[دعای روز هشتم ماه رمضان 📖]
#ماه_مبارك_رمضان 🌙
#ماهِ_مهمانی_خدا 💛
ــــــــــــــــــــــــــ🍃ــــــــــــــــــــــــــ
🌸 @saritanhamasir 🌸
8.mp3
3.88M
[شرح دعای روز هشتم ماه رمضان
توسط آیت الله مجتهدی 🎧]
#ماه_مبارك_رمضان 🌙
#ماهِ_مهمانی_خدا 💛
ــــــــــــــــــــــــــ🍃ــــــــــــــــــــــــــ
🌸 @saritanhamasir 🌸
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹 🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻 🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹 #خانواده_متعالی 7 #جلسه_سی ام ✨🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺✨ ✨
#تنها_مسیر_آرامش
#خانواده_متعالی
#جلسه_سی_ام
احترام مرد به همسرش باعث میشه فرزندانشون هرزه نشن.
احترام گذاشتن برکات فوق العاده ای داره.
⤵️⤵️
record۲۰۲۱۰۴۲۱۱۴۵۰۳۹.3gpp
4.52M
#تنها_مسیر_آرامش
#خانواده_متعالی
#جلسه_سی_ام
احترام مرد به همسرش باعث میشه فرزندانشون هرزه نشن.
احترام گذاشتن برکات فوق العاده ای داره.
🔴اگر رئیسی به انتخابات ورود کند به او کمک میکنم
🔹دکتر سعید محمد: اگر آقای رئیسی به انتخابات ورود کند، به او کمک میکنم. چون اولویت عدم انشقاق است. شورای وحدت از ما دعوت کرده که برنامه خود را ارائه دهیم.
🔹دعوت شورای وحدت را قبول میکنیم، اما نحوهی اجماع را نه بر اساس تحمیل اشخاص، که براساس نظرسنجیهای نزدیک انتخابات انجام خواهیم داد.
@saritanhmasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴وقتی مردم به این #تشخیص نرسیدن که با تقواترین انسانها رو در #مسندها قرار بدن، ولی فقیه چه چیزی رو باید جبران کنه؟
پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) هم این کار رو نکردن...
#دولتجوانمومنانقلابی
🇮🇷 @saritanhamasir
*✍️ترکمن صحرا قدردان خدمات مدیر نخبه ایران زمین*
در حالیکه سیل ترکمن صحرا را فرا گرفته بود و موجی از استرس و نگرانی در صورت مردم شریف این خطه موج می زد یک نابغه ایرانی و متخصص عمرانی و آبادانی با حضور خود در این منطقه و با ایجاد سیل بند انحرافی دیگجه مانع رفتن آب به سمت آق قلا و گمیشان شد .
دکتر سعید محمد فرمانده وقت قرارگاه خاتم الانبیاء بارها به ترکمن صحرا سفر کرد ترکمن ها را تنها نگذاشت و از نزدیک با روند امدادرسانی و فعالیتهای عمرانی برای جلوگیری از سیل بازدید کرد.
ترکمن صحرا بارها اعلام کرده قدر خدمات خالصانه این مدیر نخبه ایران زمین را می داند .
🇮🇷 @saritanhamasir
🔴سوار بر مرکب قدرت و غرور
یا تکریم کارگران خط مقدم تولید
ان شاءالله با پایان یافتن دولت لیبرال و پیر و خسته و نفوذی، #دولت_جوان_حزب_اللهی مد نظر حضرت آقا با مدیریت و فرماندهی
مدیر نخبه، متخصص، جهادی، جوانگرا،
اهل سلامت و کارآمدی و مقبول با همت مردم تشکیل خواهد شد
#سعید_محمد
✍دکتر خلیلنیا
🇮🇷 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 17 ♻️شب ها خسته و بی حال قبل از اینکه بتوانم به چیزی فکر کنم، به خواب ع
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت 18
🔶به همین خاطر هر صبح، تا از خواب بیدار می شدم، قبل از هر چیز گوشه پرده اتاقم را کنار می زدم.
اگر لوله ای که بعد از روش شدن تنور روی دودکش تنور می گذاشتیم، پای دیوار بود، خوشحال می شدم
و می فهمیدم هنوز مادرشوهرم بیدار نشده، اما اگر دودکش روی تنور بود، عزا می گرفتم. وامصیبتا بود.
زمستان هم داشت تمام می شد. روزهای آخر اسفند بود؛ اما هنوز برف ها آب نشده بودند.
✳️ک وچه های روستا پر از گل و لای و برف هایی بود که با خاک و خاکسترهای آتش منقل های کرسی سیاه شده بود.
♻️ زن ها در گیر و دار خانه تکانی و شست وشوی ملحفه ها و رخت و لباس ها بودند.
💠 روزها شیشه ها را تمیز می کردیم، عصرها آسمان ابری می شد و نیمه شب رعد و برق می شد، باران می آمد و تمام زحمت هایمان را به باد می داد.
چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود که سربازی صمد تمام شد. فکر می کردم خوشبخت ترین زن قایش هستم.
🌹
❤️ با عشق و علاقه زیادی از صبح تا عصر خانه را جارو می کردم و از سر تا ته خانه را می شستم.
با خودم می گفتم: «عیب ندارد.
