#درد811
از مدرسه تا مدرسه
(قصه زندگی همه من و شما)
✍ زینب (آموزگار)
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
🔺 طبق یک قانون نانوشته که در مدارس نمونه و تیزهوشان از هر جای دیگر لازمالاجراتر است، همه دانشآموزان رشته تجربی باید پزشک، ریاضیها مهندس و انسانیها هم باید وکیل بشوند! انگار هرکس با هر آرزویی وارد دبیرستانهای خاص شود، محکوم است به از یاد بردن خودش و هر آرزویی که داشته. اینها همه ناآگاهانه اتفاق میافتد. برای من که این طور بود (من در دبیرستان نمونه دولتی درس خواندم).
🔺 نفهمیدم چه وقت رویای پزشک شدن، جای همه رویاهای دوران کودکی و نوجوانی را گرفت و انگار زندگی من تنها وقتی معنای واقعی خودش را پیدا میکرد که پزشک باشم و نمیدانم با این کار میخواستم چی را به کی ثابت کنم. هیچ چیز نمیدانستم و انگار که روی موجی نشسته باشم، فقط جلو میرفتم. نمیدانستم کجا میروم و میخواهم چه کار کنم. تمام سالهای زندگیام، تا قبل از هجده سالگی و بعد از آن، قرار بود در یک رتبه خلاصه شود که من را به دانشکده پزشکی برساند. انگار همه سالهای زندگیام هیچ و پوچ بود و هیچوقت کسی از من نپرسید طی این هجده سال، برای زندگی آیندهام چه تصمیمی گرفتهام. خودم هم از خودم نمیپرسیدم. فکر میکردم نباید به چیز دیگری فکر کنم جز آنچه همه میگفتند درست است و برایم بهتر است.
🔺 از دوران راهنمایی بچهها را درس میدادم و در دبیرستان هم همینطور بود. نمیدانم چرا این موضوع باعث نمیشد آن رویای دوران نوجوانی دوباره سربردارد و شاید مسیر زندگیام را عوض کند.
آن روزها اوضاع طوری بود که اگر زمین هم دهان باز میکرد و با من حرف میزد، چیزی نمیگفت جز اینکه باید پزشک شوم.
🔺 باری، روزها گذشت و من حالا معلّم (آموزگار پایه اول) هستم. این متن هم بخشی از تکلیف پایانی دانشگاه بود، تحت عنوان کارنمای معلمی، که سال گذشته همین روزها مشغول انجام دادنش بودم.
امسال اولین سال تدریسم بود، در یک دبستان پسرانه، با سی و شش پسربچه شش، هفتساله که اگر نگویم از دیوار راست بالا میرفتند، اَقَلا از روی میز و نیمکتها بالا میرفتند و از چهل و پنج دقیقهای که سر هر کلاس بودیم، احتمالا فقط پنج، شش دقیقه پاهاشان روی زمین بود و باقیاش روی میز و نیمکتها بود!
🔺 طی این یک سال سعی کردهام بچهها را با هم مقایسه نکنم. محمد را که ریاضیاش خوب است، با یوسف که نه فارسیاش خوب است و نه ریاضیاش، ولی طوری فوتبال بازی میکند که کسی به گرد پاش هم نمیرسد، مقایسه نکنم.
مهدی که مثل بچههای کلاس سوم فارسی میخواند، با یاسین که همیشه از دیدن نقاشیهاش ذوق میکنم، برایم هیچ فرقی نداشتهاند و هیچ کدام را برتر از دیگری ندانستهام.
🔺 دلم میخواهد همه این بچهها به جایی برسند که لیاقتش را دارند. محمد مهندس شود، یوسف فوتبالیست، مهدی نویسنده و یاسین هم نقاش بشود. دلم نمیخواهد استعدادهاشان از دست برود و بخواهند همهشان را یکجور ببینند و یکجور بسنجند.
🔺 چه کسی تضمین میکند این بچهها مثل معلمشان از تبعیض و مقایسه رنج نبرند و آیندهشان را همان طور که میخواهند و آرزو دارند بسازند؟
https://eitaa.com/tanzimaateAP
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درد812
وقتی بعد از ۱ ساعت توضیح، استاد از دانشجوها میپرسه کی متوجه شد😂😂
https://eitaa.com/tanzimaateAP
#درد813
خاطره دهه شصتی ها:
ما اینجوری امتحان میدادیم توی حیاط مدرسه و روی زمین خاکی یا سیمانی😅
https://eitaa.com/tanzimaateAP
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#درد814
باگ های امتحان درس های مختلف 😜
https://eitaa.com/tanzimaateAP
#درد815
نام اثر: وقتی تو مدرسه خودکار نداشتیم و معلم نگامون میکرد😂
https://eitaa.com/tanzimaateAP
#درد816
از بعضی اداهای مدعیان تحول در آموزش و پرورش همینقدر باید از خنده ریسه رفت 😂😂
@tanzimaateAP
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درد817
کاری که بعضی مدارس غیرانتفاعی میکنند
(وعده هایی میدن و بعد یه نمایی ازش نشان میدن)
https://eitaa.com/tanzimaateAP
#درد818
من وقتی میخواستم جلوی مامانم تطاهر کنم درس خوندم:😂😂
https://eitaa.com/tanzimaateAP
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درد819
من اگه استاد ادبیات بشم 😂😂😂😂
https://eitaa.com/tanzimaateAP
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درد821
بچه ها چه میکشند از امتحان ریاضی 😂
https://eitaa.com/tanzimaateAP