درباره ی حیاتی بودن ""اخلاق خانواده""
🌴✨ روایات داریم ✨🌴
💠🔰⏪ اگر کسی جدای از رزق و روزی و عمر ، خواست تقرب به پروردگار عالم پیدا کنه↪️↪️
⤵️⤵️⤵️
↩️↩️↩️ به خانواده محبت کنه 😍❤️
✅✅💯💯
╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗
@saritanhamasir
╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
🌴⚜ امام زین العابدین (علیه السلام ) میفرمایند : ⚜🌴
⚜🍃 إنَّ أرضاکُمْ عِنْدَ اللّه اَسْبَقَکُمْ علٰی عِیالِه 🍃⚜
⚜🍃 خداوند از کسی بیشتر راضیه که نسبت به خانواده خودش💓👨👩👧👦💓 مهربان و دل سوزه 🍃⚜
❤️✅❤️
╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗
@saritanhamasir
╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
همه که او را میبینن شاد میشن 😄😃😍
واااای بابا اوووومد..👱😍
واااای مامان اوووومد..👩😍
البته 👇❌
نه از سر عاطفه ی پدر و فرزند صرفا.... 😒
اون عاطفه رو همه دارن 😒
طوری برخورد کنه که طرف برگرده ، دعات کنه 🙏👌
بگه : ⬅️ خداااا خیرت بده 🙏🙏🙏🙏❤️
←البته منت هم نذاره ⛔️❌
و
جزا و پاداش نخواد ❌💰💵🎁❌
💠🌀💠🔻🔻
╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗
@saritanhamasir
╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
واقعا←عمردر گرو .•°•.اخلاق.•°•.آدمی هست√
نسبت به خانواده 👨👩👧👦
👆✅👌
★شما به هر کسی بد اخلاقی کنی، می ذارتت کنار..•°
😒
❄ولی خانواده ی تو، نمیتونه تو رو بزار کنار.
🌺❤️🌺
بد اخلاقی با خانواده عواقب بدی داره💢
💪 اصلا
روزی انسان رو از بین میبره 📛♨️
💢عمر انسان رو کوتاه می کنه 🏴⚰🏴 🔚
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺
╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗
@saritanhamasir
╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وطن خودتو به چی فروختی؟!🍂
#انتخابات1400
╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗
@saritanhamasir
╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
﷽
🤨: آقای همیشه طلبکار
و
* : حاج آقا
🤨 : حاج آقا ، این چه مملکتیه برامون درست کردید ؟ این چه وضعشه؟ دلار ، سکه ، مرغ...
* : برادر عزیزم ، میشه یه سؤال ازت بپرسم؟
🤨: من برادر شوما نیستم ولی بفرما..
*: شما تو انتخابات ها شرکت می کنید؟
🤨: انتخابات؟ نه بابا ! همش نمایشه ! هر کی که رهبر بخواد اون میشه رئیس جمهور... بقیه هم سرِکارن!
*: به نظر شما، رهبر بین جلیلی و روحانی ، به کدوم رأی میده؟
🤨: خب معلومه ، جلیلی!
*: پس چرا سال 92 ، روحانی شد رئیس جمهور؟؟
🤨: چه میدونم!
*: از بین روحانی و رئیسی چی؟
🤨: ول کن حاجی! نکیر منکر میپرسی ؟
*: خواهش می کنم جواب بده...
🤨: خب ! رئیسی...
*: پس چرا سال 96، بازم روحانی شد رئیس جمهور؟
🤨: خب ، که چی؟❗️
*: یعنی این که انتخابات تو ایران واقعیِ واقعیه! یعنی که هر کیو مردم انتخاب کنن ، اون میشه رئیس جمهور!
اونوقت اون آدم اگر خوب و کارکن باشه، نفعش به همه می رسه ، واگر تنبل یا خائن باشه، دودش میره چشم همه ، چشم من و چشم شما !
📌شما هم اگر بری پای صندوق و به یه نفر که خوب و کارکن باشه رأی بدی، و به دیگران هم سفارش کنی که هم رأی بدن هم به کسی رأی بدن که خدائی و کارکن باشه، سال بعد، شیرینی اون انتخابت ، کامت رو شیرین می کنه و مثل الان ناراحت و ناراضی نمیشی!
✔️راستش رو اگر بخوای ، ما از کسانی که رأی ندادن و یا بد رأی دادن ، طلب داریم ، چون بخاطر کار اوناست که روحانی شد رئیس جمهور و الان کل کشور به مشکل خورده و ما هم که به رئیسی رأی داده بودیم ، داخل همین مردم هستیم و دودش تو چشم ما هم رفت...
🤨: حاج آقا ببخشید حرفت رو قطع می کنم، برادرم منتظر منه می خواهیم بریم بنگاه براش ماشین بخریم ، با اجازه تون من مرخص میشم...
*: عیبی نداره خود شما بحث رو باز کردید منم جواب دادم
ان شاءالله مبارک باشه ، فقط موقع انتخاب ماشین ، گول تبلیغات بنگاهی و ظاهر ماشین رو نخورید ، جوری انتخاب کنید که فردا پشیمون نشید ...
به سلامت...😊
#دولت_انقلابی
#انتخاب_آگاهانه
#درست_انتخاب_کنیم
╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗
@saritanhamasir
╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰
لطفا برسانید به دست بزرگوارانی که میگویند رای نمیدهند... 💐
╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗
@saritanhamasir
╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
دکتر #سعید_محمد:
✅ طبق بررسی ها و جلساتی که از جمله با حضرت آیت الله #رئیسی داشتیم
به این نتیجه رسیدیم هم از لحاظ تطابق دیدگاه و هم از لحاظ رای آوری به رغم رفاقت و ارادت ما به همه ی عزیزان جبهه ی انقلاب، ایشان مصداق اصلی برای کمک ظرفیت ما در این عرصه هستند...
💢@saritanhamasir
💥 حمایت کامل دکتر محمد از آیت الله سید ابراهیم رئیسی
💢@saritanhamasir
بازدید دوماه قبل از موسسه مصاف و جلسه صمیمی دکتر #سعید_محمد با برادر عزیزم علی اکبر #رائفی_پور .
مصاف تجلّی یک جریان کاملا مردمی، تکلیف محور، جوانانه، مستقل و پویاست که با تمرکز بر مسائل اصلی و اولویت دار، با محوریت جوانان دغدغه مند وخلاق راه حل های #پیشرفت_و_موفقیت راجستجو میکند.
✍️مسعود حسینپور
💢@saritanhamasir
📸تصويرى كه مشاهده ميكنيد نقاشى نيست
✅ اينجا پل راه اهن بيشه درود سرزمين رنگ ها ، استان لرستان 😍
#ایران_زیبا
🌸 @saritanhamasir
✍ #توییت | هر رأی به یک نامزد ریاستجمهوری یعنی رأی بیش از ۳۱۱هزار مدیر میانی.
🔺یک رئیسجمهور یا همه آنها را تعیین میکند و تغییر میدهد، یا آنها را به نحو احسن به کار و خدمت وادار میکند.
🔻انتخاب رئیسجمهور، انتخاب یک شخص نیست؛ انتخاب یک دولت بزرگ است.
#انتخابات
🇮🇷 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 92 پرسیدم: «ک
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 93
چشم هایم در آن تاریکی دودو می زد.
یک لحظه چهره آن نوجوان از ذهنم پاک نمی شد.
فکر می کردم الان کجاست؟! چه کار می کند.
اصلاً آن سیصد نفر دیگر توی آن دره سرد بدون غذا چطور شب را می گذرانند.
گردان های دیگر چه؟! مجروحین، شهدا!
فردای آن روز تا به همدان رسیدیم، صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد.
اواخر خردادماه 1364 بود. چند هفته ای می شد حالم خوب نبود. سرم گیج می رفت و احساس خواب آلودگی می کردم.
یک روز به سرم زد بروم دکتر. بچه ها را گذاشتم پیش همسایه مان، خانم دارابی، و رفتم درمانگاه.
خانم دکتری که آنجا بود بعد از معاینه، آزمایشی داد و گفت: «اول بهتر است این آزمایش ها را انجام بدهی.»
آزمایش ها را همان روز دادم و چند روز بعد جوابش را بردم درمانگاه. خانم دکتر تا آزمایش را دید، گفت: «شما که حامله اید!»
یک دفعه زمین و زمان دور سرم چرخید. دستم را از گوشه میز دکتر گرفتم که زمین نخورم.
دست و پایم بی حس شد و زیر لب گفتم: «یا امام زمان!»
خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: «عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری.»
با ناراحتی گفتم: «بچه چهارمم هنوز شش ماهه است.»
دکتر دستم را گرفت و گفت: «نباید به این زودی حامله می شدی؛ اما حالا هستی.
به جای ناراحتی، بهتر است به فکر خودت و بچه ات باشی. از این به بعد هم هر ماه بیا پیش خودم تا تحت نظر باشی.»
گفتم: «خانم دکتر! یعنی واقعاً این آزمایش درست است؟! شاید حامله نباشم.»
دکتر خندید و گفت: «خوشبختانه یا متأسفانه باید بگویم آزمایش های این آزمایشگاه کاملاً صحیح و دقیق است.»
نمی دانستم چه کار کنم. کجا باید می رفتم. دردم را به کی می گفتم.
چطور می توانستم با این همه بچه قد و نیم قد دوباره دوره حاملگی را طی کنم. خدایا چطور دوباره زایمان کنم.
وای دوباره چه سختی هایی باید بکشم. نه من دیگر تحمل کهنه شستن و کار کردن و بچه بزرگ کردن را ندارم.
خانم دکتر چند تا دارو برایم نوشت و کلی دلداری ام داد. او برایم حرف می زد و من فکرم جای دیگری بود.
بلند شدم.
از درمانگاه بیرون آمدم. توی محوطه درمانگاه جای دنجی زیر یک درخت دور از چشم مردم پیدا کردم و نشستم.
چادرم را روی صورتم کشیدم و های های گریه کردم. کاش خواهرم الان کنارم بود. کاش شینا پیشم بود.
کاش صمد اینجا بود. ای خدا! آخر چرا؟! تو که زندگی مرا می بینی. می دانی در این شهر تنها و غریبم.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 93 چشم هایم د
یا حسین:
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫قسمت : 94
با این بی کسی چطور می توانم از پس این همه کار و بچه بربیایم. خدایا لااقل چاره ای برسان.
برای خودم همین طور حرف می زدم و گریه می کردم. وقتی خوب سبک شدم،
رفتم خانه. بچه ها خانه خانم دارابی بودند وقتی می خواستم بچه ها را بیاورم، خانم دارابی متوجه ناراحتی ام شد.
ماجرا را پرسید. اول پنهان کردم، اما آخرش قضیه را به او گفتم. دلداری ام داد و گفت: « قدم خانم! ناشکری نکن. دعا کن خدا بچه سالم بهت بده.»
با ناراحتی بچه ها را برداشتم و آمدم خانه.
یک راست رفتم در کمد لباس ها را باز کردم.
پیراهن حاملگی ام را برداشتم که سر هر چهار تا بچه آن را می پوشیدم.
با عصبانیت پیراهن را از وسط جر دادم و تکه تکه اش کردم.
گریه می کردم و با خودم می گفتم: «تا این پیراهن هست، من حامله می شوم.
پاره اش می کنم تا خلاص شوم.» بچه ها که نمی دانستند چه کار می کنم، هاج و واج نگاهم می کردند.
پیراهن پاره پاره شده را ریختم توی سطل آشغال و با حرص در سطل را محکم بستم.
خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه.
آن قدر ناراحت بودم که صدای در را نشنیده بودم. بچه ها در را برایش باز کرده بودند.
وقتی مرا با آن حال و روز دید، نشست و کلی برایم حرف زد.
از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند، از خانواده هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان،
از کسانی که به خاطر ناشکری زیاد بچه سالمی نداشتند.
حرف های خانم دارابی آرامم می کرد. بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با اصرار خواست غذا بخورم.
می گفت: «گناه دارد این بچه ها را غصه نده. پدرشان که نیست. اقلاً تو دیگر اوقات تلخی نکن.»
چند هفته ای طول کشید بالاخره با خودم کنار آمدم و به این وضع عادت کردم.
یک ماه بعد صمد آمد. این بار می خواست دو هفته ای همدان بماند. بر خلاف همیشه این بار خودش فهمید باردارم.
ناراحتی ام را که دید، گفت: «این چیزها ناراحتی ندارد. خیلی هم خوشحالی دارد.
خدا که دور از جان، درد بی درمان نداده، نعمت داده. باید شکرانه اش را به جا بیاوریم.
زود باشید حاضر شوید، می خواهیم جشن بگیریم.»
خودش لباس بچه ها را پوشاند. حتی سمیه را هم آماده کرد و گفت: «تو هم حاضر شو. می خواهیم برویم بازار.»
اصلاً باورکردنی نبود. صمدی که هیچ وقت دست بچه هایش را نمی گرفت تا سر کوچه ببرد، حالا خودش اصرار می کرد با هم برویم بازار.
هر چند بی حوصله بودم، اما از اینکه بچه ها خوشحال بودند، راضی بودم. رفتیم بازار مظفریه همدان.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