eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
11.4هزار ویدیو
335 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ آفرین. دقیقا خواسته ما همینه که رعایت ادب در هر خانواده ای یک فرهنگ بشه. همه اعضای خانواده با کمک همدیگه به رعایت ادب بیشتر تاکید کنند. حتی در این زمینه نباید آسون گرفت. ❇️ البته باید مراقب بود که رعایت ایین نامه ادب در خانه موجب بی حرمتی به پدر و مادر نشه. 🌸 @saritanhamasir 🌸
🔷 واقعا آموزش ادب کار آدم رو برای زندگی خوب راحت تر میکنه. ⭕️ الان کسی بخواد توی سن ۳۰ سالگی بیاد پای مادرش رو ببوسه باید در حد مرگ مبارزه با نفس کنه! ولی کسی که از بچگی ادب شده باشه مثل آب خوردن این کار رو انجام میده ✅ تفاوت تربیت فرزند بر اساس ادب و غیر ادب از زمین تا آسمون هست.... 🌸 @saritanhamasir 🌸
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ بهترین ارثی که پدران برای فرزندان میذارن ادب هست... ادب برای فرزندان باقی میمونه ولی مال و ثروت ممکنه از بین بره... 🌸 @saritanhamasir 🌸
✅ این موضوع مهمیه. اگه همه شما عزیزان تنهامسیری بتونید بحث ادب رو به صورت خانوادگی یا فامیلی دنبال کنید خیلی عالیه. هر پیامی که در مورد ادب میذاریم رو توی گروه های فامیلی بذارید و در موردش صحبت کنید. ❇️ این کار موجب میشه که یه فرهنگ در جامعه ما به وجود بیاد. فرهنگی که به ادب بسیار اهمیت میده 🌸 @saritanhamasir 🌸
☢ شاید آدم خیلی از کارهای خوب رو بخواد به خاطر خوشبختیش انجام بده ولی گاهی ممکنه جواب بده و گاهی هم نه! ✅ اما اگه کسی از سر "ادب" رفتاری رو انجام داد صددرصد نتیجه مثبت خواهد دید... 🌸 @saritanhamasir 🌸
سلام. خدا قوت. چه جالب . من تازه الآن بعد خوندن پیامهای کاربرها و مطالب کانال متوجه شدم که چرا برادر من به این گرفتاری دچار شد. برادر من که به بچه مذهبی معروف بود، بعد از فوق لیسانس فیزیک جامدات از دانشگاه اصفهان،دو سه مورد شغل خوب و سربازی رو رها کرد و با رؤیای پولدار شدن وارد شرکت نیوشا نیک شد و مثل برده واسشون کار میکرد و به هر جا و مکان میرفت و التماسانه دمنوش میفروخت تا امتیازش بالا بره. بعد یه مدت کلا منکر ولایت و اهل بیت و بعد هم منکر خدا شد. و اصلا کسی نمیتونست حریفش بشه. کلا موجود عجیب و کثیفی شده بود.😞 ولی با توسل به اهل بیت و لطف خدا و با لقمه حلالی که بزرگ شده بود، دوباره برگشت. الآن سی سالشه نه شغلی داره و نه سربازی رفته و نه اون تحصیلات دیگه به دردش میخوره. همیشه غصه میخوردم که چی شد برادر مؤمن من این بلا سرش اومد؟ پس نگو قانون جذب رو خوردشون میدادند. چند نفر دیگر هم میشناسم که عضو همین شرکت هستند و دچار مشکل در زندگی مشترکشون شدند یا طلاق گرفتند.
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 21 🔷 مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم کاری پیدا کند، ساک
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 22 👌همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، 🔶 اصرار می کرد و می گفت: «قدم! تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.» خجالت می کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: «بعداً.» خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت. 🔶وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود. برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود. طوری که درِ ساک به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مکه رفته ای؟!» گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانه ما خیلی زحمت می کشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. این ها که قابل شما را ندارد.» گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.» خندید و ادامه داد: «روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. 🔹💢 این ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.» همه چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود. 🤔نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.» ❇️ اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.» ❤️☺️ دوباره همه را نگاه کردم. 😊 انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند.» از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: 😂❤️ «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. 🔷 این ها را با یک عشق و علاقه دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.» 🔹بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم. از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها. 💢💢 صمد با روی باز همه دعوت ها را می پذیرفت. شب ها تا دیروقت می نشستیم خانه این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم. ادامه دارد...✒️ 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 22 👌همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. ک
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :23 بعد هم که برمی گشتیم خانه خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد. می گفت: «این مهمانی ها باعث شده من تو را کمتر ببینم. 💢💢 تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ می شود. این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم می سوزد. 😔 غصه می خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. ❤️🙏 چرا زیاد با تو حرف نزدم.» این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت. عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم.😭 به گوشه گوشه خانه که نگاه می کردم، یاد او می افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. 🔶حوصله هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم. منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده ام. دلم هوای حاج آقایم را کرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می داد. ❤️✅ دلم برای خانه مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج آقا چطور دلت آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی زنی. ❤️🌹 آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی؟! آن شب آن قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد. 😭 صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم. زودرنج شده بودم و انگار همه برایم غریبه بودند. 😕 ❤️دلم می خواست بروم خانه پدرم؛ اما سراغ دوقلوها رفتم. جایشان را عوض کردم و لباس های تمیز تنشان کردم. مادرشوهرم که به بیرون رفت، شیر دوقلوها را دادم، خواباندمشان و ناهار را بار گذاشتم. ظرف های دیشب را شستم و خانه را جارو کردم. دوقلوها را برداشتم و بردم اتاق خودم. 🔶 بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد؛ ظرف شستن، پختن شام، جارو کردن حیاط و رسیدگی به دوقلوها. ♻️ ✳️ آن قدر خسته شده بودم که سر شب خوابم برد. انگار صبح شده بود. به هول از خواب پریدم. 💢طبق عادت، گوشه پرده را کنار زدم. هوا روشن شده بود. 🔵 حالا چه کار باید می کردم. نان پخته شده و درِ تنور گذاشته شده بود. چرا خواب مانده بودم. 😳 ⁉️چرا نتوانسته بودم به موقع از خواب بیدار شوم. حالا جواب مادرشوهرم را چه بدهم. هر طور فکر کردم، دیدم حوصله و تحمل دعوا و مرافعه را ندارم. به همین خاطر چادرم را سر کردم و بدون سر و صدا دویدم طرف خانه پدرم. ❤️😢 با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود، بغضم ترکید. 🔹پدرم خانه بود. مرا که دید پرسید: «چی شده. کی اذیتت کرده. کسی حرفی زده. طوری شده. چرا گریه می کنی؟!» نمی توانستم حرفی بزنم. فقط یک ریز گریه می کردم.❤️😔 انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود. دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود. هیچ کس نمی دانست دردم چیست. 😔😢 ادامه دارد...✍ 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27 🌺🌹🌷🍂🍂🍁🌼 «پشتیبان مولا»💕 🌸 وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ‏...خداوندا پشتوانه‌‌ی محکمی برای‌ مولای ما باش ! 🤲از حضرت رب العالمین می‌خواهیم، با تایید دلایل و براهین و با زیادی پیروان و خلوص یاران و دوستدارانش او را حمایت فرماید و سبب رواج امر او باشد. 🌸🌺🌹🍂🍂🍁🌼 🔸البته بعضی هم گفتن «شدت ازر» اینه که خداوند وزرا و امرا و علما و حکما و سایر اهل دانش را حامی و پشتیبان آن بزرگوار قرار دهد، تا همه ارکان پادشاهی برای حضرت حاصل شود. 🔚بنابراین ، افراد «ازر» یعنی روسا و کسانی که به منزله حضرت امیرالمؤمنین(ع) باشند نسبت به خاتم الانبیاء و هارون نیست به حضرت موسی(ع) چنانکه در آیه کریمه: «اشدد به ارزی » این معنی‌ فهمیده می شود....همان ۳۱۳‌ نفر!! . 🌺🌹🌷🍂🍂🍁🌼 ✅نتیجه اینکه ، چون ظهور آن حضرت، شباهت کامل با ظهور انبیا: خواهد داشت، لهذا در این گونه امور، هم مانند آنها خواهد بود.... 🌸 @saritanhamasir 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا