#سوژهسخنطنز😅
-زندگیم الان بین ۲بیت شعر گیر کرده😴
-سعدی میگه: برخیز و مخور غم جهان گذران😨😦
-تا پا میشم حافظ میگه: بنشین و دمی به شادمانی گذران😦😥
-فعلا نیم خیز موندم تا تکلیفم تو بیت بعدی روشن بشه!🤣😆😀
#لبخنــــــــــد♥️
-شیخ ابی سعید ابی الخیر را گفتند:
-فلان کس بر روی آب می رود.
-شیخ گفت: سهل است، وزغی بر روی آب برود
- شیخ را گفتند: فلان کس در هوا می پرد.
-شیخ گفت: زغنی و مگسی نیز در هوا بپرد.
-این چنین چیزها را بس قیمتی نیست.
-مرد آن باشد که در میان خلق
🔰بنشیند و
🔰 برخیزد و
🔰 بجنبد و
🔰 با خلق داد و ستد کند
🔰 و با خلق درآمیزد و
✨یک لحظه از خــــــــــ♡ــــــــــدا غافل نباشد✨
@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_های_آموزشی
#کارگاه_انسان_سازی
#همسرداری_موفق
📍من
خیانت کردم
ولی حالم خوبه ...
⚜صالحه کشاورز معتمدی⚜
🌐 @saritanhamasir 📚
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#دختر_شینا 6 🔶 وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. 🔹 از ف
🔹🌺🔹🌺🔹
#دختر_شینا 7
👝 ساک دستم بود. رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقه اش خوشم آمد. 😍👌
🔹 نمی دانم چطور شد که یک دفعه دلم گرفت😞
لباس ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط⛲️
صمد نبود، رفته بود....
فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد...
💗 کم کم داشتم نگرانش می شدم. به هیچ کس نمی توانستم رازِ دلم را بگویم. خجالت می کشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه....
🏞 یک روز که سرِ چشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی دهند.
✊ پدرم در خانه از تظاهراتِ ضد شاه حرف می زد و اینکه در اغلبِ شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می دهند؛
امّا روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرامِ خود مشغول بودند.
🌺 یک ماه از آخرین باری که "صمد" را دیده بودم، می گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه های روستایی، درِ حیاطِ ما هم جز شب ها، همیشه باز بود.
❣ شنیدم یک نفر از پشتِ در صدا می زند: «یاالله... یاالله...» "صمد" بود.
برای اولین بار از شنیدنِ صدایش حالِ دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد....
_/\|/\❤️
🔸 برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال پرسی تعارفش کرد بیاید تو.
💖 "صمد" تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد.
حس کردم صورتم دارد آتش می گیرد🔥
انگار دو تا کفگیرِ داغ گذاشته بودند روی گونه هایم. سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق...💞
🔹 خدیجه تعارف کرد "صمد" بیاید تو.
تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می کشیدم پیشِ برادرم با "صمد" حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم... 😥
🔶 "صمد" یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدنِ من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی کرد برود...
🌹 توی ایوان من را دید و با لحنِ کنایه آمیزی گفت:😏«ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.»
بعد خداحافظی کرد و رفت......
❇️ خدیجه صدایم کرد و گفت: «قدم! باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.»👝💝
آن قدر از دیدن "صمد" دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. 😇
🔷 خدیجه دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق های تو در تویمان رفتیم. درِ اتاق را از تو چِفت کردیم و درِ چمدان را باز کردیم.
"صمد" عکسِ بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب کاری کرده بود.
با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیرِ خنده.☺️
🎁 چمدان پر از لباس و پارچه بود. لابه لای لباس ها هم چند تا صابونِ عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد.😌
لباس ها هم با سلیقه تمام تا شده بود. خدیجه سرِ شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.»
💥 ایمان، که دنبالمان آمده بود، به در می کوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم کنیم.»😰
خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!»⁉️
🔵 خجالت می کشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عکس "صمد" را ببیند، فکر می کند من هم به او عکس داده ام.»
🔺ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز کنید ببینم.»
با خدیجه سعی کردیم عکس را بِکَنیم، نشد. انگار "صمد" زیرِ عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کَنده نمی شد.
🔹 خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.»😊
⭕️ ایمان، چنان به در می کوبید که در می خواست از جا بِکَند.
🔸دیدیم چاره ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی توانیم بِکَنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی که گوشه اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم.
✳️ خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. ایمان که شستش خبردار شده بود کاسه ای زیر نیم کاسه است، اوّل با نگاه اتاق را وارسی کرد و بعد گفت: «پس کو چمدان. "صمد" برای قدم چی آورده بود؟!»⁉️
🔹 زیرِ لب و آهسته به خدیجه گفتم: «به جانِ خودم اگر لو بدهی، من می دانم و تو.»
خدیجه سرِ ایمان را گرم کرد و دستش را کشید و او را از اتاق بیرون برد.
🖋ادامه دارد....
نویسنده ؛ #بهناز_ضرابی_زاده
☢ @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونه کارهای نیک در کارنامه انسان بیاثر میشود؟
@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 استغاثه به امام زمان درهای آسمان را به روی این زن گشود
🔹فصل دوم برنامه زندگی پس از زندگی
👤تجربه گر امروز: خانم اعظم السادات موسوی
@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#لعنت_به_آنکه_پایه_گذار_غیبت_شما_شد
@saritanhamasir
دوباره کینه ی اهل مدینه طوفان شد
دوباره مادر ما فاطمه پریشان شد
بنای اهل مدینه عذاب زهرا بود
بنای "" فاطمیّون ""در بقیع ویران شد
چهار سنگ نشان ِ چهار اقیانوس
هوا هوای غم و غصّه ی غریبان شد
نه زائری نه چراغی نه گنبد و صحنی
نه روضه ای نه صدایی چه با عزیزان شد؟!
بیا عزیز دل فاطمه جان بساز حرم
که خون به قلب نبی ُّو علی وُّ قرآن شد
برو بقیع و بخوان روضه های آن کوچه
که شانه ی پسری تکیه گاه جانان شد
بخوان از آن گل یاسی که ارغوانی شد
بگو چه دید عمویت حسن که گریان شد
(سلام الله علیهم اجمعین)
#منتقم_می_آید_به_لبش_یازهرا
اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما🤲
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✍ #نکات_دعای_عهد 5 🌐 امام جهانی باید مریدش هم جهانی فکر کند... 📿 وقتی زیارت می کنیم، بگیم که این
🌹🌺🍁🍂🌷
✍ #نکات_دعای_عهد 6
علاقهی بدون مرز ...💖
➖در ادامه دعا می خوانیم؛
🌎...في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَ مَغارِبِها سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها...
سلام و درود ما علاوه بر اینکه جهانی هست، حد و مرزی هم نداره! ✔️
🌹🌺🍁
♨️ سلامی است که از شرق و غرب، از زمین های هموار و کوه ها و همچنین از خشکی و دریا به سوی ایشان روانه میگردد
🔶 یعنی مَنی در کار نیست بلکه مجموعه و جهانی برای حضرت سلام و درود نثار میکنند.
🌹🌺🍁🍂🌷
💟علاقه، بدون مرزش قشنگه
🌷 @saritanhamasir
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
با توکل به اسم الله
آغـــاز روزی زیبـــا
با صلوات بـــر محمـد
و آل محمــــد (ص)
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
سلام صبح زیباتون بخیر
@saritanhamasir
┄┅─✵💝✵─┅┄
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#کنترل_ذهن برای #تقرب 9⃣ #درس_نهم 🔶 کنترل ذهن یعنی بتونی به موضوعی که میخوای فکر کنی. 🔶 کنترل ذهن
#کنترل_ذهن برای #تقرب 0⃣1⃣
#درس_دهم
🔹 گفتیم که انسان باید سعی کنه که ذهن خودش رو کنترل کنه تا به هر چیزی فکر نکنه.
در این زمینه تمرینی رو هم تقدیم کردیم.
✅ یه نکته ای که باید دقت بشه اینه که کنترل ذهن یه موضوع کاملا #تمرینی هست
⭕️ یعنی اینطور نیست که منتظر باشی از آسمون یه معجزه بیفته پایین و شما به قدرت کنترل ذهن برسی!
بلکه باید وقت بذاری و خیلی آروم و با دقت تمرین کنی.☺️
@saritanhamasir
🔵 به آیت الله بهجت میگفتن چه کار کنیم سرِ نماز حواسمون پرت نشه؟ (در واقع همون کنترل ذهن)
👈 ایشون میفرمود: دستِ ما نیست، حواس پرت میشه، ولی وقتی حواس پرت شد تو برگرد، ولش نکن بِره.
⭕️ در واقع اینطور نیست که شما خیال کنی میشه آدم ذهن خودش رو کنترل کن که اصلا هیچ فکری نیاد
💢 بلکه طبیعتا فکر میاد توی ذهن آدم ولی آدم باید تلاش کنه که "اون فکر رو ادامه نده"
نمیدونم مطلب رو گرفتید یا نه!😊
@saritanhamasir
🔶 یعنی اگه آدمی هستی که سر نماز حواست پرت میشه اصلا ناراحت نباش. این طبیعیه☺️
👈 ولی ببین آیا وقتی فکرت پرت شد میتونی دوباره فکرت رو برگردونی یا تا آخر نماز ادامش میدی؟
اگه میتونی برگردونی که آفرین. این خیییییلی عالیه
✅ اگه کسی بتونه فقط توی نماز فکرش رو هی بگردونه خیلی زود به کنترل ذهن میرسه.
@saritanhamasir