هدایت شده از خانواده با نشاط ما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهمون که میاد فوری بساط برنج و مرغ رو حاضر نکن مثل خانوم تنبلا🤦♀
منم قبلا اینجوری بودم
تنها هنرم سوپ،کته،سالاد شیرازی بود🙄
ولی از وقتی اینجا رو پیدا کردم
دیگه غم ندارم🙃
اینجا یادت میده با مواد دم دستی و آسون
چه چیزهایی درست کنی
که همه انگشت ب دهن بمونن😋👇🏻👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/3458859022C854ced1e01
مادر شوهرت انگشتاشم لیس میزنه🙈👆
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
🔞 بزن رو قلب بادمجونی ببین چی میاد👇🤤
🍑🍑🍑🍑 🍑🍑🍑🍑
🍑 🍆🍆🍆 🍑🍑 🍆🍆🍆 🍑
🍑 🍆🍆🍆🍆 🍑 🍆🍆🍆🍆 🍑
🍑 🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆 🍑
🍑 🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆 🍑
🍑 🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆 🍑
🍑 🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆 🍆 🍑
🍑 🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍑
🍑 🍆🍆🍆🍆🍆 🍑
🍑 🍆🍆🍆 🍑
🍑 🍆 🍑
🍑🍑
🍑
https://eitaa.com/joinchat/1222770944Cef4bdcd74c
🔞بزن روش میری #بهشت دختر پسرای شیطون👆😋💦💋
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی گلها
اگر به داستان های قدیمی ایرانی علاقه دارید ما کانال زیر را پیشنهاد میکنیم:
🌹 #داستـانهای واقعی
📚#پست_های پندآموز
🌴#سخنان بزرگان
💯#تلنگر
لینک ورود به کانال اصلی ↙️
https://eitaa.com/joinchat/3880518040C9b9acda77e
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
داستان معامله دختر زیبا و پیرمرد مکار
🔹دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشنهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد..
ادامه داستان در کانال زیر 👇
https://eitaa.com/joinchat/3880518040C9b9acda77e
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
سپیده بزمی پور همسر شاهرخ استخری😁
عکسهایی دونفره و زندگی شخصی شونو که شاهرخ خان هم فکرشو نمیکنه رو منتشر کرده😂😁😁
هر چی عکس و کلیپ دارن اینجا جمع شده😜😜👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/847183978C1a47de8d60
https://eitaa.com/joinchat/847183978C1a47de8d60
خواهرشوهر جان هم خبر نداره🤣🤣
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
رضا گلزار برای خانمش جشن تولد میلیاردی گرفت😵💫🤯 💰
😁 عکس دیده نشده از لحظه سورپرایز شدن آیسان خانوم تو
https://eitaa.com/joinchat/847183978C1a47de8d60
https://eitaa.com/joinchat/847183978C1a47de8d60🎞️
eshgh emam.mehrabian.mp3
3.35M
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
بعد یتیم شدنم دور از چشم برادرم لباس پسرونه میپوشیدم و با وانت خدابیامرز پدرم یه فلافلی سیار زده بودم و شبا کاسبی میکردم.
چند ماهی کارم خیلی خوب پیش رفت تا اینکه یه شب داشتم بساطمو جمع میکردم که یه ماشین خارجی که حتی اسمشم بلد نبودم جلوی پام ترمز زد...
ترسیده بودم ولی به روی خودم نیاوردم دستمال سرو بیشتر دور صورتم پیچوندم و فقط چشمام معلوم بود...
مردی کت شلواری از ماشین پیاده شد و با غضب به سمتم اومد و با حرفی که زد خون تو رگام منجمد شد...🔥😱👇
https://eitaa.com/joinchat/3434545184Cd37640be33
سرگذشت زندگی منِ بیچاره😔👆💔