record۲۰۲۱۰۴۲۷۱۴۵۵۰۵.3gpp
5.08M
#تنها_مسیر_آرامش
#کنترل_ذهن_برای_تقرب
#جلسه_ سی و هشتم
توی روانشناسی گفته میشه : کسی که زیاد تلویزیون ببینه خرفت میشه!
خنگ میشه .
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#کنترل_ذهن برای #تقرب 38 🌷🌼🍂🍁🌹🌸🌺🌷🌼🍂 🍁🌹🌺🌼🍂🍁🌹🌺🌷🌼🍂🍁🌹 💢 قبلا هم گفته شد که خوبه آدم پای هر فیلمی نشینه.
☝️☝️☝️☝️
#تنها_مسیر_آرامش
#کنترل_ذهن_برای_تقرب
#جلسه_ سی و هشتم
توی روانشناسی گفته میشه : کسی که زیاد تلویزیون ببینه خفت میشه!
خنگ میشه .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 ما به عشق و به مهر حسن می نازیم...
🔂 استوری
#میلاد_امام_حسن ع
ای کریم خاندان اهل بیت
آفتاب آسمان اهل بیت
اولین فرزند زهرا و علی
شادی و لبخند زهرا و علی
#اول_امام_زاده_دنیا_خوش_آمدی🌺
#میلاد_امام_حسن_مجتبی✨🌺
#مبارڪباد✨🌺
🔶 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت 27 ته دلم می گفتم اگر روزه ام را بخورم، بچه ام بی دین و ایمان می شود. وقتی
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 30
اخم کردم. کتش را درآورد و نشست.
گفت: «اگر تو ناراحت باشی، نمی روم.
اما به جان خودت، یک ریال هم پول ندارم.
بعدش هم مگر قرار نبود این بار که می روم برای بچه لباس و خرت و پرت بخرم؟!»
بلند شدم کمی غذا برایش آماده کردم.
غذایش را که خورد، سفارش ها را دادم.
تا جلوی در دنبالش رفتم.
موقع خداحافظی گفتم:
«پتو یادت نرود؛ پتوی کاموایی، از آن هایی که تازه مد شده. خیلی قشنگ است. صورتی اش را بخر.»
وقتی از سر کوچه پیچید، داد زدم:
«دیگر نروی تظاهرات. خطر دارد. ما چشم انتظاریم.»
برگشتم خانه. انگار یک دفعه خانه آوار شد روی سرم.
بس که دلگیر و تاریک شده بود.
نتوانستم طاقت بیاورم. چادر سرکردم و رفتم خانه حاج آقایم.
دو روز از رفتن صمد می گذشت،
برای نماز صبح که بیدار شدم، احساس کردم حالم مثل هر روز نیست. کمر و شکمم درد می کرد.
با خودم گفتم: «باید تحمل کنم.
به این زودی که بچه به دنیا نمی آید.»
هر طور بود کارهایم را انجام دادم.
غذا گذاشتم. دو سه تکه لباس چرک داشتیم، رفتم توی حیاط و توی آن برف و سرمای دی ماه قایش، آن ها را شستم.
ظهر شده بود.
دیدم دیگر نمی توانم تحمل کنم.
با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه.
او یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه ما.
از درد هوار می کشیدم.
خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می کرد و زعفران دم کرده به خوردم می داد.
کمی بعد، شیرین جان و خواهرهایم هم آمدند.
عصر بود. نزدیک اذان مغرب بچه به دنیا آمد.
آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم.
تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم.
دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید.
هر چند تا صبح به خاطر گریه بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می شد، خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم.
یک هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت.
او را خوابانده بودم توی گهواره که صدای در آمد.
شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید.
قبل از اینکه صمد بیاید تو، مادرم رفت.
صمد آمد و نشست کنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود.
آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم.
دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم. گفت: «قهری؟!» جواب ندادم.
دستم را فشار داد و گفت: «حق داری.»
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 30 اخم کردم. کتش را درآورد و نشست. گفت: «اگر تو ناراحت باشی، نمی روم. ا
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 31
گفتم: «یک هفته است بچه ات به دنیا آمده.
حالا هم نمی آمدی. مگر نگفتم نرو.
گفتی خودم را می رسانم. ناسلامتی اولین بچه مان است.
نباید پیشم می ماندی؟!»
چیزی نگفت. بلند شد و رفت طرف ساکش.
زیپ آن را باز کرد و گفت:
«هر چه بگویی قبول. اما ببین برایت چه آورده ام.
نمی دانی با چه سختی پیدایش کردم. ببین همین است.»
پتوی کاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم هایم تکان تکانش داد.
صورتی نبود؛ آبی بود، با ریشه های سفید.
همان بود که می خواستم. چهارگوش بود و روی یکی از گوشه هایش گلدوزی شده بود،
با کاموای سرمه ای و آبی و سفید.
پتو را گرفتم و گذاشتم کنار گهواره.
با شوق و ذوق گفت:
«نمی دانی با چه سختی این پتو را خریدیم.
با دو تا از دوست هایم رفتیم.
آن ها را نشاندم ترک موتور و راه گرفتیم توی خیابان ها.
یکی این طرف خیابان را نگاه می کرد و آن یکی آن طرف را.
