eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
977 دنبال‌کننده
819 عکس
519 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋🦋🦋🦋 پروانه‌هایی که دور گل می‌چرخند رو دیدی؟ دیدی چه بال‌های قشنگی داره؟ چقدر ظریف و دقیق خلق شده بال‌هاش. در ثانیه چند هزار بار بال میزنه. این پروانه از دل تاریکی‌ها از میان پیله‌های سخت به دنیا اومده. این پروانه از دل خطرات زیادی عبور کرده و حالا اینچنین دلبری می‌کنه.🦋 این پروانه برای یک روز زندگی این همه خطر را تحمل کرد من و تو از این پروانه کمتر نیستیم، ما که میخواهیم روز‌های بیشتری زندگی کنیم باید خطرات را، سختی‌ها را بپذیریم، جلا پیدا کنیم. روزی میرسه که ما اینقدر زیبا می‌درخشیم که همه اونایی که زمین خوردن ما رو میخواستن، پیش زیباییمون سر خم کنن❣ به خودت امیدوار باش ✍ف.پورعباس ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
۲۴ دی ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴ دی ۱۴۰۲
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_81 #مُهَنّا استاد: اینجا راحتی؟ فاطمه: راحت؟ اونا همه این‌کارا رو می‌کنن که منو اینجا نگه دا
حرف‌های استاد سلیمانی تو سرم می‌پیچید، چرا استاد باید بهم هشدار بده؟ استادم چی میدونه که من متوجهش نیستم؟ بحث اقتصاد خراب کشورم و چه ربطی به من و حضور این جوون‌ها تو آمریکا داره؟ هرچی فکر کردم به نتیجه‌ای نرسیدم، خودم رو سپردم به خدا، قطعا من معصوم نیستم، ممکنه در مقابل پیشنهاد‌های وسوسه انگیزشون سر خم کنم و جواب مثبت بدم. از خدا خواستم دست و دلم رو نگه داره، چشمم رو با نعمات اخروی نه دنیوی که زود گذر هست پر کنه. بیمار: سلام خانم دکتر. فاطمه: سلام، خیلی خوش اومدید. حالتون چطوره؟ بیمار: تو این دو ماه طبق دستور شما استراحت دائم بودم، طبق برنامه‌غذایی که دستور داده بودید پیش رفتم. فاطمه: بسیار‌عالی، الان که وارد سه ماه شدید بیشتر از قبل هم باید مراقب باشید. بیمار: الان می‌تونم ضربان قلب بچه رو بشنوم. فاطمه: شش هفته کامل شده، طبیعتا باید بتونیم صدای قلبش رو بشنویم. بیمار: بی صبرانه منتظرم. فاطمه: لطفا برید روی تخت دراز بکشید، منم الان میام. همه چی نرمال و عالی بود، صدای ضربان قلب جنین رو که شنیدم، خودم از مادر بیشتر ذوق کردم. انگار بچه خودم بود، حس قابل وصف نبود.خدا رو شکر کردم. بیمار: خانم دکتر خیلی از شما ممنونم. فاطمه: من کاره‌ای نبودم، همه اینا رو خدا انجام داد. بیمار: ما چند سالی بود ازدواج کرده بودیم و بچه دار نمی‌شدیم، وقتی هم بعد از ده سال بچه دار شدیم همون اول بارداری تو غربالگری بهمون گفتن بچتون سندروم داون داره. یک سال افسرده بودم، جنین رو بیرون آوردن و فریز کردن، به درخواست خودم این کار رو کردن، فکر نمی‌کردم بشه این بچه سالم دوباره به من برگرده. وجود شما برای من حکم فرشته نجاته، زندگیم رو از یه فاجعه بزرگ نجات دادید. فاطمه: برو از خدا و خالق این بچه تشکر کن، من کاری نکردم. خوشحالم که تونستم لبخند به لبت بیارم. فقط برام دعا کن. نمیدونستم اون از دعا چه تفسیری می‌کنه، منم به رسم عادت این جمله رو گفتم. آرامش خاصی وجودم رو فراگرفته بود، همین که همه چی خوب داشت پیش می‌رفت خیلی حس آرامش بهم میداد. به بلیط توی کیفم نگاه انداختم، بلیطی که برای دو هفته پیش بود، من باید می‌رفتم ایران، اما الان... الخیر فی ما وقع، باز هم صبر می‌کنم. بریک: سلام خانم عباسی فاطمه:سلام بریک: چی شد؟ حال مادر و بچه چطوره؟ فاطمه: همه چی عالی بود تا اینجا، ضربان قلبش هم شنیده میشه. بریک: خیلی خوشحالم، بی صبرانه منتظر تولد این بچه هستم. فاطمه: منم همین طور. بریک: خانم عباسی، شما همچنان به تصمیمتون برا برگشت مصمم هستید؟ فاطمه: معلومه، من بعد از تولد بچه حتما بر‌می‌گردم. بریک: حداقل شش ماه ایران باشید و شش ماه آمریکا. فاطمه: امکانش نیست متاسفانه، من اونجا زندگی دارم، برام سخته. بریک: اگر بحث هزی‌... فاطمه: بحث زندگی منه، و لا غیر بریک: بله، من خیلی متاسفم که همچین پزشکی رو نمی‌تونیم تو کشورمون داشته باشیم. حرفی نزدم، اصرار‌هاشون هربار با واکنش منفی من مواجه می‌شد. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
۲۴ دی ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴ دی ۱۴۰۲
🖤🖤🖤🖤 این تنها عکسیه که من امسال تو ایام اربعین در سفرم به سامرا تونستم از حرم امام هادی بگیرم😭😭 وقتی حرم رو دیدم دنیا رو سرم خراب شد آقامون هنوز غریبه، جد و بابای امام زمانمون هنوز تو غربت هستند😔💔 شهادت مظلومانه امام هادی(ع) تسلیت عرض می‌کنم🖤 ✍ف.پورعباس
۲۴ دی ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴ دی ۱۴۰۲
❣❣❣ ❣ ❣ لبخندت را از اطرافیان دریغ نکن. روز نو ، روزی از نو💝 تا رازق اوست، غصه نخور بلند شو و بخوان باز هم زنده‌ام، آماده‌ام بهر طلب آرزوهایم، امروز هم می‌جنگم. صبح بخیر😍😍
۲۵ دی ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۵ دی ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۵ دی ۱۴۰۲
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_82 #مُهَنّا حرف‌های استاد سلیمانی تو سرم می‌پیچید، چرا استاد باید بهم هشدار بده؟ استادم چی م
مثل هر شب منتظر بودم ایلیا شام رو بیاره، چادرم رو سر کردم و آروم آروم تو حیاط قدم زدم به سمت در. استخر بزرگ، درختان همیشه بهار، گل‌های لیلیوم و خوش رنگ. سنگ‌فرش‌های برجسته و برّاق، همه اینها به اندازه کافی جذابیت داشت، برای منی که از یک خونه کوچیک تو شهرستان حالا اومدم به بهشت یا شایدم جهنم. کتمان نمی‌کنم که زیبایی این خونه چشم منو گرفته بود، اما این خونه چون از طرف دشمنم بود برام دوست داشتنی نبود. غرق در فکر و‌خیال و محو تماشای گل‌های تو باغچه بودم که صدای خرچ‌خرچ اومد، صدایی مثل پا گذاشتن روی برگ‌های پاییزی. به خودم اومدم، نگاهی به اطراف انداختم. فاطمه: کی اینجاست؟ جوابی نشنیدم، باز هم جلو‌تر رفتم، پشت ماشین رو هم نگاهی انداختم، کسی نبود. چشمانم در حال گردش در اطراف بود تا منبع صدا را پیدا کند که صدای در به این جستجو پایان داد. فاطمه: سلام ایلیا: سلام خانم، ببخشید دیر کردم غذا رو آماده نکرده بودن، تا آماده شد طول کشید. فاطمه: ممنون، زحمت کشیدید. ایلیا: کار دیگه‌ای ندارید بانو؟ لب باز کردم که بگم اینجا صدایی شنیدم، ولی منصرف شدم، با خودم گفتم اگر بگرده و چیزی نباشه خیال می‌کنه من خیالاتی شدم یا ترسیده‌ام. فاطمه: نه ممنون. ایلیا: فردا میرید کلینیک؟ فاطمه: نه، فعلا اونجا کاری ندارم. ایلیا: اگر کاری بود حتما بهم اطلاع بدید. فاطمه: چشم، باز هم ممنون ایلیا: شب خوش. غذا رو میون چادر گرفتم و به سرعت خودم رو داخل خونه رسوندم، در هال رو هم قفل کردم، چفتش رو هم انداختم، چندتا صلوات و آیه الکرسی خوندم تا کمی آروم گرفتم. از پشت پنجره به حیاط چشم دوختم، خبری نبود، نه حیوونی، نه پرنده‌ای. شاید واقعا خیالاتی شده بودم. چادرم رو تا کردم و روی مبل گذاشتم، دستام رو شستم و با نام خدا شروع کردم شام خوردن. لقمه دوم رو هنوز نبلعیده بودم که صدای شکسته شدن چیزی رو از تو حیاط شنیدم. با سرفه شدید همه لقمه از دهنم بیرون ریخت. خودم رو پشت پنجره رسوندم، کسی رو ندیدم، ولی مطمئنم صدای شکسته شدن چیزی رو شنیدم. گوشی رو برداشتم و به ایلیا زنگ زدم. فاطمه: سلام آقا ایلیا ایلیا: سلام خانم، بفرمایید فاطمه: آقا ایلیا میشه کمکم کنید؟ ایلیا: حتما بفرمایید. فاطمه: من یه صدایی از تو حیاط شنیدم، صدای شکسته شدن چیزی مثل شیشه. ایلیا: نگران نباشید خانم، الان من بر‌می‌گردم، همین که من زنگ در رو زدم شما در رو باز کنید. فاطمه: ممنونم، چشم. روسری و چادرم رو پوشیدم، چشم دوختم به حیاط تا ببینم این صدا از کجا و برای چی بود؟ دست و پاهام از یخ هم سرد‌تر شده بود، دستاهم رو بهم می‌مالیدم، تمام وجودم داشت از ترس یخ می‌زد، احتمالا رنگ به رخم هم نمانده بود. تا ایلیا رسید، جونم به لب اومد، صد بار مردم و زنده شدم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
۲۵ دی ۱۴۰۲
🌱آدمای اطرافم رو تو روزهای سخت شناختم. 🍃اونایی که با من موندن، بهترین‌‌های روزگارن. بقیه فقط ادعا داشتن، همونایی که بهشون می‌گفتیم رفیق گرما و سرما، روزهای سختمون هستن. درست تو بزنگاه‌ها من رو تنها گذاشتن😖 ✍ف.پورعباس
۲۵ دی ۱۴۰۲
شب پیش آمده با آرامش آمده آرامش را به تو هدیه میدهد خودش با در آغوش کشیدن غم‌هایت جایش را به روز می‌دهد. از این هدیه شبانه نهایت استفاده را ببرید. شب خوش🌙✨
۲۵ دی ۱۴۰۲