فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حق پرومکس😅
همه امتحاناتشون تموم شده🥺
من همچنان دارم میخونم😭
کیتموم میشه؟
الله اعلم🥴
کیا مثل من هستن؟😢
#امتحان
#درد_کشیدگان
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
9.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ملاکهای صحیح ازدواج تو این کلیپ پیداست🎀
ایلاف ثابت کرد که داشتن چشم بینا و ظاهر زیبا و همه چی تمام در ازدواج شرط نیست☺️
چه بسا چشم بینا داشته باشد ولی چشمچران باشد و چشم و دل سیر نباشد🙊🙈
ایلاف عشق واقعی رو تعریف کرد❤️
شاید هادی هیچ وقت نتونه حتی تصویری از همسرش تو ذهنش بسازه، شاید نتونه دست بچشو بگیره ببره مدرسه و یا باهاش بازی کنه
ولی هادی واقعا عاشق ایلاف، چون اونو زمانی انتخاب کرد که دیگر چشمی برای دیدن نداشت.
حیا دختر و غیرت به جا پسر رو ملاک قرار بدید
مگه ظاهر چند درصد زندگی رو تشکیل میده و چند درصد اهمیت داره؟
چه بسا زیبا رویانی که زیباییشان را با بیعفتی ویران کردند.
چه بسا دختران و پسرانی که از لحاظ زیبایی کمتر بهره بردند ولی خود را باعفت و پاکدامنی و حیا وغیرت به جا آراستهاند☺️
شرط ازدواج چاقی و لاغری نیست، چشم زیبا و رنگی نیست🥺
هیچ وقت دیگران به خاطر صفاتی که توش هیچ دخالتی نداشتن ملامت نکنید
#عشق
#زوج
#لبنان
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
+"در میان آتش و خون، لئو باید تصمیمی بگیرد که میتواند سرنوشتش را تغییر دهد.😶 + --------++++++------
نظرتون چیه بریم برا پارت اول رمان جدید؟😁😍
بستگی به مشارکتتون داره😌
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
#پارت_1
#دوستی_با_سایهها
خسته و کوفته از تئاتر برگشتم، نگاهی به ساعتم انداختم دیدم چهارساعت دیگه باید برا کلاس موسیقی برم.
میریام: سلام پسرم، خسته نباشی مادر.
لئو: ممنون مادر، من برم دوش بگیرم بعد هم میرم یکم بخوام بعد از ظهر کلاس موسیقی دارم.
میریام: نهار برات بکشم بعد بری حمام؟
لئو: نه، نمیتونم اینطوری غذا بخورم، اول دوش بگیرم بعدا.
میریام: هرجور راحتی پسرم.
دعای مخصوص قبل از حمام رفتن رو خوندم و نیت طهارت کردم، خب خانواده ما خانواده مذهبی یهود بودن، خیلی مقید به این آداب و رسوم بودن، البته قبول کردنشون برا من سخت بود چون میدیدم بقیه هم کیشیهای من خیلی مقید به این جور مسائل نیستن و آزادن، برای حفظ ظاهر پیش پدر و مادرم این کار رو میکردم.
بچه هشتم خانواده بودم، با خواهر برادرام هم بیشتر از ده الی دوازده سال فاصله سنی داشتم.
روما: لئو میشه امروز که کلاس موسیقی میری منم همراهت بیام؟
لئو: من که مشکلی ندارم ببین مامان و بابا اجازه میدن.
روما: تو که میدونی اجازه نمیدن، میگن شأن یک زن این نیست، مُردم از بس کتاب مقدس خوندم این مدت، همه کتاب مقدس حفظ کردم، دوستای من آزادانه همه کار میکنن ولی من ....
لئو: منم نمیتونم برات کاری کنم اینطوری.
حق رو به خواهرم میدادم، تو برلین همکیشان ما خیلی هماهنگ با وقایع روز بودن کمتر خانواده یهودی پیدا میشد که مثل ما مقید باشه. البته این تقیید برا نسل جدید پذیرشش سخت بود وگرنه نسلهای قبلتر ما مشکلی نداشتن.
بعد نهار خوردن رفتم تو اتاقم، خواب از سرم پریده بود، گوشیم باز کردم گشتی تو اینستا زدم، مطالب همه تکراری بود، گوشی کنار انداختم و مقابل آیینه ایستادم.
چقدر زود بزرگ شدم، حالا کمکم بحث ازدواج من رو پیش میکشن، بعد هم فرزندآوری و....
همین طور که به آیینه زل زده بودم، صدایی رو شنیدم که میگفت:
مجبور نیستی قبول کنی، تو آزادی هرکار میخوای بکنی.
تعجب کردم این صدا از کجا بود!؟ کی بود!؟
وسایلم رو جمع کردم و راهی کلاس شدم.
کوچه پس کوچههای برلین پر از آدم بود، با ادیان متفاوت و مذهبهای مختلف.
الکس: خب لئو شروع کن.
اون روز تارهای گیتار هم حالشون مثل من خوب نبود، باهم همصدا شدیم و نوایی غمگین به صدا دراومد.
بعد از اینکه نواختن من تموم شد سکوت همه جا رو فرا گرفت، همه خیره به من نگاه میکردن، استاد بعد از چند دقیقه شروع کرد به دست زدن و بقیه هم پشت سر استاد دست زدن و تشویق کردن.
استاد: این بهترین نوایی بود که تو عمرم شنیدم، خیلی زیبا بود لئو.
لئو: ممنونم استاد.
اون روز همه وقت کلاس در اختیار من بود، من مینواختم و بقیه تماشاگر و مستمع بودن.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
شهید حسین صفا🥺😭 شهید تازه داماد، عکاس حسینی، اربعینی💔 در انفجار چند روز پیش بیروت در ضاحیه به شهاد
شهید حسین صفا قبل از اینکه اولین فرزندش در آغوش بگیره شهید شد😭
دو روز پیش فرزندش علیاکبر به دنیا اومد🥺
بمیرم برا دل همسرش، چه دردی بکشه وقتی بچه زبون باز کنه و اولین کلمهاش ....😭
شادی روح این شهیدجوان لبنانی ۱۰ صلوات نفری بفرستید💔🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قال مولانا الرضا🥺
و روی ابن شبیب
إن جدی الحسین مات عطشان غریب💔
چهارشنبه امام رضاییتون بخیر🖤
به زودی مشهد روزیتون بشه الهی❤️🤲
#حسین_خیرالدین
#چهارشنبه_امام_رضایی
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_1 #دوستی_با_سایهها خسته و کوفته از تئاتر برگشتم، نگاهی به ساعتم انداختم دیدم چهارساعت دیگه ب
#پارت_2
#دوستی_با_سایهها
دمدمای غروب بود، وقتی از کلاس برمیگشتم خیابون تقریبا نسبت به چندساعت قبل خلوتتر بود.
فکرم مشغول صدایی بود که ازجای ناشناخته منو به آزادی و رهایی میخوند، تو همین فکر بودم که مقابلم یک جوان مست رو دیدم، جلوتر رفتم تا بهش کمک کنم، خوب که نگاهش کردم متوجه شدم برادرم ماکسیملیام.
گیتارم رو شونهام بود، اما ناچار شدم برادرم کول کنم و تا بیمارستان برسونم.
چند ساعتی منتظر موندم تا حالش بهتر شد، مطمئن بودم خانوادهام خبر ندارن که برادرم لب به مشروب بیش از حد متعارف میزنه.
لئو: این چه کاریه کردی!؟ از کی اهل خوردن این چیزا شدی؟
ماکسیملیام: میشه به مامان و بابا نگی؟ من با دوستام رفته بودم جشن و پارتی فکر نمیکردم زیاده رویش منو به این حال و روز بندازه.
چند ساعتی از شب گذشته بود، دوتایی برگشتیم خونه.
پدرم مشغول صحبت با مادرم بود، متوجه ورود ما نشدن، برادرم سریع رفت تو اتاقش.
میریام: لئو مادر برات شام کنار گذاشتم گفلت فیش و بابلکا پدرت آورده.
لئو: ممنون مادر، لباسهام که دربیارم میام برا شام.
شموئل: کمکم برای لئو و ماکس باید زن بگیریم.
دخترا هم وقت شوهر کردنشونه.
میریام: بچههامون خیلی با دنیای به روز شده خو گرفتن بنظرت به این سادگی قبول میکنن؟
شموئل: میگی چیکار کنیم؟ برخلاف دستورات کتاب مقدس و سنت عمل کنیم؟
روما الان ۱۶ سالش سن بلوغ هم گذرونده، ماکس و لئو هم ۱۹ سال و ۱۸ ساله هستن، بچه نیستن که نتونن زندگی بچرخونن.
میریام: چی بگم؟ من باهاشون در میون میگذارم ببینم نظرشون چیه.
بعد از عوض کردن لباسام رفتم که شام بخورم، موبایلم هم دستم بود، قبل از شام چرخی تو اینستا و یوتیوب زدم.
مثل همیشه شلوغ بودن بی مصرف.
گوشی کنار گذاشتم شروع کردم شام خوردن، همزمان تو ذهنم دنیایی تصور میکردم که همه یکدست همکیش و هم مذهب باشن، با خودم میگفتم اگر همه یهود بودیم چه دنیای قشنگی داشتیم، دیگه تبعیضی نبود، جنگی نبود.
اما ته دلم یه حسی بود که منو نسبت به دینم ناراضی کرده بود، بعضی قوانین که واقعا بیانصافانه و سختگیرانه است. اگر اینا نبودن دین یهود خیلی دین قشنگی میشد.
غذام که تموم شد ظرفهام رو شستم و به اتاقم برگشتم.
پنجره کوچیک اتاقم پرده خورده بود، گوشه پرده مقداری بالا بود نوری باریک تو اتاق من میتابید و از من یه سایه ساخته بود.
دست بردم سمت پرده که کامل محل عبور نور ببندم، باز هم صدا اومد تو میتونی آزاد باشی، خالی از قید و بندهای سنتی.
دست نگه داشتم، دنبال منبع صدا میگشتم.
لئو: تو کی هستی؟ اون آزادی که میگی چیهست؟
سایه: آزادی از سنتهای غلطی که برادرت ماکس رو مجبور کرده دور از چشم خانواده مشروب بخوره.
لئو: مشروب خوردن رو آزادی حساب میکنی؟
سایه: خب خوشمزهاست، به اندازه بخوری که مشکلی نداره تا کلی فایده هم داره.
لئو: من از بوش هم بدم میاد که برسه به خوردنش، تازه معلوم تو مضرات مشروب نمیدونی، رگهای مغز رو نابود میکنه.
سایه: تو دوست نداری دنیای خارج برلین تجربه کنی؟ من میتونم کمکت کنم که برسی به آرزویی که داری.
لئو: آرزو!؟ منظورت کدوم آرزوئه؟
سایه: جایی زندگی کنی که همه یهود باشن و تبعیضها به چشم نیاد.
لئو: تو اینو از کجا میدونی!؟
سایه: من همه رازهای درونت رو میدونم.
لئو: چرا خودت به من معرفی نمیکنی؟ تو کی هستی؟
وقتی این سوال پرسیدم همه جا تو سکوت فرو رفت، جوابی به سوالم نداد.
روما: داداش داشتی با تلفن حرف میزدی؟
لئو: نه خواهر، کاری داشتی؟
روما: نه، شنیدم بلند بلند با کسی حرف میزنی گفتم شاید اتفاقی افتاده.
لئو: نه اتفاقی نیفتاده.
روما: خوشحالم، پس شب بخیر.
لئو: شب تو هم بخیر.
پرده رو انداختم و مسیر ورودی نور بستم و خوابیدم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
آقای امام رضا !
دلتنگیِ من برای تو تمامشدنی نیست ؛
من یک وقتهایی دلتنگتم ،
اکثرِ وقتها دلتنگتر ...
30.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سفرنامه لبنان
اینجا هرمل
محل اسکان آوارگان سوری😔
فکر کن به کشورت حمله کردن
تو خونه و زندگی ات رو ترک کردی
وسایل آسایشی خونت همرات نیست
مجبوری تو این سرما تو چادر زندگی کنی
این وسط بیماری خودت و بچه هات هم هست😔
6037997701406804
6037997700541411
210120010000009612380817🔹 یادمون نره شیعیان اونجا با شیعیان اینجا هیچ فرقی نداره لبیک یا صاحب الزمان اللهم عجل لولیک الفرج #سیدکاظم_روحبخش https://eitaa.com/joinchat/2334982163C65bbc6af0d