eitaa logo
کلبه‌ی‌ترنّمات 🍊🌧🇵🇸🌑🇱🇧
1.2هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
192 فایل
کلبه‌ ماهِ من .. 🌔 خانواده مجازی ترنّمات کوچک اما شیرین و خوش بو🍊 بزرگ و عمیق ☁️ خوش قلب .. اعتبارِکانال به تپشِ‌ قلب‌ های این‌ خانواده‌ است .. 🌧 کانال اصلی: @tarannomat می‌شنوم؛ https://daigo.ir/secret/61022356 لطفا تمجید را پنهان کنید ..
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی میروم به روز های اول طلبگی ، سال های اول، شب هایش و حال آن ایام .. خستگی های روز چگونه ش مرا در نگاه شب ، بی هوش میکرد .. شب های که توی حجره ساعت ۲۳ خواب بودم .. چه حالی داشت ، اون وقت کجا بود الان .. گاهی وقتی خاطرات قدیمی با تمام حس هایش میخواهد تو را ملاقات کند .. صدا و بوی عطرش آمده ، می خواهد میهمان شود و مرا در خودش غرق کند .. چه زیبا نفس می کشد ، چه زیبا زنده است .. یک امشب ، به ماه خیره شدم، برایم از نگاه های قدیم سخن گفت ..
433.1K
.. ماه زیبا می‌خواند خط چین های پیشانیِ غم دیده را .. ‌
خورشید در محراب فرق‌ش شکافته شد ماه چه زیبا رسم ادب را آموخت تا شرمنده‌ی چشم ها نشود .. ماه هم شبیه او شد ..
میشه بعد از دعای برای غزه که اصلی ترین دعاست .. و دعاهای قشنگتون تون وقتی ماه از چشم هاتون پایین میاد.. برای امام زمان و خودتون و خانواده و کشور و مستضعفین عالم .. بعدش اون ته ته دعا هاتون وقتی تموم شد، با حال خوبتون یه گوشه کوچولو برای بنده جا بذارید و دعا کنید.. اگر یادتون بود .. دعا کنید که اون چیزی که توی دلم هست و براش‌ دوست دارم تنظیم بشم و نظم پیدا کنم .. محقق بشه .. همون عهدی که دارم ..
گلزار شهدای اهواز چه قدر زیباست ..
هدایت شده از ناشناسِ ترنمات
📪 پیام جدید تا کی اهواز تشریف دارید؟
تا نماز صبح احتمالا .. اینجا تازه جوشن تمام شده. حاج آقا چند دقه دیگه میره بالا برای سخنرانی.
هدایت شده از ناشناسِ ترنمات
📪 پیام جدید سلام قبول باشه حاج آقا منظورتان استاد قنبریان هستند. ؟ یا خودتان منبر دارید.
هدایت شده از ناشناسِ ترنمات
📪 پیام جدید گفت امشب خیلی عجیب‌ه حالم گفت یه ماه منتظر این شبها بودم امااا.. اما انگار شرم اجازه حرف زدن رو ازم گرفته.. میگفت نمی‌تونم نرم، ولی رویی هم برای رفتن ندارم.. خیلی آرام قدم برمیداره، مثل موقعی که میخوای بری مشهد، از وقتی که تصمیم میگیری تا وقتی سوار میشی تا حتی وقتی میرسی روبروی تابلوی قرائت اذن دخول، همه وجودت پر میکشه زودتر بری داخل.. همین که‌اذن دخول خوندی، قدمات سنگین میشه، بجاش اشک‌ها روان‌تر میشه.. ذکر میگی و کم‌کم میری جلو، یه شرمی تموم وجودتو میگیره.. دلم میسوزه برای خودم.. مثل بچه‌ای که لباس خوبی تنش نیست داره از دور جشنی رو نگاه می‌کنه.. سرشو گذاشته کناره‌ی دیوار سیمانی و با همون چشمای خیس اشکش نگاه می‌کنه.. دستش روی دیواره و صورتش رو گذاشته رو دستاش و چسبیده به دیوار..
هدایت شده از ناشناسِ ترنمات
📪 پیام جدید برم؟! اخه من که لباس خوبی تنم نیست.. اگه گفتن برای چی اومدی چی بگم؟! کاش میتونستم اونجا یه آشنایی پیدا کنم!.. چشمش با مژه‌های خیسش قشنگ‌تر شده، هی اون مردمک چشماشو میچرخونه بلکه یه دوستی آشنایی رو ببینه.. تو دلش میگه یعنی میشه یه کسی صدام کنه..