eitaa logo
مباحث تربیتی
239 دنبال‌کننده
3 عکس
26 ویدیو
1 فایل
نظام تربیتی سوالات تربیتی منابع تربیتی تربیت کودک و بالغ
مشاهده در ایتا
دانلود
دین ارثی – سنتی یا دستوری دین ارثی – سنتی با احکام و دستور العمل ها و امر و نهی ­ها آغاز می­شود؛ در این نوع دین، اعمال، به صورت تعبدی اجرا می شود؛ بدون زمینه ی شناخت و بدون ریشه ی عشق و عقیده. این نوع دین که نه زمینه ای دارد نه ریشه ای، درخت طیبه ای نیست که ثابت باشد و ثمره و میوه بدهد. دین احساسی – عاطفی در دین احساسی – عاطفی، بیشتر از همه، احساسات و عاطفه ی انسان دخیل است. در این نوع دین فقط احساس، مؤثر است، آن هم احساسی بدون زمینه ی شناخت و احساسی بدون اعمال تعبدی؛ به این معنا که در این نوع دین اعمال، تعبدی اجرا نمی شود، بلکه فقط اعمالی اجرا می شود که با احساس و عاطفه­ی ما هماهنگ باشد؛ مثلا نماز شب خوانده می شود اما انفاق نمی شود، یا انفاق می شود اما خمس داده نمی شود یا زیارت معصوم (ع) صورت می پذیرد اما حجاب رعایت نمی شود و... . در دین احساسی – عاطفی آدم ها را داغ می کنند و حرارت می دهند؛ لذا طبیعی است که این ها با عوض شدن محیط، زود سرد بشوند. و درخت طیبه ای نیستند که استوار بر پای خود ایستاده باشند. دین اصیل با اندک توجهی در می یابیم اعمالی که زمینه و ریشه نداشته باشند دوامی نمی آورند. کسی که در عمل کوتاهی نداشته باشد اما عمل او از روی بصیرت و بینش نباشد مانند کسی است که از جاده بیرون رفته؛ پس هر چه سرعتش بیشتر باشد جز دوری از مقصد، چیزی بر او نمی افزاید. کسی که به صورت تعبدی، اعمال را اجرا می کند اما فهم عمیقی از دین ندارد، مانند خر آسیاب است؛ دور می زند ولی جلو نمی رود. عنه صلى الله عليه و آله : المُتَعبِّدُ بِغَيرِ فِقهٍ كالحِمارِ في الطّاحونِ .
✳️براى ما كه اين دنياى كوچك، خيلى بزرگ و جاداراست و از سرما هم بزرگ‏تراست، اشتياق به دنياى ديگر و به غيب و لقاءالله و رضوان‏الله ديگر معناندارد و اشتياق و شتابى نيست.
💠عرفاء مى‏گويند اول شريعت است و بعد طريقت و سپس حقيقت. در حالى كه اساساً سلوك از عبوديّت و از حقيقت است بعد طريقت و بعد شريعت. اين طور نيست كه از شريعت به طريقت، به حقيقت بخواهى راه پيدا كنى. اين سير معكوس است و سامان ندارد. گام اوّل حقيقت است و عبوديّت و سلوك از عبوديّت است و عبوديّت صراط است و نزديك‏ترين راه تا رشد آدمى و تا تحوّل وجودى‏ و بسط وجودى او.
💠«وَ الرِّضَا بِقَضَائِكَ اقْصَى‏ عَزْمِى وَ نِهَايَتِى وَ ابْعَدَ هَمِّى وَ غَايَتِى»؛ كه نهايت سلوك و نهايت سير وجودى‏ آدمى است، آن چه ما را به اين مرحله از رضا مى‏رساند، همان تسبيح است، همان ذكر است، كه طمأنينه مى‏آورد، همان طمأنينه است، كه رجوع الى اللَّه و رضا به اللَّه را مى‏آورد.
💠اذان مطرح است دنبال نماييم؛ كه در اذان با توجه به نفس و خلق و شيطان و دنيا چهار تكبير زده مى‏شود و با كبرياء حق به ولايت و توحيد حق مى‏رسيم و به رسالت و ولايت مى‏رسيم و آن‏گاه اين معرفت، همراه ذكر و صلوة به فلاح‏ و رويش مى‏رسد و با ظهور بت‏هاى جديد كه حالت‏هاى خوش و اعمال خوب ما هستند و غرور ساز و زيادت طلب هستند به تكبيرهاى جديد روى مى‏آورد و با مقايسه‏ى اين‏ها با مقصد و با مقصود به خوف جديد مى‏رسد؛ كه: «آه من قلة الزاد وطول الطريق ...». هر شناخت و عشق و عملى كه در نظر بگيريم، اين‏ها شناخت و عشق و اعمال ما هستند و به اندازه‏ى ما هستند و نه به اندازه‏ى مقصود بى حد و مطلوب نامحدود، و مگر ما چه هستيم و چه قدرى در اين وسعت داريم ... شرممان باد از اين خرقه‏ى آلوده‏ى خويش. با اين عبور از اين بت‏هاى ششگانه، به توحيد خالص مى‏رسيم و در ظاهر و باطن از آن‏ها فارغ مى‏شويم و به او روى مى‏آوريم.
❇️اگر پيرزنى براى ساختمان بنايى يك روز از غذاى خود كم كند و چند آجر هديه كند و ثروتمندى ميليون‏ها تومان كمك بدهد، اين آجرها از آن مقدار ثروت پرارزش‏تر است؛ چون پيرزن يك روز از غذاى خودش محروم گرديده و انفاقِ رزق كرده و آن ديگرى انفاق پس انداز. اگر آن ثروتمند آن قدر كمك كند كه يك روز از غذايش محروم شود، تازه در سطح همان پيرزن است. و فوز و بهره و فضل آنها يكى است؛ كه فوزها و فلاح‏ها مربوط به اطاعت و تقواست، نه مربوط به مقدار سرمايه‏ها و استعدادها؛ چون اين تفاوت‏هاى در استعداد را ما به خوبى شاهد هستيم. و اين قرآن است كه دارايى بيشتر مرد را باعث باركشى بيشتر او و قوام بودن او حساب مى‏كند و شغل‏هاى سنگين‏تر را به او محول مى‏سازد و مسئوليت‏هاى بزرگتر را براى او مى‏گذارد، در حالى كه ارزش‏ها نه در اين شغل‏هاست و نه در اين مسئوليت‏ها؛ كه ارزش در نقش‏هاست كه تعيين كننده‏ى شغل‏ها هستند و در نقش‏ها زن و مرد با هم مساويند. همه با هم برابريم، ولى در شغل حتى مردها با هم برابر نيستند؛ چون نقش ما بر اساس تركيب استعدادهاى ما و رابطه‏ى نيروهاى ما شكل مى‏گيرد، ولى شغل ما بر اساس اندازه و مقدار استعدادها و تقدير آنها.
✳️اگر پيرزنى براى ساختمان بنايى سه روز از غذاى خود بكاهد و چند آجر هديه كند و ثروتمندى، ميليون‏ها تومان كمك بدهد، اين آجرها از آن مقدار ثروت پرارزش‏تر است؛ چون پيرزن سه روز از غذاى خودش محروم گرديده، اگر آن ثروتمند آنقدر كمك كند كه سه روز از غذايش محروم شود، تازه در سطح همان پيرزن است و فوز و فضل و بهره‏ى آن‏ها يكى است؛ كه فوزها و فلاح‏ها مربوط به اطاعت و تقوا است، نه مربوط به مقدار سرمايه‏ها و استعدادها.
✳️«يا ايها الذين آمنوا اصبرا و صابروا و رابطوا». آنجا كه يك دسته هستند، اصبروا و آنجا كه دسته‏ها شكل مى‏گيرند، صابرا و در نهايت پيوند و مرابطه‏ و از داخل هماهنگ ساختن و رابطه برقرار كردن دستور كسانى است كه تقوا و فلاح‏ و رويش مى‏خواهند.
✳️برادر و خواهر معلم! در حالى كه فرصت‏ها چون ابر مى‏گريزند و زمان همچون كودكان پابرهنه در كوچه‏هاى شهر مى‏دود و ما در كار تماشاى «خسران» خويش، در معامله‏اى كه هر ثانيه، «هستى» را با «نيستى» مبادله مى‏كنيم، آيا لحظه‏اى انديشيده‏اى؟ و با طرح چند سؤال از خويش، ابرهاى بارور در گذر زمان را به «باريدن» و سيراب كردن، واداشته‏اى تا در بارش زلال آن به‏ «رويش» و «فلاح‏» برسى؟ كه ... «كه هستى»، «چه مى‏كنى»، «براى كه كار مى‏كنى»، «چرا كار مى‏كنى»، «در كجا هستى»، «به كجا مى‏خواهى بروى»، «به كجا رسيده‏اى» و «به كجا رسانده‏اى»؟!!
✳️بارها شنيده‏ايم كه يك مقدار غذاى معين، در چند بدن، يك مقدار نيرو به وجود نمى‏آورد و يكسان اثر نمى‏گذارد. اين قرآن است كه بعضى‏ها با آن به خسارت مى‏رسند. بهره‏بردارى از قرآن به مقدار جريان تو و رويش و فلاح‏ تو، كم و زياد مى‏شود.
