برخی دوستان میگن که طرفداران اقای جلیلی دنبال کناره گیری اقای رئیسی نیستند
اگرچه در برخی کانالها این موضوع مطرح شده ولی از آقای جلیلی و هواداران اصلی ایشون هم توقع این بود که خیلی زود به این موضوع واکنش نشون بدن و این مساله رو رد کنند. افرین به این عزیزان
ان شالله با حمایت همه عزیزان انقلابی انتخابات خوبی رو شاهد باشیم🌹
🍂🌼🌷🍁🌸🌺🌹ا
برنامه هفتگی #تنها_مسیر_آرامش (راز حیات برتر)
#تحت_تشکیلات_جهانی #تنها_مسیر_آرامش
از کتابهای استاد پناهیان و انتخاب مطالب از استاد سید محمد باقر حسینی
و استاد صالحه کشاورز معتمدی
#کنترل_ذهن_برای_تقرب شنبه ها و سه شنبه ها
#خانواده_متعالی یکشنبه ها و چهارشنبه ها
#دنیای_مدیریت_مؤمنانه
#نقدی_بر_قانون_جذب
#مبارزه_با_راحت_طلبی دوشنبه ها و پنج شنبه ها
#آداب_زندگی #ادب جمعه ها
#رمان_دختر_شینا هر شب
#انتخابات_1400 هر روز
عرض خیر مقدم به تمامی بزرگوارانی که به دوستان ارزشی خود پیوستند.
ممنونیم از همراهی شما سروران گرامی ، به همتون افتخار میکنیم .
نظرات ، پیشنهادات و انتقاد شما را با گوش جان پذیرا هستیم .
آیدی @ashkae
🌹🌺🌸🍁🌷🌼🍂
@saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 84 برگشتم و
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#دختر_شینا
قسمت: 85
در اتاق را باز کرد. کف اتاق موکت طوسی رنگی انداخته بودند.
صمد مهدی را روی موکت گذاشت و بیرون رفت و کمی بعد با تلویزیون برگشت.
گوشه اتاق چند تا پتوی ارتشی و چند تا بالش روی هم چیده شده بود.
اتاق، پنجره بزرگی هم داشت که توی حیاط پادگان باز می شد.
صمد رفت و یکی از پتوها را برداشت و گفت:
«فعلاً این پتو را می زنیم پشت پنجره تا بعداً قدم خانم؛ با سلیقه خودش پرده اش را درست کند.»
بچه ها با تعجب به در و دیوار اتاق نگاه می کردند.
ساک های لباس را وسط اتاق گذاشتم.
صمد بچه ها را برد دستشویی و حمام و آشپزخانه را به آن ها نشان دهد.
کمی بعد آمد.
دست و صورت بچه ها را شسته بود.
یک پارچ آب و یک لیوان هم دستش بود.
آن ها را گذاشت وسط اتاق و گفت: «می روم دنبال شام. زود برمی گردم.»
روزهای اول صمد برای ناهار پیشمان می آمد.
چند روز بعد فرماندهان دیگر هم با خانواده هایشان از راه رسیدند و هر کدام در اتاقی مستقر شدند.
اتاق کناری ما یکی از فرماندهان با خانمش زندگی می کرد که اتفاقاً آن خانم دوماهه باردار بود.
صبح های زود با صدای عقِّ او از خواب بیدار می شدیم. شوهرش ناهارها پیشش نمی آمد.
یک روز صمد گفت: «من هم از امروز ناهار نمی آیم. تو هم برو پیش آن خانم با
هم ناهار بخورید تا آن بنده خدا هم احساس تنهایی نکند.»
زندگی در پادگان ابوذر با تمام سختی هایش لذت بخش بود.
روزی نبود صدای انفجاری از دور یا نزدیک به گوش نرسد.
یا هواپیمایی آن اطراف را بمباران نکند.
ما که در همدان وقتی وضعیت قرمز می شد، با ترس و لرز به پناهگاه می دویدیم، حالا در اینجا این صداها برایمان عادی شده بود.
یک بار نیمه های شب با صدای ضد هوایی ها و پدافند پادگان از خواب پریدم.
صدا آن قدر بلند و وحشتناک بود که سمیه از خواب بیدار شد و به گریه افتاد.
از صدای گریه او خدیجه و معصومه و مهدی هم بیدار شدند.
شب ها پتوی پشت پنجره را کنار می زدیم. یک دفعه در آسمان و در مسافتی پایین هواپیمایی را دیدم.
ترس تمام وجودم را گرفت. سمیه را بغل کردم و دویدم گوشه اتاق و گفتم:
«صمد! بچه ها را بگیر. بیایید اینجا، هواپیما! الان بمباران می کند.»
صمد پشت پنجره رفت و به خنده گفت: «کو هواپیما! چرا شلوغش می کنی هیچ خبری نیست.»
هواپیما هنوز وسط آسمان بود. حتی صدای موتورش را می شد به راحتی شنید.
صمد افتاده بود به دنده شوخی و سربه سرم می گذاشت. از شوخی هایش کلافه شده بودم و از ترس می لرزیدم.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ #دختر_شینا قسمت: 85 در اتاق را باز ک
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 86
فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود.
می گفت: «آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچه ها زدندش.
خلبانش هم اسیر شده.»
گفتم: «پس تو می گفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه می کنم.»
گفت: «دیشب خیلی ترسیده بودی. نمی خواستم بچه ها هم بترسند.»
کم کم همسایه های زیادی پیدا کردیم.
خانه های سازمانی و مسکونی گوشه پادگان بود و با منطقه نظامی فاصله داشت.
بین همسایه ها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاج آقا سمواتی هم بودند که هم شهری بودیم.
در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود.
بعد از نماز صبح می خوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار می شدیم.
صبحانه ای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، می خوردیم.
کمی به بچه ها می رسیدیم و آن ها را می فرستادیم توی راهرو یا طبقه پایین بازی کنند.
ظرف های صبحانه را می شستیم و با زن ها توی یک اتاق جمع می شدیم و می نشستیم به نَقل خاطره و تعریف.
مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمی آمدند.
ناهار را سربازی با ماشین می آورد.
وقتی صدای بوق ماشین را می شنیدیم، قابلمه ها را می دادیم به بچه ها.
آن ها هم ناهار را تحویل می گرفتند. هر کس به تعداد خانواده اش قابلمه ای مخصوص داشت؛ قابلمه دونفره، چهارنفره، کمتر یا بیشتر.
یک روز آن قدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم.
او هم به گمان اینکه ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پی گیری نکرده بود.
خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آن قدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند.
یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم، گوشه پتوی پشت پنجره را کنار زدم.
سربازها وسط محوطه داشتند رژه می رفتند.
خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از هم روستایی هایمان هم توی رژه است.
او سیدآقا بود. در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود.
آن قدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند.
شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم،
دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: «چشمم روشن، حالا پشت پنجره می ایستی و مردهای غریبه را نگاه می کنی؟!»
دیگر پشت پنجره نایستادم.
دو هفته ای می شد در پادگان بودیم، یک روز صمد گفت: «امروز می خواهیم برویم گردش.»
بچه ها خوشحال شدند و زود لباس هایشان را پوشیدند.
صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت
و گفت: «تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور.»
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
💌 #بیان_معنوی
📛بدترین انتخاب
♨️بدترین انتخاب، انتخاب بد در مقابل بدتر نیست،👈 چون به آن مجبور میشوی.
💢 بدترین انتخاب، انتخاب خوب در برابر خوبتر است،👈 چون به کم قانع شدن در خوبیها، آغاز سقوط است.
✅ اهل خوبیها باشی و به کم قانع باشی یعنی :
↘️
✴️ «مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ» آغاز خراب شدن انسان با محبت به دنیاست. دنیا بد نیست، کم است!
#حجتالاسلام_پناهیان
╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗
@saritanhamasir
╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
سلام و عرض ادب خدمت همراهان همیشگی تنهامسیر🌷
الحمدالله توفیقی شد تا دوباره مهمان نفس های گرم و پر از نشاط شما باشیم 💐
با مبحث بینظیر #مبارزه_با_راحت_طلبی درخدمتتون هستیم🌹👌
#تنهامسیرآرامش
🌹 @saritanhamasir
#مبارزه_با_راحت_طلبی 8
🏔کوهنوردی گروهی...🏔
⭕️ وقتی نمونه های راحت طلبی در وجود یه نفر زیاد بشه ،دیگه از "آدم بودن" فاصله میگیره
یکی از کارایی که تاثیر خوبی بر کاهشِ راحت طلبی جوانان داره
""کوهنوردی گروهی"" هست✅
🔷بعضیا میگن که ما به جای کوهنوردی،
میریم فوتبال!
-- نه عزیزم فوتبال فایده نداره!
🔻توی فوتبال درسته که بدنت خسته میشه
اما چون هیجاناتی مثل گل زدن داره،باعث میشه که به خوبی انگیزه پیدا کنی
و هوای نفست ضعیف نشه....
🔹🔹🔻🔸
#تنهامسیرآرامش
🌹 @saritanhamasir
همسرداری اولیای الهی
🍃 خانم زهرا مصطفوی : من ندیدم در طول زندگی ، امام به خانمشان بگویند در را ببندید. بارها و بارها میدیدم که خانم میآمدند و کنار آقا مینشستند ، ولی امام خودشان بلند میشدند و در را میبستند و حتی وقتی پا میشدند به من هم نمیگفتند در را ببندم.
☢ یک روزی من به آقا گفتم خانم که داخل اتاق میآیند همان موقع به ایشان بگویید دررا ببندند.
گفتند : من حق ندارم به ایشان امر کنم. حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی را نمیخواستند
#مبارزه_با_راحت_طلبی
#تنهامسیرآرامش
❤️ @saritanhamasir