم با لذت و غرور به همه میگفت :
طیبه خیلی باهوشه
و با حوصله پاسخ میداد تا پیشاز مدرسه خواندن و نوشتن من تکمیلشده بود، گاهی پدر و گاهی هم عمه فاطمه به من درس میدادند.
با شروع جنگ پدرم کار کارگری در کارخانه را رها کرد و آقاسید همدرس حوزه را رها کرد و هر دو به سپاه پیوستند .
روزهای تنهایی معصومه خانوم و عمه فاطمه برای هشت سال شروع شد ، هشت سال پدر نداشتیم هرچند ماه در میان میآمد و سری میزد نامه زیاد مینوشت و گاهی از مخابرات با او تلفنی صحبت میکردیم و من همیشه پشت گوشی اشک میریختم .
دوری پدرم را با حرفهای عمه فاطمه تحمل میکردم همیشه به من و مرتضی میگفت:
پدرهای شما قهرمان هستند .
برای من که پدرم همیشه قهرمان بود اما این جبهه رفتنها باعث شده بود بیشتر از قبل برایم عزیز شود و خاطرش احساس فخر کنم .
در همان سالها معصومه خانم و عمه فاطمه هرچه طلا داشتند فروختند و دو خانه قسطی کنار هم در کرج خریدند ، روز اسبابکشی هم مردها نبودند آقاسید آدرس منزل جدید را از روی نامه عمه فاطمه پیدا کرد و چند روز بعد هم پدرم آمد چه روزها و شبهایی میشد وقتی پدرها در خانه بودند ، زنهای خانه شکفته میشدند و صدای خنده همه بلند بود اما روزها و ماههایی که پدرها نبودند همهچیز فرق داشت نگرانی در چشمان مادران موج میزد و گاهی بیحوصله میشدند و گاهی بههم دلداری میدادند عمه فاطمه به معصومه خانم خواندن و نوشتن یاد داد و او با ذوق فراوان برای سلامتی پدرم قرآن میخواند .
خواهرم هدیه و برادرم حیدر هم در همین فضا بزرگ شدند، در تمام دوران تحصیلم بهترین شاگرد مدرسه و منطقه بودم بهترین انشا را مینوشتم و به خاطر کتابهای زیادی که میخواندم همهجا حرف برای زدن داشتم .
پدرم هر بار که میآمد اعتمادبهنفس را در من تزریق میکرد و میرفت با حرفهایش ، تایید کردنهایش، برقی که در نگاهش بود و همه اینها مرا وامیداشت تا بیشتر مطالعه کنم بیشتر بدانم تا برق تأیید بیشتری را در نگاه پدر ببینم.
تابستان سال شصت و چهار مرتضی تازه نوجوان بود و من در پایان کودکی ، تازه تکلیف شده بودم و همهجا سفتوسخت روسریام بر سرم بود طبق معمول عصرها در کوچه با بچهها مشغول بازی بودیم ، معصومه خانوم بچهها را برده بود حمام وسط بازی دیدم از سر کوچه دارند میآیند ، برای کمک و رسیدن به مامان معصومه با مرتضی مسابقه گذاشتیم من بقچه را گرفتم، مرتضی یکی از بچهها را بغل کرد چند قدمی بیشتر نیامده بودیم که صدای چند نفر با لباس سربازی توجه ما را جلب کرد با تکه کاغذی در دست دنبال آدرس میگشتند ، یک نفر با دست نشانشان داد:
_ منزل آقاسید اون خونه در کوچیک است که درخت انگور داره
سربازها از ما رد شدند و زودتر از ما زنگ زدند من و مرتضی و معصومه خانم بههم نگاه کردیم هنوز به خانه نرسیده بودیم که صدای یا زهرای عمه فاطمه بلند شد بقچه و بچهها رها شدند .
