رسانه آمریکایی: «ترامپ با نتانیاهو درباره آتش بس در غزه و آزادی اسرا گفت و گو کرده است.»
ترامپ: «بِنی کراواتمو با پرچمِت سِت کردم، :) خوشت اومد؟»
نتانیاهو: «دمت گرم تو همیشه از ما حمایت کردی.»
ترامپ: «بنی به خاطر این حرکت قشنگم چند تا اسیر آزاد می کنی؟»
نتانیاهو: «هر چی تو بگی گلم.»
🔺ریحانه یزدی راد🔺
طنزیم| @tanzym_ir
397.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گاف شاهکار بایدن در نطق آخر/ کلماتی که جو را جان به لب کرد!
از بین «ترامپ» و «هریس» کی میتونه مثل این توی حرف زدن این همه گاف بده؟
🔺فاطمه دماوندی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
غمگینم
مثل وزارت آموزش و پرورشی که نه برای دولت مهم بود نه مجلس.
🔺زینب سادات جزایری🔺
طنزیم| @tanzym_ir
11.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گلریزون فوتبالی
نویسنده و اجرا : محمدبنی اسدی
🔺طنزیم🔺
طنزیم| @tanzym_ir
#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
خادم اربعین (۱)
با کلی ذوق و شوق راهی عراق شده بودیم تا همسرم در یک جمع جهادی در حرم امامین عسکریین (ع) خدمت کند.
همان ساعات ابتدایی روز اول، دلتنگیکنان، پیامکی دادیم تا زیارت پدر بچههایمان میسر افتد، البته موکبگردی و متنعم شدن از انواع اطعمه و اشربه هم بیتاثیر نبود.
از دور که پیدایش شد، با همان لبخند همیشگی بود ولی این بار سلانه سلانه و آرامتر از همیشه قدم برمیداشت، شاید میخواست دلمان را آب کند؟
وقتی به پاهایش نگاه کردم گفتم: «جلالخالق باز از آن نذرهای عجیب؟ (پا برهنه خدمت کردن؟)»
به خودم نهیب زدم که: «خب برای چه حاجت محالی؟
من را که با چنگ و دندان نذورات دائمی دلربوده بود، حالا دیگر چه میخواست؟»
حس ششم زنانهام در آنی پاسخ داد: «آن صندلهای چرم اصل گاوی که با زبان بیزبانیشان سالها خرتخرت کنان مسیر مشایه را پیموده بودند، یعنی الان دیگر به آخر خط رسیدند؟»
با قلبی مجروح از این دوری به جای سلام، گفتم: «دزدیدن؟»
با همان خندهی همیشگی گفت: «یکی نیاز داشت، برد.»
خلاصه در این محلهای که غیر موکب رایگان و سرباز و زائر چیزی دیده نمیشد مغازهی دمپایی فروشی کجا بود؟
از یک کوچهی فرعی پیچیدیم تا با همان زبان اشاره به پا به سرباز عراقی فهماندیم که مشکلمان چیست و آدرس صندل فروشی را بپرسیم.
خب ما که زن بودیم و بیدفاع همین طرف خودیها، روی پلههای حسینیهای نیمهتمام جا خوشاندیم و دعای خیر و اشکی بود که پشت مسافرمان روان کردیم.
و همسر به آن طرف گیت، که ممنوع الممنوع است رفتند.
یک لحظه تصور آنکه به آرزوی شهادتش در این موقعیت کنونی برسد و من خاطرهی این روز خندهدار و مسخره را بعنوان روز شهادت بازگو کنم خجالت کشیدم و سرم را بالا گرفتم و به خدا گفتم: «خدایا خدایی الان وقتش نیست به این خندهداری!»
آیتالکرسی و صلواتی بود که تندتند، پشت سرش فوت میکردیم تا برگردد و ما الان به این فوز عظیم نایل نشویم.
ولی خودمانیم فوت صلوات و دعا به حدی زیاد بود که تا مدتها هیچ خطری سامرا را تهدید نکرد!
خلاصه بعد از ساعتی، همسر بهتر از جانمان، در حالی که دمپایی قرمز پلاستیکی عراقی در پا، لِختلِختکنان از کارزار سخت، لبان ما را تا بناگوش به خنده باز کرد، بازگشت.
🔺مریم عرفان پور🔺
طنزیم| @tanzym_ir
حسِ آشنایی
بعد سالی قسمت شد اربعین رفتم کربلا.
نزدیک حرم بودم که یه لحظه فکر کردم توی محله خودمونم، یعنی همه آشنا بودن، اقوام و عدهای هم رفیقام.
یعنی اگه توی شهرمون مشهد بودم اینقدر آشنا نمیدیدم که توی کربلا دیدم، از خوبیهای سفر اربعین همینه دیگه.
🔺محمد بنیاسدی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
تاحالا شده صبح از خواب پاشی اینقدر دورت پتو باشه که فکر کنی یکی از پتوهایی؟!
#اربعین_گوشه_چادرموکب
🔺حیدر جهانکهن🔺
طنزیم| @tanzym_ir
شما اگر به جای تولیدکنندهی این زیلوها بودید، در پاسخ به این جنایت هولناک چه واکنشی نشان میدادید؟
۱. در حق جد و آباد عکاسش دعای خیر میکردم.
۲. بدلیل تغییر شغل اطلاعیه حراج میزدم.
۳. برای روسفیدی عامل این کار، خط تولید این سایز را راه میانداختم.
۴. افتخار میکردم که توفیق اجباری خدمتگزاری به زوار نصیبم شده.
🔺سیدساجد هاشمی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
به گفته مدیر باغ وحش ارم تهران، ۶۰ درصد حیوانات این باغ وحش پیر هستند.
یه خسته نباشید هم باید به حیوونهای باغ وحش ارم بگیم؛ طفلکیها جوونیشون رو برای ما گذاشتن تا از دیدنشون لذت ببریم.
🔺زینب علیمرادی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
صهیون۱: «داداش اینقدر سیگار نکش، میمیریها.»
صهیون۲: «تراپیستم تجویز کرده، گفته مرگ با سیگار دردش کمتر از مرگ با بالستیکه.»
صهیون۱: «آتیش داری؟»
🔺معصومه کیخامقدم🔺
طنزیم| @tanzyn_ir
Tanzym_irکامیون بهشتی.mp3
زمان:
حجم:
1.38M
#خاطرات_اربعین
کامیون بهشتی
گوینده و نویسنده : محمدبنی اسدی
🔺طنزیم🔺
طنزیم| @tanzym_ir
#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
سال 98 با خواهرم و دامادمون، موقعی که خواستیم از زیارت کربلا به سمت مرز ایران برگردیم سوار ون شدیم.
حدودا یازده دوازده نفر بودیم که اکثرا هم با انرژی و سرحال بودند. بعد از چند ساعت کم کم خسته شدیم و خوابمون گرفته بود.
آبجیم که خوابش نبرده بود، با حیرت به من که درحال چرت زدن بودم گفت:
«راننده رو نگاه کن خوابه»
ما آخر ون نشسته بودیم.من نگاه کردم توی آینهی ماشین و دیدم
یا امام حسین(ع) راننده چشماش قشنگ خواب میرفت و در حال خواب و بیداری رانندگی میکرد.
زود دامادمون و بقیه رو با سرو صدا بیدار کردم و اونا هم راننده رو بیدار کردند. خلاصه به خیر گذشت.
فقط هنوزم تو شوکم که: «آبجی، تو داری میبینی راننده از کِی خوابه با خونسردی منو بیدار میکنی تا دوتایی با هم تعجب کنیم؟!»
🔺نیکا حسینی🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir