🧕🏻مسئله زن..
من بارها گفتم، به شما خواهران عزیز،
فرزندان خودم، دختران خودم، شما جوانهای دانشجو، دخترهای دانشجو، الان هم با جدیت عرض میکنم، که در قضیه زن، آنی که باید جواب بدهد، آنی که گریبانش گیر هست، غرب است، نه اسلام، نه جمهوری اسلامی !
#حضرت_آقا💚
کودکانی که تا چند سال پیش با سنگاز خودشون دفاع میکردن الان دارن از طرف یمنی حمایت میشن که داره با موشک هایپرسونیک میکوبه تو سر اسرائیل👌
اینها اگر از برکات تدبیر سید علی نیست پس چیه؟!🇮🇷
شهید سیدحسن نصرالله:
«امامِ این خیمه امام خامنهای دامظله و مرکزِ این خیمه، جمهوری اسلامی ایران است. این خیمهی ماست و این حسینِ ماست»
#حسین_زمانه👌🏻❤️🩹
عاقبت سربازان خامنهای شهادت است نه تسلیم
خوشا آنان که مردانه مرده اند
و تو ای عزیز، میدانی تنها کسانی مردانه میمیرند، که مردانه زیسته باشند!
«سیدمرتضیآوینی»
🇮🇷رهبر انقلاب: حافظ اگر افتخار نمیکرد به حافظ قرآن بودن،تخلص خودش را«حافظ»نمیگذاشت. او جزو حفّاظ قرآن است؛ «قرآن ز بر بخوانم با چهارده روایت». ۱۳۹۰/۵/۲۴
سالروز بزرگداشت #حافظ
/ إذا ضَللتُم الطريق،
فإتبعوا الشُهداء / 🤍
راه را که گم کردید، شهدا را دنبال کنید.
#سید_حسن_نصرالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"امام حسن عسکری(ع) می فرمایند:
هر که به پایین نشستن در مجلس خشنود باشد، پیوسته خدا و فرشته ها بر او رحمت فرستند تا برخیزد.
ولادت امام حسن عسکری (ع) بر شما عاشقان ولایت و امامت مبارک."
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
16.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم نقاره زنی شب میلاد امام حسن عسگری علیه السلام 😍
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁 #داستان (اختصاصی جهاد تبیین) #هم_نفس_با_داعش قسمت نوزدهم امید به دوستش سپرده بود
🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂
🍁
#داستان
(اختصاصی جهاد تبیین)
#هم_نفس_با_داعش
قسمت بیستم
فاصلهی رسیدن من با شروع عملیات جدید به یه روز نکشید و گفتن همه جمع شید طبقه پایین...
با صف ایستاده بودیم که فرمانده با یه مرد قد کوتاه که موی بلندی داشت و از پشت بسته بود اومد بین ما و شروع کرد به قدم زدن
مرد همراهش یه جلیقهی طوسی رنگ با یه پیرهن نارنجی پوشیده بود و کاملا مشخص بود که اصلا نظامی نیست...
بین نفرات میچرخید و گاهی میایستاد و با فرمانده به گوشی نگاه میکردن و همین طور میچرخید و سمت پشت بودن که شنیدم که به یکی از بچه ها گفت: تو!
از صدای کفشاشون میشد فهمید داره نزدیکتر میشه و رسید به من.
با دستش چونمو گرفت و راست و چپ کرد و باز با فرمانده به گوشی نگاه کردن و دوباره به صورت من، مرد به نشونهی تایید سرشو به پایین تکون داد و فرمانده گفت: تو...
و از من رد شدن و بقیه رم نگاه کردن ولی دیگه به کسی تو نگفت.
فرمانده: کسایی که انتخاب کردم با من بیان و ما رو برد اتاق یکی از فرمانده ها... فرماندهمون رفت و بهمون گفت منتظر بمونین... هر ده دقیقه چند نفر بهمون اضافه میشدن و نمیشناختمشون و از یگانهای دیگه بودن... متوجه شدم که همگی یه شباهتهایی بهم داریم.
شمردم و چهل نفر شدیم و بعدش فرمانده با دو نفر درجه دار اومد داخل و بعدش رفت.
اون دو نفر باهم کمی حرف زدن و بعد پنج دقیقه یکیشون گفت: از این جمع کیا به لهجهی سوری مسلطن از حدود چهل نفر سی نفر دستاشونو بلند کردن...
قبلا متوجه شده بودم که اکثریت عرب هستیم.
_ خب اون تعدادی که بلدن بمونن و بقیه برن.. خب از این تعداد کیا تو ۶ ماه اول حضورشون تو جنگه
١۵ نفر دست بلند کردیم.
_ اینا بمونن و بقیه برن
_ همگی تو یه ردیف به دیوار تکیه بدین...
کمی تو اتاق راه رفت
_ به هر کدوم یه ورق و یه خودکار بده
اون یکی به هر کدوممون یه کاغذ و خودکار داد و رفت و نشست.
_ فرض کنید هر کدوم از شما رو به یه عملیاتی فرستادم و تو شهری که در تصرف دشمنه هستین.
فقط اون قدری زمان دارین که بتونین یکی از اینکارا رو انجام بدین و بعدش برگردین، شما تو کاغذ باید یکیشو بنویسین
١_ از بین بردن تنها مرکز درمانی شهر
٢_ بمب گذاری در محل اجتماع فرماندهان دشمن
٣_ برداشتن اسناد و اطلاعات مهم و محرمانه ی دشمن
۴_ حمله به مرکز نگهداری از تسلیحات دشمن
شروع کردیم به نوشتن
حمله به مرکز نگهداری تسلیحات توسط یه نفر که یه کار استشهادیه و فرمانده گفته باید برگردین .. از بین بردن بیمارستانم که به غیر نظامیا هم آسیب میزنه... بمب گذاریم تجهیزات و تخصص میخواد با شرایط خیلی خاص
برگهها رو ازمون گرفت و گفت اون دو نفری که نوشتن برداشتن اسناد و مدارک بیان جلو و بقیه برن.
رفتیم جلوتر.. باز یه کمی تو اتاق چرخید
_ فرض کنید شما رو به یه ماموریتی فرستادم و قراره اون اسناد رو برای من بیارید... شما اسناد رو به دست آوردید و تو اون عملیات یه نفر رو میبینین که 3 بار جونتونو نجات داده و بین شما دو نفر فقط یه نفر باید برگرده، چی کار میکنین؟
سرشو گرفت سمت کنار دستیم و اون اینطوری جواب داد: اسناد رو تحویلش میدم و میسپرم تا اون بیاره.
رو کرد سمت من...
من اسناد رو با خودم میارم
_ برای چی به دوستت نمیسپاری بیاره؟
_فرماندهی که رو به روی من ایستاده از بین صدها نیرو چهل نفر رو انتخاب کرد و از بین اونا 30 نفر و از بین اونا 15 نفر و از بین همون 15 نفر دو نفر رو انتخاب کرد، پس براش مهمه که کی این عملیاتو انجام بده.
_ پس غیرت و شرافتت چی میشه اون جون تو رو نجات داده؟
_ شاید با انجام این عملیات جون هزاران نفر دیگه نجات پیدا کنه.
_ تو بمون
و به سمت بغل دستیم گفت تو میتونی بری..
#ادامه_دارد
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh