eitaa logo
طنزک
359 دنبال‌کننده
380 عکس
125 ویدیو
4 فایل
محتوای کانال تولیدی است. از این که عضو می‌شوید، عضو می‌مانید و عضو می‌کنید ممنونیم. برای نقد و نظر، تبادل، پیشنهاد و انتقاد: @alibahari1373 نخستین پست کانال: https://eitaa.com/tanzac/1267
مشاهده در ایتا
دانلود
فرزندآوری 🔸ما ایرانی‌ها از اون قدیم‌ها بچه‌دوست بودیم. یعنی پسر میرزا فتح‌الله کاتب‌باشی و دختر حاج غضنفر بزاز شب جمعه مصادف با اول خرداد که می‌رفتن تو اتاق کوچیکه ته خونه فتح‌الله زندگی‌شون رو شروع کنن، یک فروردین با یه بچه تپل مپل از اتاق خارج می‌شدن. این یک فروردین اگه می‌شد دو و خبری از بچه نبود زن فتح‌الله می‌گفت: «باید همون دختر حبیب‌الله رو می‌گرفتیم. این اجاقش کوره» بابا شاید گاز قطع بوده. صبر کن. 🔸اما ازدواج تو این سال‌ها فراز و نشیب زیاد داشته. گرونی و سختی زندگی باعث شده بعضی‌ها بی‌خیال بچه بشن. معروفه که بچه روزیشو رو با خودش میاره. حالا این که روزیش رو به ریال میاره و پوشکش با دلار بالا میره یه بحث دیگس. حالا فکر کن بچه بیرون‌روی بگیره. هر بار بیماری رو نشون بده کمر باباش میشکنه. 🔸تربیت بچه‌ها هم فرق کرده. تو دهه شصت و هفتاد وقتی بچه یواشکی می‌رفت سر لواشک‌ها مامانش چنان دمپایی‌ نقطه‌زنی پرتاب می‌کرد که پاتریوت پیشش کم‌دقت بود ولی الان اگه از گاوصندوق خاله ساناز طلا برداره با جمله "عزیزم به نظرت رفتارت مناسب بود؟" به اتاقش فرستاده میشه تا درباره آثار دزدی بر اخلاق تحقیق کنه، اون هم با اینترنت نسل چهار! 🔹بچه‌آوردن سختی خودش رو داره ولی شیرینی‌هاش بی‌نظیره. میگی نه؟ امتحان کن. فقط بپا دیابتی نشی. @tanzac
وقتی بابات لواشی داره ولی از سنگکی سر کوچه نون می‌گیری.
ازدواج آسان 🔸چند وقت پیش‌ها رفتیم یه عروسی. واسه شام، نون و هندونه آوردن. به دوماد گفتیم: «چرا هندونه؟ پس جوجت کو؟» گفت: «من به ازدواج آسان اعتقاد دارم.» منم پرسیدم: «به روح هم اعتقاد داری؟» که عصبی شدن و انداختنم بیرون. 🔸مرد حسابی موقع شامِ عروسی میگی ازدواج آسان، موقع گرفتن کادو میگی: «الگوی من پیکه و شکیراس.» تازه الان همه کارهای خونه با پسره است. 24 ساعته داره سنگ توالت می‌سابه. فکر کنم الگوش رو به تام کروز و نازنین بنیادی تغییر داده. 🔸اما ازدواج آسان جنبه هم می‌خواد. جهیزیه‌ دختره رو خیرین محل دادن، خلعتی دوماد رو از زکات حاج اسدالله دامدار برداشتن و کادوی دوماد رو از امام جماعت محل دستی گرفتن. تو خونه باباش، لواش خشک رو تو آبلیمو کارخونه‌ای تیلیت می‌کرده و استوری می‌ذاشته: «خدایا ممنونم بابت همه نعمت‌هات» الان تو خونه شوهرش، جلوش رون بره کوهستانی می‌ذارن، میگه: «این آشغال گوشت‌ها چیه؟ خونه بابام اینقدر دنده کباب خوردم نقرس گرفتم» 🔹اگه ازدواجو آسون کردید تا تهش آسون برید. دمتون گرم. @tanzac
سندنویسی مسئولین @tanzac
میرسلیم: از بزرگترين خطراتى كه اكثر مردم را تهديد مى‌كند ناآگاهی، سست‌ايمانى و ناشكرى است. وی افزود: البته مسئول نادان هم خطر مهمی است. @tanzac
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجری عراقی میگه «دوست داری نقش عمر فاروق رو بازی کنی؟» زمانی میگه «اگه تاریخ رو درست روایت کرده باشید بله.» حالا اگه فرخ‌نژاد بود احتمالا می‌گفت: «جناب عمر عزیز دل ماست.» @tanzac
نامه‌ای به جامعه خروس‌ها 🔸اجازه بدید قبل از حرف خودم، جنایت جوجه‌کشی اخیر رو محکوم کنم و به جامعه شریف مرغ‌های گوشتی و تخمی تسلیت بگم. غم آخرتون باشه. خروس عزیز! غیرتت کجا رفت؟ جلوی چشمت نوگل‌هات رو دفن می‌کنند، ساکت نشستی یا با مرغت ور می‌ری؟ دستخوش! اون جوجه مظلومی که زنده به گور شد می‌تونست مرغی نمونه باشه، تخم‌های سالم و صالح به جامعه عرضه کنه و اصلا معروفه جوجه موفق از دامن مرغ پرواز می‌کنه. مثل پرندگی دیگه‌ای می‌گه: «پشت هر جوجه موفق، مرغ و خروسی باصفاست که فضای قفس رو دوستانه نگه داشته‌اند تا اون جوجه بتونه شکوفا بشه و به مقام شامخ تخم‌گذاری برسه». یعنی واقعا سر سوزنی آب و دونه این قدر می‌ارزید که سکوت کردی؟ مقابل قتل عام سازمان‌یافته جوجه‌ها ساکتی، چرا در برابر ذبح شرافت لالی؟ 🔸ناموست قبل گرونی با پوشش نامناسب پشت ویترین بود. الان که خون‌بهاش به لطف مسئولان، به نرخ جهانیش نزدیک شده که البته اون هم تقصیر اوکراینه، به جای این که جمعش کنی و به آغوش پاک خونواده برگردونی، قطعه‌قطعه شده نمایشش می‌دی؟ آپشن اضافه کردی واسه ما؟ به اسکلت ناموست هم رحم نکردی! حداقل این یکی رو نفروش! ببر گوشه قفس و با خاطراتش زندگی کن. 🔸هنوز رون مرحومه را لای پلو نذاشتند با یه مرغ دیگه؟ جوجه خروسی بیش نبودی، علاف، دوره‌گرد کوچه، هراسان از حمله گربه‌های محل. پدرش عزتت داد، احترام بت گذاشت، مرغش رو تقدیمت کرد و گفت: «دخترم با پرهای سفید میاد و با پر سفید هم برمی‌گرده». پرهای خودت ریخت از این اعتماد ولی بیچاره رو آوردی در قفسی دو متری در پایین‌ترین نقطه شهر. جایی که گربه دستشویی نمی‌کنه مرغ بدبخت رو اسکان دادی! 🔸یادت هست سر مهریه چه مسخره‌بازی‌ای راه انداختی؟ به خاطر دو بسته ذرت و گندم بیشتر، مراسم رو به هم زدی و رفتی بیرون سیگار کشیدی. بعد که خوب دورهات رو زدی و فهمیدی با درآمدی که تو داری، هیچ خروس خری حاضر نمیشه جنازه مرغ بدبختش هم رو پرت بندازه برگشتی و گفتی حله. زبون‌بسته اصلا اعتیادت رو به روت آورد؟ از خروس غلام‌ساقی هر روز پودر ذرت برزیلی می‌گرفتی. توهم می‌زدی عقابی می‌خواستی پرواز کنی. رفتی گربه‌ها رو شکار کنی چنان چکی‌ات کردن تا چند وقت می‌گفتی من جوجوی بی‌آزارم. منو نخورید. 🔸می‌دونی چند بار خشونت قفسی انجام دادی؟ بهت گفت چند بار تخم‌هاش افتاد؟ چقدر به بیچاره بد و بیراه گفتی چون بچه‌اش خروس نبود. حالا تو خروس دوست داشتی و اون زبون‌بسته مر‌غ‌زا بود، مدام باید تو سرش می‌زدی؟ تا می‌خواست بره سر کوچه، با اون کله‌ بدبینت فکر می‌کردی با خروس همسایه سر و سری داره. خودت جیک و پیک نداشتی با مرغ‌های برزیلی محل؟ زن رافائل رو یادت رفته؟ بگذریم. بد کردی باهاش. با مرغ‌های بعدی نکن. 🔸در آخر می‌خوام مرغ‌ها رو یه نصیحت برادرانه بکنم: از حقوق خودتون دفاع کنید ولی تو دام گربه‌های محل نیفتید. دعوای شما و خروس‌ها داخلیه. پای گربه‌های بیگانه رو به این دعوا باز نکنید. به خصوص پویش چهارشنبه‌های بدون تخم که کیان قفس رو هدف گرفته. موفق باشید. @tanzac
دورهمی شیاطین - ۱ 🔸ابلیس، شنل قرمزش را مرتب می‌کند. بر فراز سن می‌ایستد و جمعیت را خطاب قرار می‌دهد: «شیاطین عزیز! خوشحالم که امروز دور هم جمع شده‌ایم. امیدوارم شما هم یک روز مثل من بشید و در سه رشته پدرسوختگی، بی‌حیایی و پست‌فطرتی دکترا بگیرید. البته من قبلا هیئت علمی گروه تضرع فرشتگان بودم که به خاطر بی‌تعهدی اخراج شدم. لیاقت من رو نداشتند ولی با قدرت ادامه دادم، رفتم دنبال علاقه‌ام و دکترا گرفتم. الان هم در خدمت شما هستم. یک لیوان آب بدید لطفا» لیوان آب را که می‌خورد ادامه می‌دهد: «همان طور که می‌دونید ما سه ماه سخت رجب و شعبان و رمضان رو داریم. در دو ماه اول رقیب داریم ولی دست‌مون هم بازه اما تو ماه سوم، کاری از ما ساخته نیست. مرخصی اجباری، بدون حقوق و ‌مزایا. ماه رمضان برای ما مثل محرم و صفر واسه مطرب‌هاست» 🔸یکی از شیاطین از وسط سالن بلند می‌شود و داد می‌زند: «پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم به توچال - برگشتنی چند تا جوون خیلی با عشق و با حال» که ابلیس فریاد می‌زند: «بشین سر جات. احمق جوگیر» ماموران جلسه، شیطان جوگیر شده را بازداشت و به دارالمومنین یزد تبعید می‌کنند. ابلیس ادامه می‌دهد: «اولش سخت به نظر می‌رسه ولی با تلاش و کوشش شدنیه. اوایل که تازه مشغول شده بودم، تصورش رو هم نمی‌کردم که بتونم آدم ابوالبشر رو گول بزنم، اما با یه میوه تونستم. پس شما هم می‌تونید. حالا یکی‌یکی گزارش کار عزیزان رو می‌شنویم. از همین میز جلو شروع می‌کنیم.» 🔸شیطانی جوان بلند می‌شود و صحبت‌هایش را شروع می‌کند: «ضمن عرض سلام و ادب خدمت ابلیس بزرگ، رهبر و پیشوای ضالین و مضلین. بنده مامور به گمراهی چند استاد دانشگاه روان‌شناسی هستم. تاکنون ده بار به مصرف کراک و شیشه دعوت‌شون کردم اما احمق‌ها میرن قهوه‌خونه، قلیون و چایی می‌زنند» ابلیس می‌گوید: «تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود. ابله! روان‌شناس مصرف می‌کنه؟ اگر هم بکنه صنعتی نمی‌زنه. جنس کله‌ات از چیه؟» شیطان جوان جواب می‌دهد: «از آتش» ابلیس می‌گوید: «به همکارهای سابقم جبرائیل و عزرائیل قسم اگه از آب هم بود نباید این قدر احمق می‌شدی. دیگه چی کار کردی؟» 🔸شیطان جوان ادامه می‌دهد: «چند بار هم تلاش کردم وادارشون کنم بدون مطالعه سر کلاس برن که البته دیگه این تلاش رو نمی‌کنم.» ابلیس با تعجب می‌پرسد: «چرا؟» شیطان جوان جواب می‌دهد: «چون همین طوری بدون مطالعه می‌رفتند. نیازی به بدنامی من نبود.» ابلیس می‌گوید: «خب پس شما مثل سربازی هستی که خدمتش افتاده تو آشپزخونه. خوب بهت خوش می‌گذره. بشین ببینیم نفر بعدی چی میگه.» ادامه دارد ... @tanzac
دورهمی شیاطین - ۲ 🔸از میز بعدی یک نفر بلند می‌شود. می‌گوید «شیطان احمدی هستم از واحد ناآگاهی. من مامور فریب چند تا طلبه تازه‌معمم هستم. یکی‌شون منبر میره تو شهرستان. لعنتی هر چقدر تلاش می‌کنم خرافات تعریف کنه زیر بار نمیره. اون یکی هم معلم قرآنه. خیلی زور زدم به بچه‌ها سخت بگیره و متنفرشون کنه از دین ولی لامصب خندوانه است. خودم هم گاهی می‌شینم به جوک‌هاش می‌خندم. مثلا تازگی‌ها می‌گفت یه روز شما با جبرئیل داشتید گپ می‌زدید که یکهو اسرافیل با یه سینی چای میاد و میگه به‌به! ابلیس و روح الامین خوب با هم خلوت کردیدها ...» ابلیس عصبانی پاسخ می‌دهد: «زهر مار ابله بی‌رذیلت. اولا که تو غلط کردی به جوک آخوندجماعت گوش دادی. ثانیا غلط کردی به جوکی که درباره منه گوش کردی ثالثا اون دیالوگ سینی چایی مال ثریا قاسمیه. کپی رایت داره!» شیطان سکوت می‌کند و نفر بعدی بلند می‌شود: «قربانَت بَرِم. بنده مامور هستم دو تا جوونِ مومنِ گول بزنم که الحمدلله موفق شُدِم» ابلیس فریاد می‌زند: «نگو الحمدلله نادان» 🔸شیطان جوان ادامه می‌دهد: «شرمنده بزرگوار. والله العظیم عمدی نبود. قرار بود اون جوون‌ها برن به پدر و مادرشون کمک کنن ولی من منصرفشون کردم. بردمشون به فقرا بسته غذایی بدن.» ابلیس سری تکان می‌دهد و می‌گوید: «ابله جان! وقتی یارو رو از کار خیر منصرف می‌کنی باید تشویقش کنی به کار شر نه یه خیر دیگه. گاو پیش شما استاد تمام به حساب میاد». شیطان بعدی بلند می‌شود و می‌گوید: «قربان این‌ها نفهمند. من با دست پر اومدم.» ابلیس می‌گوید: «بفرما» شیطان گلویی صاف می‌کند. از صاف کردن گلو، دود از گوش‌هایش بیرون می‌زند و شیاطین به سرفه می‌افتند. 🔸می‌گوید: «قربان من مامور اغفال یه آخوند مسن هستم. امام جماعت یه مسجده تو پایین شهر. دیروز بد رکبی بهش زدم. ناهار آبگوشت خورده بود با نخود زیاد. واسه نماز مغرب و عشا رفت مسجد. تو سجده ناخواسته وضوش باطل شد. باید به مردم اعلام می‌کرد و دوباره وضو می‌گرفت اما بهش گفتم سید این کار رو نکن. آبروی مومن از کعبه هم بالاتره چه برسه به نماز چهار تا پیر مفنگی. خلاصه حق الناس گردنش اومد به کلفتی گردن جنابعالی» ابلیس لبخندی رضایت‌بخش می‌زند و می‌گوید: «آفرین. روی آخوندها تمرکز کنید. یه آخوند رو زمین بزنید انگار صد تا آدم عادی رو زدید.» بعدی لطفا! ادامه دارد ... @tanzac
دورهمی شیاطین - ۳ 🔸شیطان بعدی بلند می‌شود. می‌گوید: «من تو روستای مشترک شیعه و سنی خدمت می‌کنم. مخ رئیس هیئت امنا رو تیلیت کردم تا قبول کرد یه جلسه عمرکشون تو خونش بگیره. رو مخ یَک‌یَکشون کار کردم تا بهشون بفهمونم تو عمرکشون هیچ گناهی نوشته نمیشه. آهنگ گذاشتیم «امشوشوشه لیپک لیلی لونه.» جاتون خالی قربان. پیرمردهای شیعه که تو عمرشون کف هم نزده بودن، چنان قری می‌دادن که ممد خردادیان باید بیاد شاگردی. از وقتی باور کردن دل اهل بیت با این رقص‌ها شاد میشه هر روز بهنام بانی تمرین می‌کنن واسه جلسه بعدی. خبر به گوش اهل سنت هم رسیده. حمام خون تو راهه.» لبان ابلیس از هم باز می‌شود، مثل هندوانه شیرینی که با چاقو شکافته می‌شود. می‌گوید: «آفرین. گناه‌آفرین نمونه تویی واقعا. کس دیگه‌ای هم مونده؟» 🔸شیطانی از ته جمعیت دست بلند می‌کند. ابلیس اجازه می‌دهد صحبت‌هایش را شروع کند. می‌گوید: «ما تو صنف کبابی‌ها هستیم جناب ابلیس. گوشت قرمز بدجور گرون شده. کبابی‌ها یا باید قیمت رو ببرن بالا یا کیفیت رو بیارن پایین. ولی من این مشکل رو حل کردم.» ابلیس می‌پرسد: «چطوری برادر؟» شیطان پاسخ می‌دهد: «کره خر». ابلیس با ابروهای گره‌خورده‌ای که حلقه‌های آتشش در هم فرو رفته می‌گوید: «اون که پدرته ولی چطوری مشکل رو حل کردی؟» شیطان با سر پایین جواب می‌دهد: «نه. سو تفاهم نشه. با گوشت کره خر. رو مخ چند تا کبابی باسابقه کار کردم. نتیجه داد. یه مدته دارن از گوشت خر استفاده می‌کنن. یه گوسفند می‌کشیم، دو تا کره خر. گوشت‌ها رو با هم چرخ می‌کنیم، چنان بوی عطری راه می‌افته که ملت صف می‌کشن. ریشه خرهای منطقه رو سوزوندیم تا قیمت ثابت بمونه.» ابلیس لبخندی رضایت‌بخش می‌زند و می‌گوید: «آفرین! اگه خواستی منتقلت کنم واحد روحانیت» 🔸می‌خواهد جلسه را تعطیل کند اما یک نفر دست بلند می‌کند: «قربان عرایض من را هم بشنوید و بعد بروید» ابلیس کنجکاوانه نگاه می‌کند: «بگو برادر» شیطان جوان آغاز می‌کند: «یه مربی قرآن هست، جوون و مجرد. دو ساله دارم بهش انگیزه میدم کلاس قرآن راه بندازه. استقبال خوبی هم شده از کلاس‌هاش.» ابلیس: «ابله این کجاش خوبه؟» شیطان ادامه می‌دهد: «صبر کنید قربان. هفته پیش بچه‌ها رو بردیم استخر. الان خونواده‌ها یه جوری از مسجد متنفرند که دیگه نماز هم نمی‌خونن» ابلیس لبخندی رضایت‌‍بخش می‌زند: «آفرین. دم همتون گرم. خسته نباشید. پایان جلسه رو اعلام می‌کنم. به امید دیدار مجدد» پایان @tanzac