❤️در عوض این بهترین عیدی است که دارم. شوهرم کنارم است و با هم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت می بریم.»
صمد آمده بود و دنبال کار می گشت.
کمتر در خانه پیدایش می شد. برای پیدا کردن کار درست و حسابی می رفت رزن.
🌻یک روز صبح که از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم؛
مادرشوهرم در اتاق ما را زد.
بعد از سلام و احوال پرسی دوقلوها را یکی یکی آورد و توی اتاق گذاشت و به صمد گفت:
💠«من امروز می خواهم بروم خانه خواهرت، شهلا. کمی کار دارد. می خواهم کمکش کنم. این بچه ها دست و پا گیرند. مواظبشان باشید.»
☺️
موقع رفتن رو به من کرد و گفت:
«قدم! اتاق دم دستی خیلی کثیف است. آن را جارو کن و دوده اش را بگیر.»
صمد لباس پوشیده بود که برود.
کمی به فکر فرو رفت و گفت: «تو می توانی هم مواظب بچه ها باشی و هم خانه تکانی کنی؟!»
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت 18 🔶به همین خاطر هر صبح، تا از خواب بیدار می شدم، قبل از هر چیز گوشه پرده ا
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت 19
شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد.
بدون اینکه جوابی بدهم. صمد گفت: «نمی توانی هم خانه را تمیز کنی و هم به بچه ها برسی.»
کتش را درآورد و گفت: «من بچه ها را نگه می دارم، تو برو اتاق ها را تمیز کن. کارت که تمام شد، من می روم.»
با خودم فکر کردم تا صبح زود است و بچه ها خوابند. بهتر است بروم اتاق ها را تمیز کنم. صمد هم ماند اتاق خودمان تا مواظب بچه ها باشد.
پنجره های اتاق دم دستی را باز گذاشتم. لحاف کرسی را از چهار طرف بالا دادم روی کرسی. تشک ها را برداشتم و گذاشتم روی لحاف های تازده.
همین که جارو را دست گرفتم تا اتاق را جارو کنم، صدای گریه دوقلوها درآمد. اول اهمیتی ندادم. فکر کردم صمد آن ها را آرام می کند. اما کمی بعد، صدای صمد هم بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند؟!
جارو را انداختم توی اتاق و دویدم طرف اتاق خودمان که آن طرف حیاط بود.
دوقلوها بیدار شده بودند و شیر می خواستند.
یکی از آن ها را دادم بغل صمد و آن یکی را خودم برداشتم و بچه به بغل مشغول آماده کردن شیرها شدم.
صمد به بچه ای که بغلش بود، شیر داد و من هم به آن یکی بچه. بچه ها شیرشان را خوردند و ساکت شدند.
از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق.
هنوز اتاق را تا نیمه جارو نزده بودم که دوباره صدای گریه دوقلوها بلند شد.
حتماً خیس کرده بودند.
مجبور شدم قبل از اینکه صمد صدایم کند، بروم دنبال بچه ها.
حدسم درست بود.
دوقلوها که شیرشان را خورده بودند حالا جایشان را خیس کرده بودند. مشغول عوض کردن بچه ها شدم.
صمد بالای سرم ایستاده بود و نگاه می کرد. می گفت: «می خواهم یاد بگیرم و برای بچه های خودمان استاد شوم.»
بچه ها را تر و خشک کردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بود تا چند ساعتی آرام می گیرند و می خوابند.
دوباره رفتم سراغ کارم. جارو را گرفتم دستم و مشغول شدم.
گرد و خاکْ اتاق را برداشته بود.
با روسری ام جلوی دهانم را بستم. آفتاب کم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گرد و غبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی می کردند.
فکر کردم اتاق را که جارو کردم، بروم تشک ها را روی ایوان پهن کنم تا خوب
آفتاب بخورند که دوباره صدای گریه بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند.
جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمان.
بچه ها شیرشان را خورده بودند، جایشان هم خشک بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟!
ناچار یکی از آن ها را من بغل کردم و آن یکی را صمد.
شروع کردیم توی اتاق به راه رفتن. نگران کارهای مانده بودم.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍂🌼🌷🍁🌸🌺🌹ا
برنامه هفتگی #تنها_مسیر_آرامش (راز حیات برتر)
#تحت_تشکیلات_جهانی #تنها_مسیر_آرامش
از کتابهای استاد پناهیان و انتخاب مطالب از استاد سید محمد باقر حسینی
و استاد صالحه کشاورز معتمدی
#کنترل_ذهن_برای_تقرب شنبه ها و سه شنبه ها
#خانواده_متعالی __ یکشنبه ها و چهارشنبه ها
#دنیای_مدیریت_مؤمنانه دوشنبه ها و پنج شنبه ها
#آداداب_زندگی #ادب جمعه ها
#رمان_دختر_شینا هر شب
#انتخابات_1400 __ هر روز
عرض خیر مقدم به تمامی بزرگوارانی که به دوستان ارزشی خود پیوستند.
ممنونیم از همراهی شما سروران گرامی ، به همتون افتخار میکنیم .
نظرات ، پیشنهادات و انتقاد شما را با گوش جان پذیرا هستیم .
آیدی @ashkae
🌹🌺🌸🍁🌷🌼🍂