🚨تردید جدی در صلاحیت کاندیداهای نزدیک به دولت
🔹برخی کانالهای خبری ادعا کردند که احراز صلاحیت دو تن از کاندیداهای اصلی جریان نزدیک به دولت با مشکلات جدی مواجه شده است.
🔹به گفته این منابع خبری یکی از این کاندیداها به جهت پروندههای متعدد که از کمیسیون اصل ۹۰ مجلس به شورای نگهبان ارسال شده، با مشکل جدی تایید صلاحیت روبرو شده است.
🔹مشکل دیگر کاندیدای نزدیک به دولت نیز به حضور و اقامت فرزندان وی در خارج از کشور بازمیگردد که با مصوبه یک شورای عالی بالادستی در خصوص احراز مقامات عالی اجرایی مغایرت دارد.
🇮🇷 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🚨تردید جدی در صلاحیت کاندیداهای نزدیک به دولت 🔹برخی کانالهای خبری ادعا کردند که احراز صلاحیت دو تن
شورای نگهبان در یک آزمون سخت قرار گرفته و فقط تقوا و شجاعت نیاز داره که در این آزمون موفق بشه.
مردم سوال جدی دارن که آیا در دوره قبل فردی مثل روحانی یا جهانگیری واقعا صلاحیت اداره کشور رو داشتند؟
تایید صلاحیت افرادی مثل میرسلیم و هاشمی طبا و غرضی دقیقا با چه منطقی صورت گرفت؟!
آیا قراره شورای نگهبان در تایید صلاحیت ها مثل سابق عمل کنه؟!
✅ از خدا میخوایم که به عزیزان شورای نگهبان قدرت و شجاعت مقابله با سرمایه داران گردن کلفت رو بده.
مردم منتظر تصمیمات قاطع و انقلابی شما هستند...
🇮🇷 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 78 خوشحال شد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 79
صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: «چی شده؟! چرا این طوری شدی؟! چرا یخ کردی؟!»
گفتم: «داشتم برف ها را پارو می کردم، نمی دانم چی بر سرم آمد. فکر کنم بی هوش شدم.»
پرسیدم: «ساعت چند است؟!»
گفت: «ده صبح.»
نگاه کردم دیدم بچه ها هنوز خواب اند. باورم نمی شد؛ یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم.
صمد زد توی سرش و گفت: «زن چه کار کردی با خودت؟! می خواهی خودکشی کنی؟!»
نمی توانستم تنم را تکان بدهم. هنوز دست ها و پاهایم بی حس بود.
پرسید: «چیزی خورده ای؟!»
گفتم: «نه، نان نداریم.»
گفت: «الان می روم می خرم.
گفتم: «نه، نمی خواهد.
بیا بنشین پیشم.
می ترسم.
حالم بد است. یک کاری کن. اصلاً برو همسایه بغلی، گُل گز خانم را خبر کن. فکر کنم باید برویم دکتر.»
دستپاچه شده بود. دور اتاق می چرخید و با خودش حرف می زد و دعا می خواند.
می گفت: «یا حضرت زهرا!
خودت به دادم برس. یا حضرت زهرا! زنم را از تو می خواهم.
یا امام حسین! خودت کمک کن.»
گفتم: «نترس، طوری نیست.
هر بلایی می خواست سرم بیاید، آمده بود. چیزی نشده.
حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست.»
گفت: «قدم! خدا به من رحم کند، خدا از سر تقصیراتم بگذرد. تقصیر من است؛ چه به روز تو آوردم.»
دوباره همان حالت سراغم آمد؛ بی حسی دست ها و پاها و بعد خواب آلودگی.
آمد دستم را گرفت و تکانم داد.
«قدم! قدم! قدم جان!
چشم هایت را باز کن. حرف بزن. من را کشتی. چه بلایی سر خودت آوردی. دردت به جانم قدم! قدم! قدم جان!»
نیمه های همان شب، سومین دخترمان به دنیا آمد. فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم.
صمد، سمیه را بغل کرده بود.
روی پایش بند نبود. می خندید و می گفت: «این یکی دیگر شبیه خودم است. خوشگل و بانمک.»
مادر و خواهرها و جاری هایم برای کمک آمده بودند.
شینا تازه سکته کرده بود و نمی توانست راه برود. نشسته بود کنار من و تمام مدت دست هایم را می بوسید.
خواهرها توی آشپزخانه مشغول غذا پختن بودند، هر چه با چشم دنبال صمد گشتم، پیدایش نکردم.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 79 صمد هاج و
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :80
خواهرم را صدا زدم و گفتم: «برایم یک لیوان چای بیاور.»
چای را که آورد، در گوشش گفتم: «صمد نیست؟!»
خندید و گفت: «نه. تو که خواب بودی، خبر دادند خانم آقا ستار هم دردش گرفته. آقا صمد رفت ببردش بیمارستان.»
شب با یک جعبه شیرینی آمد و گفت:
«خدا به ستار هم یک سمیه داد.»
چند کیلویی هم انار خریده بود.
رفت و چند تا انار دانه کرد و توی کاسه ای ریخت و آمد نشست کنارم و گفت:
«الحمدلله،
این بار خوش قول بودم.
البته دخترمان خوب دختری بود. اگر فردا به دنیا می آمد، این بار هم بدقول می شدم.»
کاسه انار را داد دستم و گفت: «بگیر بخور، برایت خوب است.»
کاسه را از دستش نگرفتم.
گفت: «چیه، ناراحتی؟! بخور برای تو دانه کردم.»
کاسه را از دستش گرفتم و گفتم: «به این زودی می خواهی بروی؟!»
گفت: «مجبورم. تلفن زده اند. باید بروم.»
گفتم: «نمی شود نروی؟! بمان. دلم می خواهد این بار اقلاً یک ماهی پیشم باشی.»
خندید و سوتی زد و گفت: «او... وَه... یک ماه!»
گفتم: «صمد! جانِ من بمان.»
گفت: «قولت یادت رفته. دفعه قبل چی گفتی؟!»
گفتم: «نه، یادم نرفته. برو.
من حرفی ندارم؛ اما اقلاً این بار یک هفته ای بمان.»
رفت توی فکر. انگشتش را لای کوک های لحاف انداخته بود و نخ را می کشید
گفت: «نمی شود. دوست دارم بمانم؛
اما بچه هایم را چه کنم؟! مادرهایشان به امید من بچه هایشان را فرستاده اند جبهه.
انصاف نیست آن ها را همین طوری رها کنم و بیایم اینجا بیکار بنشینم.»
التماس کردم: «صمد جان! بیکار نیستی. پیش من و بچه هایت هستی. بمان.»
سرش را انداخت پایین و باز کوک های لحاف را کشید.
تلویزیون روشن بود.
داشت صحنه های جنگ را نشان می داد؛ خانه های ویران شده،
زن ها و بچه های آواره.
سمیه از خواب بیدار شد. گریه کرد.
صمد بغلش کرد و داد دستم تا شیرش بدهم.
سمیه که شروع کرد به شیر خوردن، صمد زل زد به سمیه و یک دفعه دیدم همین طور اشک هایش سرازیر شد روی صورتش.
گفتم: «پس چی شد...؟!»
سرش را برگرداند طرف دیوار و گفت: «آن اوایل جنگ، یک وقت دیدم صدای گریه بچه ای می آید.
چند نفری همه جا را گشتیم تا به خانه مخروبه ای رسیدیم.
بمب ویرانش کرده بود. صدای بچه از آن خانه می آمد.
رفتیم تو.
دیدیم مادری بچه قنداقه اش را بغل کرده و در حال شیر دادنش بوده که به شهادت رسیده.
بچه هنوز داشت به سینه مادرش مک می زد.
ادامه دارد...✒️
💞 @saritanhamasir 💞
🌷شهید دانش آموز مصطفی رئوفی منش (۱۷ساله)
🍃تاریخ شهادت : چهارم فروردین 1361
🕊محل شهادت: عملیات فتح المبین با رمز یا زهرا (س)
❇️ فرازی از وصیتنامه شهید بزرگوار:
🔸دیگر اینکه مواظب باشید خون شهیدان را پایمال نکنید و بیهوده نگیرید ، چون من با عشقی سرشار از ایمان و با فکری باز راه خود را انتخاب کرده ام و راهی بهتر از این نیافته ام ، راهی بدور از هر گونه وابستگی به دنیا، دیدن امدادهای غیبی خداوند بوضوح دیده میشود...
🌷 @IslamLifestyles
سلام
روزتون بخیر باشه🌹
چه خبر از #مبارزه_با_راحت_طلبی
هاتون ؟😊
امیدوارم که تونسته باشید راحت طلبی هاتون رو برنامه ریزی و یک مدیریت کنید👌🌹
#تنهامسیرآرامش
@saritanhamasir
⚛ #مبارزه_با_راحت_طلبی 7
💢 مثلاً بعضی هاکه فوق العاده اهل راحت طلبی هستن میگن ما توکل به خدا داریم! 😕
💢در حالی که این یه حرف بسیار غلط هست.
توکل به خدا زمانی موثره که «ما در جهت مبارزه با هواهای نفسانی خودمون قدم برداریم و یه حرکتی انجام بدیم».✔️
🔷 یه روز پیامبر اکرم (ص) به یه مردمی برخورد کردن که اهل کار و فعالیت نبودند.
حضرت به اونا فرمودن: شما چگونه مردمی هستید؟
گفتند: ما توکل کنندگان بر خدا هستیم.
⭕️ فرمود: نه، بلکه شما سربارِ دیگران هستید...
گر توکل می کنی در کار کن
کشت کن، پس تکیه بر جبّار کن
#تنهامسیراستانالبرز
http://eitaa.com/joinchat/2470248480C56f9ea6846
#راحت_طلبی
💢راحت طلبی یعنی اینڪه؛
ظرفا،نَشُسته توی ظرفشویی موندن
اونوقت
جنابعالی اومدی سرتو ڪردی تو گوشی!!😒
⭕️اول برو ظرفارو بشور
بعد بیا با گوشی ڪار کن...
#تنهامسیرآرامش
@saritanhamasir
#نکته
🔷 یکی از تمرینات مهم مبارزه با راحت طلبی "کمک دادن زن و شوهر به همدیگه" هست!!
⚠️ علت بسیاری از دعواهای زن و شوهر ها اینه که راحت طلب هستن؛ مثلا آقا به خانم میگه فلان کار رو انجام بده اما خانم پیش خودش میگه بعدا انجام میدم...!! و همین باعث عصبانی شدن مرد میشه
🔴 یا مثلا خانم به آقا میگه فلان چیز رو حتما بخر نیاز داریم، یا فلان وسیله خرابه ببرش تعمیرگاه؛ اما شوهرش تنبل بازی در میاره و پشت گوش میندازه؛ همین باعث میشه که خانمش عصبی بشه و حرکت نابجایی بکنه...!!
✍ پ.ن: تمرین امروز ما این باشه که یه مقدار مقابل راحت طلبی خودتون بایستید. بعد ببینید چقدر زندگیتون شیرین میشه. 😌❤️
#مبارزه_با_راحت_طلبی
#تنهامسیرآرامش
@saritanhamasir