شهادت آقا سید خبر سنگینی بود
بیتابیهای عمه با معصومه خانم همه ما را به گریه انداخت کل کوچه جمع شدند ، طاقت حال عمه فاطمه را نداشتم سیاهی زده شد و سیاهپوش شدیم از روستا عمهها و عموها و خانواده آقاسید آمدند مادربزرگ و پدربزرگم هم بودند.
روز تشییع پیکر قیامتی بود پدرم را میدیدم بر سر قبر رفیقش اشک میریخت و ترکی روضه امام حسین (ع) میخواند عمهام چادرش را روی سرش کشید ، من از مرتضی جدا نمیشدم در سکوت کنارش بودم و وقتی گریه میکرد بغلش میکردم برایش از اجر شهادت میگفتم ، مثلاً میخواستم دلداریش بدهم ...
وقتی همه از قبرستان رفتند چندنفری از رفقای پدرم گفتند ما میمانیم برای انجام کارهای مستحبی ، من و مرتضی هم ماندیم ، آفتاب تیزی بود همینطور که روی خاکها نشسته بودیم روسریام را محکمتر گره زدم برا اینکه حرفی زده باشم رو به مرتضی گفتم:
_ تو حالا دیگه پسر یک شهید شدی، مرتضی خوش به حال بابات ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه کربلا در دفاع مقدس باز شد...
#حسین_یکتا
🏴🌹@tanhamasirearamesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#کنترل_ذهن قسمت هفتاد و یکم 😊💐 گفتیم که آدم باید سعی کنه که چشمش به مال و اموال دیگران نباشه.
#کنترل_ذهن
قسمت هفتاد و دوم 😊💐
✅ این یه واقعیت هست که خداوند متعال بعضی از وقتا نعمت های مادی و معنوی به بنده های خودش نمیده فقط به این دلیل که اونا ظرفیت ندارن!
توی زبان فارسی مثلا میگیم فلانی ظرفیت فلان منصب رو نداره و...
⭕️ دیدید بعضیا خودشون رو گم میکنن! خیلی ها به جای اینکه از نعمت ها برای ارتقاء روحی و مادی خودشون استفاده کنن اتفاقا اون نعمت باعث نابودی و بدبختیشون میشه!
خب حالا ظرفیت داشتن یعنی چی؟
✅ اصل ظرفیت داشتن یعنی ظرفیت داشتن #ذهنی. اینکه آدم توی #ذهنش به خطا نره. وقتی خدا بهش یه نعمتی داد فکرش به مسیر غلط نره.
در سوره مبارکه فجر یه نکته خیلی ریز رو خداوند متعال اشاره میفرماید:
🔴 بعضی از آدما وقتی که خدا یه نعمتی بهشون میده جوگیر میشن و به خودشون مغرور میشن. میگه: ببین خدا منو چجوری تحویل گرفته؟ من شایسته تحویل گرفته شدنم!
یا اگه به یه نفرسختی رسید ممکنه بگه خدا منو بدبخت کرد!
💢 این حرفا و بچه بازیا معلومه که طرف ظرفیت نداره
در هر صورت آدم باید بگه: هذا من فضل ربی
این از فضل و رحمت خداست...
⭕️🔴 خلاصه نتیجه بی ظرفیتی خیلی تلخه: محرومیت...
⭕️ گاهی وقتا آدما زمینه بهره مندی از برخی نعمت های مادی و معنوی رو دارن و در شب قدر هم براشون مقدر شده اما به دلیل بی ظرفیتی به اونا داده نمیشه...
یه داستان خیلی قابل تاملی هست که خوبه براتون بگم
🔹 یکی از یاران امام رضا علیه السلام که از راویان مشهور هست شخصی هست به نام احمد بزنطی
🌹 ایشون نقل میکنه که با یه جمعی خدمت آقا امام رضا علیه السلام رفتیم و جلسه ای داشتیم. در پایان جلسه میخواستیم بریم که حضرت فرمودن:
«امّا أَنتَ یا اَحمَد فَاجلِس... شما بنشین».
نشستم و صحبت رو با من شروع کردن و سوالاتی داشتم که آقا جواب دادن و...
🔵 یه مقدار از شب گذشت. گفتم آقا اگه اجازه بفرمایید من برم؟
حضرت فرمود: میخوای بری یا بمونی؟
گفتم آقا خب شبه اما هر چی شما امر کنید.
🌺 حضرت فرمود بمون.
من خیییلی خوشحال شدم. اول اینکه حضرت از بین اصحاب منو جدا کرد و با همدیگه کلی صحبت کردیم. دوم اینکه از من خواست که شب رو بمونم.
🌸 در روایت هست که امام رضا فداش بشم حتی رخت خواب بزنطی رو هم پهن کردند...
🔹 در ادامه بزنطی میگه: حضرت اتاق رو در اختیار من گذاشتند و بیرون رفتند. من با خودم فکر کردم حضرت دیگه رفته. سر به سجده گذاشتم و گفتم: خدایا ممنونم... حجت خدا و وارث علم پیامبران از بین برادران دینی، منو برای صحبت انتخاب کرد..😍
🔸 هنوز توی سجده بودم که حضرت اومدن داخل اتاق و با اشاره فرمودن که بلتد بشم. بعد دستم رو گرفتن و فرمودن: احمد آقا، اون شبی که صعصه بن صوهان به زیارت امیرالمومنین رفته بودن، حضرت همه رو رد کرد بود.
🔹 صعصعه به امام حسین علیه السلام اصرار کرد و به دیدار امام رفت. وقتی میخواست بره حضرت فرمود: نکنه به دوستانت فخر بفروشی و بگی آقا منو راه داد! تقوا داشته باش....
💢 دقت کردید؟ بزنطی کار بدی نکرده بود و حتی شکر خدا رو هم بجا آورد اما اشکال کار بزنطی این بود که گفت: از بین برادرای دینی ام..
گاهی خدا به بنده ش نعمت نمیده مبادا دچار عجب بشه...
عجب یعنی چه؟ این که بگیم: الحمدلله توفیق داریم که....
همین که یه دونه "من" توی کلام ما باشه...
یکی از راه های کنترل ذهن نماز بود. راه دیگه ای که امشب تقدیم میکنیم
غفلت هست.!
- عهههه! حاج آقا غفلت که چیز بدیه!😳
- نه عزیزم صبر کن. همونطور که میدونید ما آدما زیاد از خدا غافل میشیم. پس بیاییم و از غفلت انتقام بگیریم. بگیم: ای ذهن فلان فلان شده! چرا از خدا غافل میشی؟ حالا منم مجازاتت میکنم از دنیا غافلت میکنم!😊👌
🔵 همونطور که میدونید غفلت هم میتونه ارادی باشه و هم غیر ارادی
✅ انسان های پاک معمولا غیر ارادی از یاد خدا غافل میشن اما میتونن ارادی از دنیا و هوای نفس غافل بشن.
🌺 آیت الله بهجت راهکار خوبی ارائه کردن: میفرمودن چاره ی ریا، ریا هست!
یعنی به جای ریاکاری و نشون دادن خودمون به دیگران، خودمون رو به خدا نشون بدیم و برای خدا ریا کنیم. هوای نفس دوس داره پیش بقیه خودش رو عزیز کنه و برای همین ریا میکنه.
👌 خب چه بهتر که خودت رو پیش خدا عزیز کنی و کارای خوبت رو به خدا نشون بدی.
چاره غفلت چیه؟ غفلت!
✔️ هر موقع هوای نفس و افکار بی فایده دنیایی سراغت اومد بهش بی توجهی کن عمدا. دوباره اومد تو هم دوباره بی توجهی کن.
این یکی از بهترین راه های کنترل ذهن هست.
✅ در همین زمینه در جلسه بعد ان شالله یه آزمایش روانشناسی جالب هم تقدیمتون میکنیم!
🌸🍃
با ما همراه باشید😊
🏴🌹@tanhamasirearamesh