آخر سر هم خودم پیدایش کردم.
پشت ویترین یک مغازه آویزان شده بود.»
آهسته گفتم: «دستت درد نکند.»
دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت:
«دست تو درد نکند.
می دانم خیلی درد کشیدی. کاش بودم.
من را ببخش.
قدم! من گناهکارم می دانم.
اگر مرا نبخشی، چه کار کنم!»
بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش
. دستم خیس شد.
گفت: «دخترم را بده ببینم.»
گفتم: «من حالم خوب نیست. خودت بردار.»
گفت: «نه.. اگر زحمتی نیست، خودت بگذارش بغلم. بچه را از تو بگیرم، یک لذت دیگری دارد.»
هنوز شکم و کمرم درد می کرد،
با این حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش.
بچه را بوسید و گفت:
«خدایا صد هزار مرتبه شکر. چه بچه خوشگل و نازی.»
همان شب صمد مهمانی گرفت
و پدرم اسم اولین بچه مان را گذاشت، خدیجه.
بعد از مهمانی، که آب ها از آسیاب افتاد،
پرسیدم: «چند روز می مانی؟!»
گفت: «تا دلت بخواهد، ده پانزده روز.»
گفتم: «پس کارت چی؟!»
گفت: «ساختمان را تحویل دادیم. تمام شد. دو سه هفته دیگر می روم دنبال کار جدید.»
اسمش این بود که آمده بود پیش ما. نبود،
یا همدان بود یا رزن، یا دمق.
من سرم به بچه داری و خانه داری گرم بود.
یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب ها را توی سفره می چیدم.
صمد هم مثل همیشه رادیویش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش.
ادامه دارد...✒
💞 @saritanhamasir 💞
🍂🌼🌷🍁🌸🌺🌹ا
برنامه هفتگی #تنها_مسیر_آرامش (راز حیات برتر)
#تحت_تشکیلات_جهانی #تنها_مسیر_آرامش
از کتابهای استاد پناهیان و انتخاب مطالب از استاد سید محمد باقر حسینی
و استاد صالحه کشاورز معتمدی
#کنترل_ذهن_برای_تقرب شنبه ها و سه شنبه ها
#خانواده_متعالی __ یکشنبه ها و چهارشنبه ها
#دنیای_مدیریت_مؤمنانه
#نقدی_بر_قانون_جذب دوشنبه ها و پنج شنبه ها
#آداداب_زندگی #ادب جمعه ها
#رمان_دختر_شینا هر شب
#انتخابات_1400 __ هر روز
عرض خیر مقدم به تمامی بزرگوارانی که به دوستان ارزشی خود پیوستند.
ممنونیم از همراهی شما سروران گرامی ، به همتون افتخار میکنیم .
نظرات ، پیشنهادات و انتقاد شما را با گوش جان پذیرا هستیم .
آیدی @ashkae
🌹🌺🌸🍁🌷🌼🍂
4_6048790626948875532(2).mp3
3.85M
✨ #دعای_شریف_افتتاح ✨
سفارش شده توسط امام زمان (عج )
📖(دعای افتتاح را در هر شب "ماه رمضان" بخوانید، زیرا ملائکه به آن گوش فرا میدهند و برای خواننده آن، طلب مغفرت میکنند.)
🎧 با نوای استاد فرهمند
#التماس_دعای_فـرج🤲
#ماه_رمضان
🌼 @saritanhamasir 🌼
✍ #نکات_دعای_عهد 31
«محبوب دلها»💕
🌺🌷🌸🌹🍂
💠فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّىٰ بِاسْمِ رَسُولِكَ؛ خدایا ولیات و فرزندِ دخترِ پیامبرت را که به نام رسولت نامیده شده، برای ما آشکار کن!
🔆 اینکه آن حضرت را به اسم «ولی »میخونیم اشاره به صاحب اختیاری او در کل امور دین و دنیای مردم دارد.
🌺🌷🌸🌹🍂
💢 و خواندنش به اسم پسرِ دخترِ پیغمبر، به خاطر اینه که نسب آن حضرت به فاطمه زهرا(س) می رسه اگر چه با چندین واسطه.
🔰 و مسمی بودن آن حضرت به اسم پیغمبر، اشاره است به اسم «م - ح - م - د»، که در روایات از اینکه صراحتا حضرت را با این اسم بخونیم منع شده ، به همین خاطر در این دعا هم ایناسم روبه طور واضح نیاورده.
🌺🌷🌸🌹🍂
✔️ و نکته این همنامی اینه که چنانکه پیغمبر اهل اصلاح عباد و بلاد بود، کسی هم که مسمی به اسم شریف اوست، اهل اصلاح بلاد و عباد هست پس تمنای ظهور او بجا و لازم هست.
💞و از طرفی چون دلها همه بسته به محبت پیامبر(صلوات الله علیه و آله)و ایمان به اوست، لهذا امام عصر هم (ع) معروف به آن جناب است،
🌺🌷🌹🌸🍂
🌍امااا سلطنت و جهان گیری امام عصر خیلی فراتر از سلطنت پیامبر می باشد، چنانکه کل عباد و بلاد را مسخر خواهد فرمود، در حالیکه پیامبر یک چهارم آن را هم مسخر نفرمودند...
🌸 @saritanhamasir