🔴کارشناس آمریکایی: هیچکس تصورش را نمی کرد که قدرت بزرگی همچون روسیه ، برای پشتیبانی نظامی سراغ ایران برود ، این غافلگیر کننده بود!
❗️پس فکر کردین رهبری برای دل خوشی ما گفتن دوره بزن و درو تموم شده یا اینکه سپاه میگه مطمئنا هر شیطنتی بی جواب نمیمونه الکیه ؟؟
🔹جالبه این رو غربیا پذیرفتن اما خیلی از غرب گراهای داخلی هنوز نمیخوان قبول کنن...
#اقتدار_جهانی 💪😊
🌹 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در عروسی بحرینیها چی میگذره ؟
#سلام_فرمانده به مجالس عروسی راه پیدا کرده، چه عروسی متبرکی میشه این عروسی با نام امام زمان عج ...
🌹 @saritanhamasir
🔴#اینستاگرام عامل احساس بدبختی!
⚠️مجله آمریکایی تایم در گزارشی نوشت: نتايج یک مطالعه بر روى جوانان و نوجوانان نشان میدهد اینستاگرام بدترین شبکه اجتماعی از لحاظ تاثیرات منفی بر روی سلامت روان جوانان است
طبق این تحقیق کاربران این شبکه اجتماعی ۶۳٪ بیشتر از کاربران دیگر شبکههای اجتماعی احساس بدبختی میکنند.
✍ خودشون میگن ما نمیگیم.....😕 تا میتونین خونواده های عزیزتون، بخصوص فرزندان پاکتون رو از فضای فاسد و آلوده اینستاگرام دور نگه دارین...
🌹 @saritanhamasir
#سوژه_سخن_طنز😂
من خیلی آدم منطقی، ریلکس، مهربون و ساکتی هستم! ☺️😊😚😌
منتها اینا مال وقتیه که خوابم!😴😴
وقتی بیدار میشم اصلا از این لوس بازیا خوشم نمیاااااد 😐😐😑😂😂
به نام خدای بهترین خُلق
سلام
پیامبری که دارای بهترین خلق است فرمودند
جَعَلَ اللّه ُ سُبْحانَهُ مَکارِمَ الاخْلاقِ صِلَةً بَیْنَهُ وَبَیْنَ عِبادِهِ فَحَسْبُ اَحَدِکُمْ اَنْ یَتَمَسَّکَ بِخُلْقٍ مُتَّصِلٍ باللّهِ
خداوند سبحان فضایل اخلاقی را وسیله ارتباط میان خود و بندگانش قرار داد. پس برای شما کافی است که هر یک از شما دست به اخلاقی بزند که او را به خدا پیوند دهد
تنبیه الخواطر، ص362
خداوند بهترین راه اتصال به خود را اخلاقهای نیک قرار داده و طبق این روایت کافیه انسان اخلاق نیکی از خود بروز دهد تا این انسان با خداوند منان پیوند بخورد. روایات ما خوش اخلاقی و کمالات انسانی را بهترین و نزدیکترین راه وصول به خدا معرفی کرده اند. چقدر راه نزدیک است و چقدر ما از مسیرهای طولانی دنبال وصولیم. خدایا توفیق وصول آسان به استان کرمت را نصیب ما بگردان.
@saritanhamasir
——————————
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_های_آموزشی
#دوره_شایسته_شو
مدرن یا سنتی کدومش؟!!😎✌️
⚜صالحه کشاورز معتمدی⚜
🌐 @saritanhamasir 📚
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 73
بچه ها توی اتاق آمده بودند و با سر و صدا بازی می کردند.
مهدی از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد.
انگار گرسنه بود.
به صمد نگاه کردم. به همین زودی خوابش برده بود؛ راحت و آسوده. انگار صد سال است نخوابیده.
مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه بیرون برود.
بعد از آن هم تا مدتی با عصا از این طرف به آن طرف می رفت.
عصرها دوست هایش می آمدند سراغش و برای سرکشی به خانواده شهدا به دیدن آن ها می رفتند.
گاهی هم به مساجد و مدارس می رفت و برای مردم و دانش آموزان سخنرانی می کرد.
وضعیت جبهه ها را برای آن ها بازگو می کرد و آن ها را تشویق می کرد به جبهه بروند.
اول از همه از خانواده خودش شروع کرده بود.
چند ماهی می شد برادرش، ستار، را به منطقه برده بود.
همیشه و همه جا کنار هم بودند. آقا ستار مدتی بود ازدواج کرده بود. اما با این حال دست از جبهه برنمی داشت.
نزدیک بیست روزی از مجروحیت صمد می گذشت.
یک روز صبح دیدم یونیفرمش را پوشید.
ساکش را برداشت. گفتم: «کجا؟!»
گفت: «منطقه.»
از تعجب دهانم باز مانده بود. باورم نمی شد. دکتر حداقل برایش سه ماه استراحت نوشته بود.
گفتم: «با این اوضاع و احوال؟!»
خندید و گفت: «مگر چطوری ام؟! شَل شدم یا چلاق. امروز حالم از همیشه بهتر است.»
گفتم: «تو که حالت خوب نشده.»
لنگان لنگان رفت بالای سر بچه ها نشست. هر سه شان خواب بودند.
خم شد و پیشانی شان را بوسید. بلند شد.
عصایش را از کنار دیوار برداشت و گفت: «قدم جان! کاری نداری؟!»
زودتر از او دویدم جلوی در، دست هایم را باز کردم و روی چهارچوب در گذاشتم و گفتم: «نمی گذارم بروی.»
جلو آمد. سینه به سینه ام ایستاد و گفت: «این کارها چیه خجالت بکش.»
گفتم: «خجالت نمی کشم. محال است بگذارم بروی.»
ابروهایش در هم گره خورد: « چرا این طور می کنی؟!
به گمانم شیطان توی جلدت رفته. تو که این طور نبودی.»
گریه ام گرفت، گفتم: «تا امروز هر چه کشیدم به خاطر تو بود؛ این همه سختی، زندگی توی این شهر بدون کمک و یار و همراه،
با سه تا بچه قد و نیم قد.
همه را به خاطر تو تحمل کردم.
چون تو این طور می خواستی. چون تو این طوری راحت بودی.
هر وقت رفتی، هر وقت آمدی، چیزی نگفتم.
اما امروز جلویت می ایستم، نمی گذارم بروی.
همیشه از حق خودم و بچه هایم گذشتم؛
اما این بار پای سلامتی خودت در میان است.
نمی گذارم. از حق تو نمی گذرم. از حق بچه هایم نمی گذرم.
بچه هایم بابا می خواهند. نمی گذارم سلامتی ات را به خطر بیندازی. اگر پایت عفونت کند، چه کار کنیم.»
ادامه دارد...✒️
✒️
💞 @saritanhamasir 💞
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 74
با خونسردی گفت:
«هیچ، چه کار داریم بکنیم؟!
قطعش می کنیم. می اندازیمش دور. فدای سر امام.»
از بی تفاوتی اش کفری شدم. گفتم: «صمد!»
گفت: «جانم.»
گفتم: «برو بنشین سر جایت، هر وقت دکتر اجازه داد، من هم اجازه می دهم.»
تکیه اش را به عصایش داد و گفت:
«قدم جان! این همه سال خانمی کردی، بزرگی کردی.
خیلی جور من و بچه ها را کشیدی، ممنون.
اما رفیق نیمه راه نشو. اَجرت را بی ثواب نکن.
ببین من همان روز اولی که امام را دیدم، قسم خوردم تا آخرین قطره خون سربازش باشم
و هر چه گفت بگویم چشم.
حتماً یادت هست؟ حالا هم امام فرمان جهاد داده و گفته جهاد کنید.
از دین و کشور دفاع کنید. من هم گفته ام چشم. نگذار روسیاه شوم.»
گفتم: «باشد بگو چشم؛ اما هر وقت حالت خوب شد.»
گفت: «قدم! به خدا حالم خوب است.
تو که ندیدی چه طور بچه ها با پای قطع شده، با یک دست می آیند منطقه،
آخ هم نمی گویند. من که چیزی ام نیست.»
گفتم: «تو اصلاً خانواده ات را دوست نداری.»
سرش را برگرداند. چیزی نگفت. لنگان لنگان رفت گوشه هال نشست و گفت:
«حق داری آنچه باید برایتان می کردم، نکردم. اما به خدا همیشه دوستتان داشته و دارم.»
گفتم: «نه، تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری.»
از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این طوری شدی؟ چرا سربه سرم می گذاری؟!»
یک دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»
این اولین باری بود که این حرف را می زدم..
دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و های های گریه کرد.
خودم هم حالم بد شد.
رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زارزار گریه کردم.
کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت:
«یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان.
حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی.
دلم را می لرزانی و می فرستی ام دم تیغ.
من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است.»
کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد.
بین رفتن و نرفتن مانده بود. اما یک دفعه گفت: «برای دو سه ماهتان پول گذاشته ام روی طاقچه.
کمتر غصه بخور. به بچه ها برس. مواظب مهدی باش. او مرد خانه است.»
گفت: «اگر واقعاً دوستم داری،
نگذار حرفی که به امام زده ام و قولی که داده ام، پس بگیرم.
کمکم کن تا آخرین لحظه سر حرفم باشم. اگر فقط یک ذره دوستم داری، قول بده کمکم کنی.»
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