💠اجتماع انسانى در اين قرن، گرفتار جهالت‏ و رذالت‏ است. و اين دو كلمه، خيلى وسيع‏تر از بى‏سوادى و يا هرزه‏گرى‏ها و عربده‏جويى‏هاى شبانه است. مرادم از جهالت‏، نادانى و نبود شناخت‏ و درك صحيح‏ از هستى‏ و از هست‏آفرين‏ و از انسان‏ و از سرمايه‏هاى او، از تجارت او، از سود و زيان اين تجارت است، كه حتى فيلسوفان اين قرن گرفتارش هستند. و مرادم از رذالت‏، همان معناى وسيعى است كه از اين جهل و نادانى سر مى‏زند و تا استعمارهاى كهنه و نو و نوتر را و جنگ‏هاى جهانى و منطقه‏اى‏ را در برمى‏گيرد و حتى‏ كليسا و پارلمان‏؛ اين دو مكان مقدس هم، از پايگاه‏هاى آن مى‏شود، نه فقط كلوپ‏هاى نمناك و كثيف و خسته. وقتى كه انسان از درون پوك شد و يا وقتى كه انسان‏ها را از درون پوك كردند و خالى كردند و شناخت‏هايش را به تشكيك و ترديد بستند و معارفش را تا حد دايرةالمعارف پايين آوردند و جهالت را در تمام كاسه‏هاى ذهنش و فكرش و عقلش تخمير نمودند، ديگر معيارى انسانى باقى نمى‏ماند و هر چه هست بايد در سطح غريزه حل و فصل شود؛ آن هم غريزه سركش و كورى كه فكر و علم را غلام حلقه به گوش خود كرده و در دو جبهه‏ غضب‏ و شهوت‏، به بى‏نهايت، راه باز كرده است. و در اين سطح، جز استثمار و استعمار و جز تبعيض، جز جنگ، جز خون، جز فقر و جز قحطى چيزى نمى‏رويد. و در اين فضا، جز مُرغْواىِ جنگ، جز ناله «من كاسه‏ام خالى است»، جز ترانه باروت صدايى شنيده نمى‏شود. در اين سطح، غريزه طمع و حرص، ماشين را، علم را، فكر را به چرخ مى‏اندازد و همين كه ماشين، بى‏حساب، فقط از روى غريزه به كار افتاد و يا از روى جبر اقتصادى و بحران بيكارى به چرخ افتاد- همان بحرانى كه از كارتل‏ها و تراست‏ها سر در مى‏آورد و همان تراست و كارتلى كه به اصل غريزه و حرص و طمع باز مى‏گردد- مسأله توليد و در نتيجه، مسأله مصرف را طرح مى‏كند و بازار فروش را مى‏طلبد؛ فروش فرآورده‏هاى تسليحاتى و تجمّلاتى! و در نتيجه،مسأله مدپرستى و مسأله جنگ و يا تب جنگ پيش مى‏آيد. و در مناطق دور از جنگ، باز طمع و غريزه، راه‏هاى ديگر را مى‏گشايد؛ وام با بهره كم و اقتصاد يك پايه براى تهيّه مصرف و سرمايه‏گذارى براى سود بيشتر را در نظر مى‏گيرد. و همين غريزه كور با چشم بسته، تبعيض‏ها و طبقات مرفّهِ مرفّه و فقيرِ فقير را پايه مى‏گذارد و در نتيجه، باز استثمار و بهره‏كشى و يا كشمكش و مبارزه رخ مى‏نمايد و پرده از رخسار برمى‏دارد. و در اين ميان، روشنفكر انقلابى و مصلح هم وقتى به فكر اصلاح مى‏افتد، افكارش از آن‏طرف آب مى‏خورد و روش و راهش از آن‏سو مشخص مى‏شود. و در نتيجه به راهى مى‏رود كه از منافع آنها سر در مى‏آورد و در جايى مى‏نشيند كه آنها آرزويش را داشته‏اند و برايش مشخص كرده‏اند و زد و بندهايى را شروع مى‏كند كه آنها خوابش را ديده بوده‏اند و به وسيله فيلسوف‏ها و انديشمندهاى انسان دوست خود، تعبيرش كرده بوده‏اند. و راستى كه خام‏ها چقدر بايد كفاره بدهند و چقدر بايد بسوزند تا از هر جهت به پختگى برسند و دشمن را در هر لباس بشناسند و دعواى زرگرى و لحاف «ملا نصرالدينى» را جدى نگيرند! و ما هم همين كه به اصلاح اجتماع مى‏انديشيم، به فكر حكومت و سلطه مى‏افتيم و نمى‏خواهيم توجيه كنيم كه اين سرِ سالمِ حكومتى‏كه ما مى‏خواهيم، بر اين اندام فاسد نمى‏تواند دوام بياورد و آخر سر مجبور است كه بر دامان آن طرفى‏ها قرار بگيرد و از آخور آنها و از توبره آنها تغذيه كند و يا اينكه طرد شود و كنار بيفتد. ما حساب نمى‏كنيم كه‏ حكومت با توده؛ حاكم با محكوم‏ بايد مناسبت داشته باشد و اين مناسبت، به وسيله قدرت تحصيل نمى‏شود. و هنگامى كه مناسبت نبود، عصيان و سركشى سر مى‏گيرد و عكس‏العمل‏ها شروع مى‏شود ... تا اينكه مناسبت تحقق بيابد. ما همين كه به فكر اصلاح مى‏افتيم، به رأس و به حكومت مى‏انديشيم. در حالى كه آنها براى به دست آوردن رأس و تسخير حكومت، به پوك كردن توده و به تخليه مرئوس‏ها پرداختند. و در همان موقعى كه ما حاكم را تعيين مى‏كرديم و قانون‏هاى اساسى را رديف مى‏كرديم، آنها داشتند از درون ما را پوك مى‏كردند و حربه‏هاى ما را به نيرنگ مى‏بستند و به زيردست‏ها مقاصد خود را تزريق مى‏كردند. و در نتيجه همين كه ما از كارهاى خود فارغ شديم، ديديم آن سرِ آشنا كه ما مى‏خواستيمش وجود ندارد و آنچه ما مشروعه ناميديمش، خواب بوده است؛ خوابى‏كه تعبيرى نداشته است. روحانيت و حوزه: مشكلات و راهكارها، ص: 133
❇️آيا وحى و فقه آن چه ضرورتى دارد، تا به اصول فقه و فهم آن بپردازيم؟ آيا وحى ميهمان ناخوانده‏ى حيات بشر نيست؟؛ بشرى كه از انديشه و تعقل برخوردار بوده و راه بلند و دشوار پيشرفت را با همين توشه تا امروز پيموده و با كوله‏بارى از علم و دانش همراه شده است، چه نيازى به وحى دارد تا به فقه و اصول‎فقه آن بينديشد؟ مسأله اين است كه خود را در چه حد و اندازه‏اى ديده و مرزهاى بصيرتمان را تا كجا گسترده باشيم. خود را فرزند دنيا ديده و مرزهاى بصيرتمان را پايان اين دنيا، و در نتيجه وحى ميهمانى ناخوانده و مزاحمى كه عيش آدمى را به حزن و اندوه مى‏كشاند؛ يا خود را عظيم‏تر از دنيا ديده و مرزهاى بصيرتمان را فراتر از اين دنيا، و در نتيجه عقل و علم و عرفان خود را نارسا يافته و وحى را نيازى ضرورى‏تر از آب و اكسيژن. آرى؛ انسان تا هنگامى كه در پوسته دنيا بگنجد و چشم‏اندازى بيش از دنيا و جلوه‏هاى آن نداشته‎باشد، مى‏تواند بماند و به آن‏چه دارد خشنود باشد و به علم و عقل خود بسنده كند. امّا اگر عظمت خود را و حقارت دنيا را دريابد و يا به تجربه، بن‏بست‏هاى لذت و شهوت و قدرت و عدالت را لمس كند، از اين پوسته بيرون خواهد زد و منظرى وسيع‏تر خواهد يافت و به ماندن و به آنچه هست، خشنود نخواهدبود و ضرورت رفتن را به جان تجربه و کمی علم و نارسايى خرد خود را در آن گستره و با روابط شناخته و ناشناخته‏ى خود مشاهده خواهدكرد. رفتن، مقصد، راه و راهنما و آدابى را مى‏طلبد كه راهبردن به آن‏ها از توش و توان بشر بيرون است و همين است كه آدمى به غيب و پنهان عالم پيوند مى‏خورد و اضطرار به وحى را تجربه‎مى‏كند.
💠از منظرى ديگر هر يك از ما در هر لحظه از زندگى و در هر حركت و اقدامى با خودش، با خدا، با ديگران، با اشياء و با ملت‏هاى ديگر روابطى دارد. اين رابطه با توجه به آثار و پيامدهاى شناخته و ناشناخته‏اى كه در دنيا و عوالم ديگر دارد، پرسش‏هايى را به دنبال مى‏آورد؛ * با خودم، خواسته‏ها، انگيزه‏ها، حالت‏ها و خصلت‏هايم چگونه رابطه برقرار كنم؟ * با خدا چگونه ارتباطى داشته باشم، با او از چه بگويم و از او چه بخواهم؟ * با ديگران چگونه، براى چه، در چه عرصه‏هايى و به چه مقدار رابطه داشته باشم؟ * با ديگر ملّت‏ها چگونه، با چه هدفى و در چه حدودى ارتباط داشته باشم؟ * از چه چيزى، با چه مقصدى، چگونه و به چه اندازه‏اى بردارم، بنوشم، بخورم يا مصرف كنم؟ اين پرسش‏ها هدايت‏ها و راهنمايى‏هاى مستمرى را از سوى حكيمى مهربان و محيط بر تماس هستى و بر تمامى راه انسان مى‏طلبد و اضطرار به وحى و ضرورت شرايع و احكام و فقه آن را به دنبال مى‏آورد. در اين نگاه فقه احكام و شرايع محدود به آن‏چه در رساله‏هاى عمليه آمده است، نمى‏باشد؛ كه به عرصه‏ى گسترده روابط نظر دارد و با مبانى و اهدافى همراه است و با ارايه‏ى نظام‏های تربيتى و اخلاقى و اجتماعى و ... مى‏تواند در هر محيط و در هر زمان به دور از قياس و تنقيح مناط و استحسان‏هاى آشكار و پنهان، پاسخگوى نيازهاى فرد و جامعه باشد. پس وحى ضرورت كسانى است كه عظمت خود را و نارسايى علم و عقل خود را يافته و عزم رفتن داشته و نمى‏خواهند و نمى‏توانند در اين هستى مرتبط و به هم پيوسته، روابطى بى‎حساب و رها داشته باشند. و تفقه در دين، و اصول و روش‏هاى تفقه ضرورت آنان است كه مهم‏ترين نياز جامعه را هدايت و تربيت و توليد فكر و انديشه در اين عرصه شناخته‏اند.
💠انسان تا آنجا كه بدون رسول و فارغ از هدايت گام برمى‏دارد، بايد از بن بستها بياموزد و از شكستها به پيروزى راه بجويد و غرامت سنگين بپردازد چون او در رابطه با نيروهاى نهفته و آشكار وجودش و در رابطه با اشيا و در رابطه با افراد و در رابطه با ملتهاى ديگر نيازمند و گرفتار است. و نياز به وحى فقط در حوزه‏ى اجتماعى و قوانين اجتماعى گريبانگير او نيست كه انسان حتى در رابطه با غضب و شهوت و در رابطه با توهم و تخيل و تفكر و تعقل خود محتاج راهنماست. نكته‏ى لطيف اينجاست كه وحى فقط تعبد نيست‏ و تعقل و تفكر، گام اول و سنگ اول نيستند، گرچه اين تعقل است كه بايد به علم (تجربه) و عرفان و مذهب، خدمات بدهد و موضوع و زمينه‏ى آنها را فراهم سازد ولى خود تعقل و تفكر محتاج تربيت و محتاج روش مى‏باشد و انسان بايد بياموزد كه با اين نيروها چگونه برخورد كند و چگونه اين‏ها را برانگيزد و رهبرى كند و جهت بدهد و از آفتها و گرفتارى‏ها برهاند. برخورد رسول حتى بدون اعتقاد به او، اين نياز را تأمين مى‏نمايد. چون رسول مهاجم است، سؤال مى‏كند و برخورد و هدايت دارد و درهمين داد و ستد است كه رسول با سؤال نه با شك و از حضوريات، نه حسيات و عقليات‏و با توجه به تركيب، نه اجزاء و با تكيه بر شكر و با توجه به بلاء و تمحيص، حركت انسان را و فلاح و رويش او را جلو مى‏اندازد. در آمدى بر علم اصول، ص: 12
مباحث تربیتی
💠انسان تا آنجا كه بدون رسول و فارغ از هدايت گام برمى‏دارد، بايد از بن بستها بياموزد و از شكستها به پ
💠اين برخورد و اين هدايت حتى آنجا كه مخاطب، هنوز به اعتقاد و ايمانى نرسيده و به تعبدى روى نياورده، زمينه‏ساز حيات و تحولى است كه در دل انسان چشمهايى ديگر را باز مى‏كند و در چشم او آيه‏ها را مى‏نشاند و در آيه‏ها، نظام جمال و حق و اجل را تفسير مى‏كند و در اين وسعت حضور و در اين دقت و نظام، حذر و بى‏قرارى و همت بلند را به انسان پيوند مى‏زند كه اين نتيجه‏ى فقه است. نتيجه‏ى فقه و درك حضور و درك نظام و احساس جمال همين حذر و بى‏قرارى و بيشتر خواهى‏است كه در نظام نمى‏توان سركشى نمود و در برابر حضور جمال نمى‏توان قانع و آرام ماند و اين چنين معارف و فقهى در دانشگاه و مدرسه و در خانه و كارگاه كارگشا است. اين فقه آدمها را نقد مى‏كند يا ابوذر يا ابوجهل مى‏سازد و از تذبذب و سردرگمى بيرون مى‏آورد. اين فقه، فقه حكم نيست كه سنتى يا پويا باشد كه، فقه دين است. و اين فقه، به تجربه و علم و به تعقل و فلسفه و به قلب و عرفان، مى‏آموزد و راه مى‏دهد و از بن‏بستها و آفتها مى‏رهاند.
✳️اصول فقه، دوره‏هاى گوناگونى پشت سر گذاشته و محصلى كه اين سير تاريخى و اين نگاه تاريخى را داشته باشد به جامعيت و انسجام حركت و نظام و تبويب مناسب و بهره‏هاى تازه و بديع، دسترسى بيشترى خواهد داشت. اصول در دامان فقه و فقه در دامان حديث رشد كرد. در حضور رسول، براى دستيابى به حكم و به دين، جز سؤال و وعى و امانت چيزى لازم نبود، كه رسول مى‏فرمود: «نضر اللَّه عبداً سمع مقالتى فوعاها» و مى‏فرمود: «رُبّ حامل فقه و هو ليس بفقيهٍ و رُبَّ حامل فقه الى‏ من هو افقه منه». مرحله‏ى اوّل مرحله‏ى درايت بود. مرحله‏ى دوم مرحله‏ى روايت بود تا كسانى كه نشنيده بودند بهره‏مند شوند. مرحله‏ى سوم مرحله‏ى كتابت بود تا اين روايتها براى كسانى كه بعدهامى‏آمدند كارگشا باشند. در آمدى بر علم اصول، ص: 16
🔵شايد خيال كنيم كه تبويب كافى و بحار و وسائل و ساير منابع فقهى تبويبى مناسب و مستند است، در حالى كه استنادى ندارد و مناسب هم نيست. چون شروع از عقل و جهل و يا علم و جهل نيست كه عقل به فكر و تدبر و اين همه به روش و به تربيتى نيازمند است و همانطور كه اشاره شد شروع مناسب بايد از تربيت و روش آغاز شود. و با توجه به پيوندهاى طبيعى و ضرورى ادامه بيابد. و در تمامى اين مراحل شروع و ختم هم مستند شود. چون استناد طرح به اين نيست كه در هر بحث روايات را جمع كنيم، بل در اين نكته است كه روابط را مستند نماييم و پيوند مباحث و گام‏هاى بحث را مستدل بنماييم. بعضى‏ها خيال مى‏كنند كه كار روايى و قرآنى فقط در همين است كه طرح و فكر و جمع بندى را خودشان بسازند و سپس بر مفرداتش آيه و حديث جمع كنند، در حالى كه كار اصيل و كار مستند كارى است كه اجزا و روابط و طرح هر سه مستند باشدو همين است كه مى‏گوييم حتى كار مسانيد و منابع ما كار مستند نيست و شروع از عقل و جهل و ادامه‏ى حجت و امام حتى بر فرض استناد به‏ «انّ للَّه حجّتين»، توجيه شروع از عقل و جهل نيست كه، برخورد مربى و حجت و روش تربيت و تعقل و تفكر و تدبر مقدم بر بحث از «خلق الله العقل واستنطقه» است. و اين كار رسول است كه نهفته‏هاى انديشه و عقل را برانگيزد و حياتى فكرى و عقلى و قلبى و روحى، به انسان ببخشد.
💠در معناى شفاعت و امكان شفاعت و تحليل شفاعت، همين مختصر مى‏تواند كافى باشد، چون گاهى تو گناه مى‏كنى و سپس با آگاهى و ندامت، توبه مى‏كنى و باز مى‏گردى، ولى آنجا كه تو از گناه غافل باشى، يا جاهل باشى، مى‏تواند توجّه و استغفار كسى كه مقبوليت و توانايى دارد و تو با او وحدتى و اشتراكى دارى، با لياقت و زمينه‏هاى تو همراه شود و گناه تو را پاك نمايد پس شفاعت همراه شدن و جفت شدن طلب و توجه و استغفار ديگرى با لياقت و زمينه‏ها براى پاك سازى گناه توست. اين معنا معقول و ممكن و طبيعى است، همانطور كه توبه و استغفار طبيعى و معقول است، كه توبه دريچه محبت و راه بازگشت براى آدمى است كه آزاد است و گرفتار نقطه ضعف‏هاست و اسير وسوسه‏ها و جلوه‏هاست و گناه مى‏كند و راه بازگشت هم مى‏خواهد. چهل حديث از امام حسين عليه السلام، ص: 101
✳️قال الحسين عليه السلام: يا هذا! كف عن الغيبة فإنّها ادام كلاب النّار. الغيبة إدام كلاب النار. 💠امام حسين به كسى كه از ديگرى سخن مى‏گفت فرمود: بس كن، غيبت خوراك خوب سگ‏هاى آتش است. غيبت آفت گسترده‏ى مجالس و نقطه ضعف زن و مرد در لحظه‏هاى فراغت و خودنمايى و شيرين زبانى و وقت كشى از خود و از ديگران است كه مى‏خواهند شبى را به روز بياورند و يا راهى را نزديك كنند. اين آفت گسترده را با نصيحت و تأكيد نمى‏توان درمان كرد، بايد تحليل نمود. ❇️غيبت، با دهان از ديگران كم كردن و از آنها كندن است. غيبت اين است كه تو بگونه‏اى از كسى حرف بزنى كه در نظر مخاطب تو، او شكسته شود و حقير و خفيف گردد. پس آنجا كه تو از آن كم نمى‏كنى كه بر او مى‏افزايى حتى اگر راضى نباشد، غيبت نيست، همانطور كه اگر مخاطب تو مطّلع باشد و با عيب دوست تو در چشم‏ها و گوش‏ها آشنا باشد، باز غيبت نيست. ❇️غيبت اين است كه برادر غائب خود را براى مخاطب خود بشكنى و خفيف و حقير بنمايى. ❇️حال ريشه‏ى غيبت، هر چه از خود نمايى و شيرين زبانى و وقت كشى و عادت باشد، مهم نيست. مهم اين است كه اين حالت را با چه عاملى مى‏توان كنترل كرد. عامل مؤثرى كه هركس را مهار مى‏زند، محبّت است، تو كسى را كه دوست دارى و به خودت منسوب مى‏دانى، تحقير نمى‏كنى، حتى از مشكلات فرزند خودت، دوست ندارى كه ديگران را آگاه كنى و حتى دوست ندارى كه آنها آگاه بشوند، چون حقارت شخص محبوب و منسوب به تو از دو جهت بر تو گران مى‏آيد، از جهت نسبت با تو و از جهت محبت و علاقه‏ى تو.
مباحث تربیتی
✳️قال الحسين عليه السلام: يا هذا! كف عن الغيبة فإنّها ادام كلاب النّار. الغيبة إدام كلاب النار.
[در پاسخ به وقف مهدویت ] [در پاسخ به از تولدی دوباره تا حیات طیبه] 🔵همين است كه در آيه «1» براى تكليف غيبت، بر عنصر ايمان و عشق و بر عنصر اخوّت تكيه مى‏كند. عشق به خدا تو را با ديگران كه با او پيوند دارند، پيوند مى‏دهد و همين ايمان، اخوت و نسبت را بوجود مى‏آورد. چون آنها كه از جام محبت خدا سرشار شده‏اند حتى اگر از يك پستان ننوشيده باشند و زير يك سقف نخوابيده باشند، برادر هستند و منسوب هستند. با تحليل آدم‏هاى عيب جو و با تحليل آفت غيبت مى‏بينيم كه آنها از عيب‏هاى سطحى خود و منسوبان به خود پرده پوشى مى‏نمايند و از آن‏ها نمى‏كَنند و آنها را نمى‏شكنند. در بيان آيه، خداوند حقيقت غيبت و عيب جويى از برادر غايب را در خوردن گوشت برادر مرده، مجسّم ساخته است. و در كلام امام به اين نكته پرداخته كه سگ‏هاى آتش كه از نفرت و غضب سرشار شده‏اند همچون نفسانيت تحريك شده و مهاجم و آتشين، چگونه از غيبت تغذيه مى‏كنند و خوراك مى‏گيرند و خورش مى‏خورند. در آيه با تأكيد بر عنصر ايمان و اخوت و محبّت و نسبت، زمينه‏ى غيبت را بر مى‏دارد و در برابر اين عادت يا خود نمايى يا نفسانيت مى‏ايستد و در كلام امام اشاره مى‏كند كه سگ نفس آدمى آنجا كه آتشى مى‏شود و هجوم مى‏آورد، چگونه از غيبت خورش و غذاى مطلوب را بدست مى‏آورد. در اين كلام بر دو عنصر هجوم سگ و شرارت آتش تأكيد مى‏شود كه غذاى مردار، از برادر مرده را، از برادر غائب را مى‏بلعد و از آن نيرومى‏گيرد. __________________________________________________ (1) حجرات، 12. چهل حديث از امام حسين عليه السلام، ص: 124
✳️قال الحسين عليه السلام: من حاول أمراً بمعصية اللَّه كان أفوت لما يرجو و أسرع لمجى‏ء ما يحذر. «1» كان الحسين عليه السلام يمسك بالركن الاسود و يناجى ربه و يدعو قائلا: الهى أنعمتنى فلم تجدنى شاكراً و أبليتنى فلم تجدنى صابراً فلا أنت سلبت النّعمة بترك الشّكر و لا أدمت الشّدّة بترك الصّبر الهى ما يكون من الكريم الّا الكرم. «2» امام حسين عليه السلام فرمود: هركس با معصيت خدا كارى را بخواهد، آنچه را كه اميد دارد، زودتر از دست مى‏دهد و از آنچه كه مى‏ترسد شتابنده‏تر مى‏آيد.حضرت ابا عبداللَّه عليه السلام هميشه ركن سياه را مى‏گرفت و مناجات مى‏كرد و مى‏خواند: خداى من! بر من انعام كردى و بخشيدى، پس مرا شاكر نيافتى و مرا مبتلا و گرفتار ساختى، پس صابر نيافتى با اين همه تو نه بخشش‏ها ونعمت‏هايت را گرفتى بخاطر ناسپاسى من و نه گرفتارى‏ها را ادامه دادى بخاطر ناشكيبايى من. خداى من! از كريم جز كرامت چه خواهد بود؟ ❇️آدمى براى رسيدن به مقاصد خود، دنبال وسائل و راه‏هايى است. مى‏خواهد از نزديكترين و راحت‏ترين راه اقدام نمايد. براى سير شدن، براى لذت بردن، براى رسيدن به قدرت و ثروت و هر خواسته‏اى، بى‏اعتنايى به مقررات و قراردادها و يا احكام و سنت‏ها، راحت‏ترين راه است. ❇️شكر بهره بردارى مناسب از شرايط و موضع‏گيرى متناسب در هر موقعيت است و صبر در راه ماندن و سختى‏ها را به كار گرفتن و نيرو اندوختن است و اينگونه برخورد، امداد و كرامت‏هاى مستمر الهى را بدنبال خواهد آورد و دورها را نزديك و بن بست‏ها را گشوده خواهد ساخت كه از كريم جز كرامت، انتظارى نيست. __________________________________________________ (1)- تحف العقول، ص 248 و موسوعة كلمات الحسين عليه السلام، ص 772 بنقل از كافى و بحار. (2)- موسوعه ص 791. چهل حديث از امام حسين عليه السلام، ص: 142
💠 «ان اللّه يحول بين المرء و قلبه» مسأله اين نيست كه خدا وجود دارد. مسأله اين است كه من از وجود او به ايمان و عشق بزرگتر مى‏رسم و مسأله اين است كه من به او محتاجم و مُفتقرم. من ضرورت او را احساس مى‏كنم كه او از من به من نزديكتر است كه: «نحن أقرب اليه من حبل الوريد» و «يا أيهاالناس أنتم الفقراء الى اللّه». اين معرفت و اين احساس و اين اضطرار و افتقار، مسؤوليت و دين را مى‏سازد و آدمى را به وحى و ولايت گره مى‏زند.
تمام درگيرى‏ها و داد و فريادها از اينجا برخاسته كه ما ارزش‏ها را فراموش كرده‏ايم و براى شغل‏ها عنوانى ديگر در نظر گرفته‏ايم و آن را ملاك افتخار مى‏شناسيم. خيال مى‏كنيم قضاوت يا خياطى يا بقالى با يكديگر تفاوت دارند و در ارزش‏ها دخالت دارند، در حالى كه بينش‏ اسلامى براى شغل‏ها به اندازه‏ى بينش‏ها و به اندازه‏ى نقشى كه در پشت آن ايستاده، ارزش قائل است. ارزش عمل وابسته به محرك، جهت، شكل حركت و بينشى است كه تو نسبت به آثار عمل دارى.
🔵مادام كه نقش انسان مجهول مانده و بينش‏ او از اين نقش در حد تنوع، در حد زندگى تكرارى و مدار بسته، در حد خوشى‏ها و سرگرمى‏ها، در حد بازيگر شدن و بازيچه ماندن و تماشاچى بودن، خلاصه شده، مادام كه زندگى جز نمايش و بازى، بارى ندارد، ناچار سنگينى حجاب طبيعى است، مگر اين كه با شعارها همراه شوى و يا در جوّ روشنفكرى قرار بگيرى و يا بخواهى به گونه‏اى ديگر به نمايش بپردازى يا بخواهند با تشويق و تعريف آمادّه‏ات سازند. مادام كه تلقى ما از خويش عوض نشود، حجاب هيچ مفهومى نخواهد داشت و چيزى جز كفن سياه و قبرستان خانه و مرگ نشاط زندگى و نابودى شادى‏ها، عنوان نخواهد گرفت. ✳️هنگامى كه من با مقايسه‏ها، ارزش‏هاى بيشتر خودم را يافتم و با شهادت استعدادهايم، كار بزرگ خودم را شناختم و از تنوع و تكرار و از لذّت و خوشى، به تحرك و به خوبى‏ها رو انداختم، با اين بينش‏، ديگر هيچ تنوعى مرا ارضاء نخواهد كرد و هيچ چشمى و هيچ دهانى و هيچ دلى، جايگاه من نخواهد بود، كه من در اين تنگناها نمى‏گنجم و در اين‏ هنگامى كه با همين مقايسه، عظمت من مشخص گرديد و كار من نمودار گشت، ناچار من به شناخت دنيا راه مى‏يابم. اگر نقش من تحرك باشد و كار من حركت، ناچار دنيا راه من خواهد بود و در اين راه من نبايد گردى به پا كنم و دلى را بگندانم و كسى را به خود جلب كنم و خودم را در چشم‏ها بنشانم. آنچه امروز آرزوى من و تمام همّت مرا تشكيل مى‏دهد، با اين بينش، بزرگ‏ترين خيانت مى‏شود و نابودى وجود من و نفى ارزش‏هاى جديدى كه به آنها راه يافته‏ام. با اين بينش ديگر هيچ كدام از آن عذرها، رنگى نخواهد داشت؛ چون لباس بينش نمى‏آورد، ولى بينش‏ها تو را وادار مى‏كنند كه گردى بلند نكنى و دلى را به خود نگيرى و سنگ راه نباشى. مسأله اين نيست كه من پاكم، مسأله اين است كه اگر كسى با عمل من گنديد، ناچار گند او به من هم سرايت مى‏كند، كه من در جامعه‏ى مرتبط زندگى مى‏كنم. و مسأله اين است كه من از محدوده‏ى حصارها و ديوارهاى‏ من‏ و خودم گذشته‏ام و در من تمام خلق گنجانده شده و عشق آنها در دل من هم نشسته است. مادرهايى كه داروهاى سمى را از دسترس بچه‏هاى فضول دور نگه مى‏دارند، از همين عشق سرشار شده‏اند. و اين است كه بريز و بپاش‏نمى‏كنند و بزن و برو نيستند.
💠 اگر نقش من تحرك باشد و كار من حركت، ناچار دنيا راه من خواهد بود و در اين راه من نبايد گردى به پا كنم و دلى را بگندانم و كسى را به خود جلب كنم و خودم را در چشم‏ها بنشانم. آنچه امروز آرزوى من و تمام همّت مرا تشكيل مى‏دهد، با اين بينش‏، بزرگ‏ترين خيانت مى‏شود و نابودى وجود من و نفى ارزش‏هاى جديدى كه به آنها راه يافته‏ام.