eitaa logo
طنزیم
8.7هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
32 فایل
🔴از طنزیم باد مسئولین تا مسائل اجتماعی، سیاسی، تاریخی و... زیر قیمت بازار!😎 در تلگرام، بله و ایتا با شناسه @Tanzym_ir راه راه: instagram.com/rahrahtanz نطنز: instagram.com/natanz_ir 📢تبلیغ وتبادل: @tanzym_tabligh ارتباط با ادمین: @tanzym_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤طنزیمی‌ها سلام 🔹یه خبر خوش براتون دارم. 🔹پویش رو که یادتون هست. 🔹بخاطر استقبال زیاد شما طنزیمی‌های عزیز، می‌خوایم مهلت ارسال خاطرات رو تا جمعه تمدید کنیم. 📣 خاطرات طنز و بامزه‌ی سفر زیارتی اربعین رو، برای ما ارسال کنید تا ان‌شالله با ذکر نام خودتون، در کانال‌های طنزیم منتشر کنیم. 🔹البته این خاطرات می‌تونه از زبان خودتون یا دوستان و آشنایانتون باشه. 🔹اگر عکس با مزه‌ای هم دارید برای ما بفرستید. 🔹مهلت ارسال اثر تا جمعه دوم شهریور 📌 ارسال خاطرات به ادمین کانال 👉@Baron_rcs 🔺طنزیم🔺 طنزیم| @tanzym_ir
هدایت شده از باشگاه طنز
🧶 امام جانم! خودت از آن بالا شاهدی که چه سختی‌هایی نکشیده‌ام برای رسیدن به این نقطه. از تهیه انواع سوزن و یادگیری انواع نیشگون و طریقه هول دادن برای از سر راه برداشتن موانع موسوم به زائر که مانع رسیدن، چسبیدن و دخیل بستن به ضریحت میشوند، تا کشیدن گیس همسفرانی که نیش و کنایه میزدند که چرا بدون پاسپورت آمده‌ای؟! آخر مگر نمیگویند امام حسین(ع) است که باید بطلبد؟ پس پاسپورت و قانون و آن مأمور سیبیلوی کلاه‌کج عراقی و مأمور ریشوی ایرانی چه میگویند دیگر؟ 💠 این مطلب رو به همراه یه عالمه مطلب دیگه که به همت طنزپردازای باشگاه طنز انقلاب تهیه شده، میتونید توی ضمیمه امروز راه راه روزنامه وطن امروز بخونید. 🔗 دویست و هشتاد و ششمین شماره ضمیمه هفتگی راه راه رو توی این لینک بخونید: https://B2n.ir/u79989 💡 برخی از تیترها: پرچم بالاست - سوده پاکاری نو دانشجو - محمدحسین دهقانی ابیانه اژدهایی با گل سر صورتی - فاطمه بحرکاظمی درد و دل یک زائر اربعین - سیده کوثر هاشمی زاده 🥊 باشگاه طنز | @bashgahtanz
! یه موکبی فلافل می‌دادن و کنار دیوارش یه میز کوچک بود که روش انواع سس رو گذاشته بودن، مدل چادر ما و چفیه‌ای که روش انداخته بودیم به نحوی بود که اگر از پشت‌سر نگاه می‌کردی، فکر می‌کردی ما عربیم، یه ایرانی اومد نزدیک میز و به ما گفت: "السس الداد!" منم با لبخند گفتم: "نحن ایرانی!" 🔺هدیه روحانی🔺 طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir     
ورود کودکان ممنوع، ورود سایرین ممنون مرکز پاسخ‌گویی به سوالات و امور مربوط به مساجد، بفرمایید: سوال: من یه بچه توی مسجد دیدم، باید به کی گزارش بدم؟ جواب: با مرکز پاسخ‌گویی به سوالات و امور مربوط به حضور یا عدم حضور کودکان در مسجد تماس بگیرید. س: میانگین سنی نمازگزاران مسجد ما به ۹۱/۵ رسیده، می‌خواستم بپرسم چه میانگینی زنگ خطر به حساب میاد؟ ج: نگران نباشید، هنوز تا ۱٠۶ سال راه هست. س: ما توی مسجدمون یه کارگاه مادر و کودک برگزار کردیم؛ اگر خانوم‌های مسن مسجد برای ساکت کردن بچه‌ها تذکر بدن، چی کار کنیم؟ ج: کارگاه مادر خالی یا مادر و مادر‌بزرگ برگزار کنید. 🔺هانیه سادات حسینی‌زاده🔺 طنزیم| @tanzym_ir
+ بابا هر کی به زائرا کمک کنه خدا بیشتر دوستش داره؟ - بله دخترم. + خب، بذار یه کاری کنم خدا زیاد دوست داشته باشه. 🔺حیدر جهان‌کهن🔺 طنزیم| @tanzym_ir
گفتم: چه خوبه موکبا هر روز آب‌دوغ خیار بدن تا خنک بشیم. گفت: اگه این کار رو بکنن سُست می‌شیم تا اربعین سال دیگه از جامون تکون نمی‌خوریم. 🔺مریم عرفان‌پور🔺 طنزیم| @tanzym_ir     
داداش الان یه جوری برات درستش می‌کنم که خودتم بشینی توش تا کربلا بری. 🔺زینب علیمرادی🔺 طنزیم| @tanzym_ir
! مادر من هرسال تحت هرشرایطی میان اربعین، اون سالم باردار بودن و ما خیلی شیک و مجلسی براشون تدارک یه ویلچر دیده بودیم، تا اذیت نشن. از اون‌جایی که ما یه خانواده پرجمعیت هستیم، بچه‌ها می‌ریختن روی ویلچر و جا به مادرم نمی‌رسید و پررو پررو، ویلچر رو باید براشون جلو می‌بردیم‌. یه روز من حرصم گرفت، به خواهرم گفتم یا از ویلچر پیاده می‌شی، یا می‌ذارمت تو راه. خواهرمم سرتق نشست سرجاش. منم دیدم این‌جوریه، ولش کردم رفتم تا مجبور بشه بلند بشه و ویلچر رو حرکت بده، چند دقیقه بعد صدای یه آقایی رو شنیدم که می‌گفت: _خانم واقعا کارتون زشته! برگشتم دیدم یه آقایی داره خواهرم رو میاره و به من می‌گه خجالت بکشید، با زائر معلول امام‌حسین بد برخورد کردید و... حالا من هرچی قسم آیه می‌خوردم که بابا این از من و شما هم سالم‌تره، مرده دائم نصحیت می‌کرد. به خواهرم گفتم پاشو ببینن چیزیت نیست، سفت نشسته بود می‌گفت من معلولم، چرا بهم توهین کردی!!! خلاصه که آقاهه رفت و ما رو با یه کوله‌بار نصیحت تنها گذاشت، بعد از رفتنش می‌خواستم ویلچر رو کج کنم خواهرم شوت بشه پایین که از ملت در صحنه ترسیدم و بی‌خیال شدم😁 🔺گندم راد🔺 طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir     
هدایت شده از وطنز
🔸 کربلا تا کربلا تا هست هستی خون پاک تو به جوش است دریایِ خیلِ عاشقانت در خروش است لب تشنه جان دادی ولی از خُمِّ یادت جان تمام عشق‌بازان باده نوش است شد کربلایی دیگر اکنون خاکِ غزه یک سرزمین از خون گل‌ها لاله‌پوش است شمرِ زمان امروز صهیون پلید است در خاکِ غزه نعره‌ی ظلمش به گوش است دردا از آنکه عشقِ ثارالله دارد اما ندای مرگ بر ظلمش، خموش است دردا که امروز امت اسلام جایِ جمعی مسلمان صورتِ، مکتب فروش است مشایه‌ی امسال راهِ وحدت ماست وقتِ نمودِ شورِ عزمِ این جیوش است یعنی که همدردیم با خلقِ فلسطین وقتی درفشِ چفیه‌هامان رویِ دوش است ✍ احمد رفیعی وردنجانی 💫💫 🔻وطنز | بهترین شعرهای طنز 🔻 🆔 بله 🇮🇷 ایتا 🇮🇷 تلگرام 🇮🇷
خوبی بعضی از دکترها اینه که وقتی می‌خوان یه عمل جراحی انجام بدن، حتما زیرلفظی رو می‌گیرن. 🔺فرزانه فولادی🔺 طنزیم| @tanzym_ir
وقتی لیست خرید می‌دم به همسرم، دو‌تاش رو تصمیم می‌گیره که لازم نداریم، سه‌تاش رو یادش می‌ره، یعنی الان ما وفاق ملی نداریم یا چی؟ 🔺هانیه سادات حسینی‌زاده🔺 طنزیم| @tanzym_ir
موضوع انشاء: در آینده می‌خواهید چه کاره شوید؟! خانم اجازه، من می‌خواهم درآینده مهندس بشوم ولی چون پدرم پزشک است همه می‌گویند: تو هم باید مانند پدرت پزشک بشوی. یک‌بار هم که پدرم من را به مدرسه رساند همه بچه ها می‌گفتند: چه ماشین خوشگلی دارید، خوش به حالت که پدرت پزشک است. ولی یک‌بار که پدرم گفت سرش شلوق است و نتوانسته بود به مهمانی بیاید مادرم به او گفت: همه را درمان می‌کنی و ما را مریض! نمی‌دانم منظور مادرم چی بود؟! چون من که آب‌ریزش بینی نداشتم، ولی به بیماران پدرم حسادت می‌کنم چون بیماران پدرم او را بیشتر از ما می‌بینند و با او حرف می‌زنند. از وقتی که از خواب بیدار می شویم تا وقتی که بخوابیم پدرم را نمی‌بینیم ولی کارتش همیشه روی اوپن است تا ما هر چی لازم داشتیم بخریم ولی من همیشه تنها به خرید می‌روم یا مثلا وقتی مریض می‌شویم همکاران پدرم با مهربانی ما را ویزیت می‌کنند. من روزهای تعطیل را خیلی دوست دارم مثلا تعطیلات عید نوروز یا جمعه‌ها، که خیلی وقت‌ها پدرم در خانه است می‌گوید که پسرم ماشالله چقدر بزرگ شدی چقدر تپل شدی، یادت باشه ورزش کنی تا هیچ وقت مریض نشی تا گذرت به دکتر و بیمارستان نخورد که اون موقع می‌شوی مثل توپ فوتبال! یک‌بار هم که داشتم بازی می‌کردم پدرم به مادرم گفت: راستی بچه‌ها چقدر زود بزرگ می‌شوند! انگار همین دیروز بود که دنیا اومد، که مادرم در دم از هوش رفت. امروز به مادرم گفتم که من دوست دارم مهندس بشوم ولی مادرم به ما گفت که باید پزشک بشوم و در کنارش مهندس هم بشوم، خانم اجازه ما هم می‌خواهیم همین کار را بکنیم و پزشکِ مهندس بشویم. 🔺سمیه زارعی🔺 طنزیم| @tanzym_ir