دین ارثی – سنتی یا دستوری
دین ارثی – سنتی با احکام و دستور العمل ها و امر و نهی ها آغاز میشود؛ در این نوع دین، اعمال، به صورت تعبدی اجرا می شود؛ بدون زمینه ی شناخت و بدون ریشه ی عشق و عقیده. این نوع دین که نه زمینه ای دارد نه ریشه ای، درخت طیبه ای نیست که ثابت باشد و ثمره و میوه بدهد.
دین احساسی – عاطفی
در دین احساسی – عاطفی، بیشتر از همه، احساسات و عاطفه ی انسان دخیل است. در این نوع دین فقط احساس، مؤثر است، آن هم احساسی بدون زمینه ی شناخت و احساسی بدون اعمال تعبدی؛ به این معنا که در این نوع دین اعمال، تعبدی اجرا نمی شود، بلکه فقط اعمالی اجرا می شود که با احساس و عاطفهی ما هماهنگ باشد؛ مثلا نماز شب خوانده می شود اما انفاق نمی شود، یا انفاق می شود اما خمس داده نمی شود یا زیارت معصوم (ع) صورت می پذیرد اما حجاب رعایت نمی شود و... . در دین احساسی – عاطفی آدم ها را داغ می کنند و حرارت می دهند؛ لذا طبیعی است که این ها با عوض شدن محیط، زود سرد بشوند. و درخت طیبه ای نیستند که استوار بر پای خود ایستاده باشند.
دین اصیل
با اندک توجهی در می یابیم اعمالی که زمینه و ریشه نداشته باشند دوامی نمی آورند. کسی که در عمل کوتاهی نداشته باشد اما عمل او از روی بصیرت و بینش نباشد مانند کسی است که از جاده بیرون رفته؛ پس هر چه سرعتش بیشتر باشد جز دوری از مقصد، چیزی بر او نمی افزاید. کسی که به صورت تعبدی، اعمال را اجرا می کند اما فهم عمیقی از دین ندارد، مانند خر آسیاب است؛ دور می زند ولی جلو نمی رود.
عنه صلى الله عليه و آله : المُتَعبِّدُ بِغَيرِ فِقهٍ كالحِمارِ في الطّاحونِ .
✳️براى ما كه اين دنياى كوچك، خيلى بزرگ و جاداراست و از سرما هم بزرگتراست، اشتياق به دنياى ديگر و به غيب و لقاءالله و رضوانالله ديگر معناندارد و اشتياق و شتابى نيست.
💠عرفاء مىگويند اول شريعت است و بعد طريقت و سپس حقيقت. در حالى كه اساساً سلوك از عبوديّت و از حقيقت است بعد طريقت و بعد شريعت. اين طور نيست كه از شريعت به طريقت، به حقيقت بخواهى راه پيدا كنى. اين سير معكوس است و سامان ندارد. گام اوّل حقيقت است و عبوديّت و سلوك از عبوديّت است و عبوديّت صراط است و نزديكترين راه تا رشد آدمى و تا تحوّل وجودى و بسط وجودى او.
💠«وَ الرِّضَا بِقَضَائِكَ اقْصَى عَزْمِى وَ نِهَايَتِى وَ ابْعَدَ هَمِّى وَ غَايَتِى»؛ كه نهايت سلوك و نهايت سير وجودى آدمى است، آن چه ما را به اين مرحله از رضا مىرساند، همان تسبيح است، همان ذكر است، كه طمأنينه مىآورد، همان طمأنينه است، كه رجوع الى اللَّه و رضا به اللَّه را مىآورد.
💠اذان مطرح است دنبال نماييم؛ كه در اذان با توجه به نفس و خلق و شيطان و دنيا چهار تكبير زده مىشود و با كبرياء حق به ولايت و توحيد حق مىرسيم و به رسالت و ولايت مىرسيم و آنگاه اين معرفت، همراه ذكر و صلوة به فلاح و رويش مىرسد و با ظهور بتهاى جديد كه حالتهاى خوش و اعمال خوب ما هستند و غرور ساز و زيادت طلب هستند به تكبيرهاى جديد روى مىآورد و با مقايسهى اينها با مقصد و با مقصود به خوف جديد مىرسد؛ كه: «آه من قلة الزاد وطول الطريق ...». هر شناخت و عشق و عملى كه در نظر بگيريم، اينها شناخت و عشق و اعمال ما هستند و به اندازهى ما هستند و نه به اندازهى مقصود بى حد و مطلوب نامحدود، و مگر ما چه هستيم و چه قدرى در اين وسعت داريم ... شرممان باد از اين خرقهى آلودهى خويش. با اين عبور از اين بتهاى ششگانه، به توحيد خالص مىرسيم و در ظاهر و باطن از آنها فارغ مىشويم و به او روى مىآوريم.
❇️اگر پيرزنى براى ساختمان بنايى يك روز از غذاى خود كم كند و چند آجر هديه كند و ثروتمندى ميليونها تومان كمك بدهد، اين آجرها از آن مقدار ثروت پرارزشتر است؛ چون پيرزن يك روز از غذاى خودش محروم گرديده و انفاقِ رزق كرده و آن ديگرى انفاق پس انداز. اگر آن ثروتمند آن قدر كمك كند كه يك روز از غذايش محروم شود، تازه در سطح همان پيرزن است. و فوز و بهره و فضل آنها يكى است؛ كه فوزها و فلاحها مربوط به اطاعت و تقواست، نه مربوط به مقدار سرمايهها و استعدادها؛ چون اين تفاوتهاى در استعداد را ما به خوبى شاهد هستيم. و اين قرآن است كه دارايى بيشتر مرد را باعث باركشى بيشتر او و قوام بودن او حساب مىكند و شغلهاى سنگينتر را به او محول مىسازد و مسئوليتهاى بزرگتر را براى او مىگذارد، در حالى كه ارزشها نه در اين شغلهاست و نه در اين مسئوليتها؛ كه ارزش در نقشهاست كه تعيين كنندهى شغلها هستند و در نقشها زن و مرد با هم مساويند. همه با هم برابريم، ولى در شغل حتى مردها با هم برابر نيستند؛ چون نقش ما بر اساس تركيب استعدادهاى ما و رابطهى نيروهاى ما شكل مىگيرد، ولى شغل ما بر اساس اندازه و مقدار استعدادها و تقدير آنها.
✳️اگر پيرزنى براى ساختمان بنايى سه روز از غذاى خود بكاهد و چند آجر هديه كند و ثروتمندى، ميليونها تومان كمك بدهد، اين آجرها از آن مقدار ثروت پرارزشتر است؛ چون پيرزن سه روز از غذاى خودش محروم گرديده، اگر آن ثروتمند آنقدر كمك كند كه سه روز از غذايش محروم شود، تازه در سطح همان پيرزن است و فوز و فضل و بهرهى آنها يكى است؛ كه فوزها و فلاحها مربوط به اطاعت و تقوا است، نه مربوط به مقدار سرمايهها و استعدادها.
✳️«يا ايها الذين آمنوا اصبرا و صابروا و رابطوا». آنجا كه يك دسته هستند، اصبروا و آنجا كه دستهها شكل مىگيرند، صابرا و در نهايت پيوند و مرابطه و از داخل هماهنگ ساختن و رابطه برقرار كردن دستور كسانى است كه تقوا و فلاح و رويش مىخواهند.
✳️برادر و خواهر معلم! در حالى كه فرصتها چون ابر مىگريزند و زمان همچون كودكان پابرهنه در كوچههاى شهر مىدود و ما در كار تماشاى «خسران» خويش، در معاملهاى كه هر ثانيه، «هستى» را با «نيستى» مبادله مىكنيم، آيا لحظهاى انديشيدهاى؟ و با طرح چند سؤال از خويش، ابرهاى بارور در گذر زمان را به «باريدن» و سيراب كردن، واداشتهاى تا در بارش زلال آن به «رويش» و «فلاح» برسى؟ كه ... «كه هستى»، «چه مىكنى»، «براى كه كار مىكنى»، «چرا كار مىكنى»، «در كجا هستى»، «به كجا مىخواهى بروى»، «به كجا رسيدهاى» و «به كجا رساندهاى»؟!!
✳️بارها شنيدهايم كه يك مقدار غذاى معين، در چند بدن، يك مقدار نيرو به وجود نمىآورد و يكسان اثر نمىگذارد. اين قرآن است كه بعضىها با آن به خسارت مىرسند. بهرهبردارى از قرآن به مقدار جريان تو و رويش و فلاح تو، كم و زياد مىشود.
💠اجتماع انسانى در اين قرن، گرفتار جهالت و رذالت است. و اين دو كلمه، خيلى وسيعتر از بىسوادى و يا هرزهگرىها و عربدهجويىهاى شبانه است.
مرادم از جهالت، نادانى و نبود شناخت و درك صحيح از هستى و از هستآفرين و از انسان و از سرمايههاى او، از تجارت او، از سود و زيان اين تجارت است، كه حتى فيلسوفان اين قرن گرفتارش هستند.
و مرادم از رذالت، همان معناى وسيعى است كه از اين جهل و نادانى سر مىزند و تا استعمارهاى كهنه و نو و نوتر را و جنگهاى جهانى و منطقهاى را در برمىگيرد و حتى كليسا و پارلمان؛ اين دو مكان مقدس هم، از پايگاههاى آن مىشود، نه فقط كلوپهاى نمناك و كثيف و خسته.
وقتى كه انسان از درون پوك شد و يا وقتى كه انسانها را از درون پوك كردند و خالى كردند و شناختهايش را به تشكيك و ترديد بستند و معارفش را تا حد دايرةالمعارف پايين آوردند و جهالت را در تمام كاسههاى ذهنش و فكرش و عقلش تخمير نمودند، ديگر معيارى انسانى باقى نمىماند و هر چه هست بايد در سطح غريزه حل و فصل شود؛ آن هم غريزه سركش و كورى كه فكر و علم را غلام حلقه به گوش خود كرده و در دو جبهه غضب و شهوت، به بىنهايت، راه باز كرده است.
و در اين سطح، جز استثمار و استعمار و جز تبعيض، جز جنگ، جز خون، جز فقر و جز قحطى چيزى نمىرويد. و در اين فضا، جز مُرغْواىِ جنگ، جز ناله «من كاسهام خالى است»، جز ترانه باروت صدايى شنيده نمىشود.
در اين سطح، غريزه طمع و حرص، ماشين را، علم را، فكر را به چرخ مىاندازد و همين كه ماشين، بىحساب، فقط از روى غريزه به كار افتاد و يا از روى جبر اقتصادى و بحران بيكارى به چرخ افتاد- همان بحرانى كه از كارتلها و تراستها سر در مىآورد و همان تراست و كارتلى كه به اصل غريزه و حرص و طمع باز مىگردد- مسأله توليد و در نتيجه، مسأله مصرف را طرح مىكند و بازار فروش را مىطلبد؛ فروش فرآوردههاى تسليحاتى و تجمّلاتى! و در نتيجه،مسأله مدپرستى و مسأله جنگ و يا تب جنگ پيش مىآيد.
و در مناطق دور از جنگ، باز طمع و غريزه، راههاى ديگر را مىگشايد؛ وام با بهره كم و اقتصاد يك پايه براى تهيّه مصرف و سرمايهگذارى براى سود بيشتر را در نظر مىگيرد. و همين غريزه كور با چشم بسته، تبعيضها و طبقات مرفّهِ مرفّه و فقيرِ فقير را پايه مىگذارد و در نتيجه، باز استثمار و بهرهكشى و يا كشمكش و مبارزه رخ مىنمايد و پرده از رخسار برمىدارد.
و در اين ميان، روشنفكر انقلابى و مصلح هم وقتى به فكر اصلاح مىافتد، افكارش از آنطرف آب مىخورد و روش و راهش از آنسو مشخص مىشود. و در نتيجه به راهى مىرود كه از منافع آنها سر در مىآورد و در جايى مىنشيند كه آنها آرزويش را داشتهاند و برايش مشخص كردهاند و زد و بندهايى را شروع مىكند كه آنها خوابش را ديده بودهاند و به وسيله فيلسوفها و انديشمندهاى انسان دوست خود، تعبيرش كرده بودهاند.
و راستى كه خامها چقدر بايد كفاره بدهند و چقدر بايد بسوزند تا از هر جهت به پختگى برسند و دشمن را در هر لباس بشناسند و دعواى زرگرى و لحاف «ملا نصرالدينى» را جدى نگيرند!
و ما هم همين كه به اصلاح اجتماع مىانديشيم، به فكر حكومت و سلطه مىافتيم و نمىخواهيم توجيه كنيم كه اين سرِ سالمِ حكومتىكه ما مىخواهيم، بر اين اندام فاسد نمىتواند دوام بياورد و آخر سر مجبور است كه بر دامان آن طرفىها قرار بگيرد و از آخور آنها و از توبره آنها تغذيه كند و يا اينكه طرد شود و كنار بيفتد.
ما حساب نمىكنيم كه حكومت با توده؛ حاكم با محكوم بايد مناسبت داشته باشد و اين مناسبت، به وسيله قدرت تحصيل نمىشود. و هنگامى كه مناسبت نبود، عصيان و سركشى سر مىگيرد و عكسالعملها شروع مىشود ... تا اينكه مناسبت تحقق بيابد.
ما همين كه به فكر اصلاح مىافتيم، به رأس و به حكومت مىانديشيم. در حالى كه آنها براى به دست آوردن رأس و تسخير حكومت، به پوك كردن توده و به تخليه مرئوسها پرداختند. و در همان موقعى كه ما حاكم را تعيين مىكرديم و قانونهاى اساسى را رديف مىكرديم، آنها داشتند از درون ما را پوك مىكردند و حربههاى ما را به نيرنگ مىبستند و به زيردستها مقاصد خود را تزريق مىكردند.
و در نتيجه همين كه ما از كارهاى خود فارغ شديم، ديديم آن سرِ آشنا كه ما مىخواستيمش وجود ندارد و آنچه ما مشروعه ناميديمش، خواب بوده است؛ خوابىكه تعبيرى نداشته است.
روحانيت و حوزه: مشكلات و راهكارها، ص: 133
❇️آيا وحى و فقه آن چه ضرورتى دارد، تا به اصول فقه و فهم آن بپردازيم؟ آيا وحى ميهمان ناخواندهى حيات بشر نيست؟؛ بشرى كه از انديشه و تعقل برخوردار بوده و راه بلند و دشوار پيشرفت را با همين توشه تا امروز پيموده و با كولهبارى از علم و دانش همراه شده است، چه نيازى به وحى دارد تا به فقه و اصولفقه آن بينديشد؟
مسأله اين است كه خود را در چه حد و اندازهاى ديده و مرزهاى بصيرتمان را تا كجا گسترده باشيم. خود را فرزند دنيا ديده و مرزهاى بصيرتمان را پايان اين دنيا، و در نتيجه وحى ميهمانى ناخوانده و مزاحمى كه عيش آدمى را به حزن و اندوه مىكشاند؛ يا خود را عظيمتر از دنيا ديده و مرزهاى بصيرتمان را فراتر از اين دنيا، و در نتيجه عقل و علم و عرفان خود را نارسا يافته و وحى را نيازى ضرورىتر از آب و اكسيژن.
آرى؛ انسان تا هنگامى كه در پوسته دنيا بگنجد و چشماندازى بيش از دنيا و جلوههاى آن نداشتهباشد، مىتواند بماند و به آنچه دارد خشنود باشد و به علم و عقل خود بسنده كند. امّا اگر عظمت خود را و حقارت دنيا را دريابد و يا به تجربه، بنبستهاى لذت و شهوت و قدرت و عدالت را لمس كند، از اين پوسته بيرون خواهد زد و منظرى وسيعتر خواهد يافت و به ماندن و به آنچه هست، خشنود نخواهدبود و ضرورت رفتن را به جان تجربه و کمی علم و نارسايى خرد خود را در آن گستره و با روابط شناخته و ناشناختهى خود مشاهده خواهدكرد.
رفتن، مقصد، راه و راهنما و آدابى را مىطلبد كه راهبردن به آنها از توش و توان بشر بيرون است و همين است كه آدمى به غيب و پنهان عالم پيوند مىخورد و اضطرار به وحى را تجربهمىكند.
💠از منظرى ديگر هر يك از ما در هر لحظه از زندگى و در هر حركت و اقدامى با خودش، با خدا، با ديگران، با اشياء و با ملتهاى ديگر روابطى دارد. اين رابطه با توجه به آثار و پيامدهاى شناخته و ناشناختهاى كه در دنيا و عوالم ديگر دارد، پرسشهايى را به دنبال مىآورد؛
* با خودم، خواستهها، انگيزهها، حالتها و خصلتهايم چگونه رابطه برقرار كنم؟
* با خدا چگونه ارتباطى داشته باشم، با او از چه بگويم و از او چه بخواهم؟
* با ديگران چگونه، براى چه، در چه عرصههايى و به چه مقدار رابطه داشته باشم؟
* با ديگر ملّتها چگونه، با چه هدفى و در چه حدودى ارتباط داشته باشم؟
* از چه چيزى، با چه مقصدى، چگونه و به چه اندازهاى بردارم، بنوشم، بخورم يا مصرف كنم؟
اين پرسشها هدايتها و راهنمايىهاى مستمرى را از سوى حكيمى مهربان و محيط بر تماس هستى و بر تمامى راه انسان مىطلبد و اضطرار به وحى و ضرورت شرايع و احكام و فقه آن را به دنبال مىآورد.
در اين نگاه فقه احكام و شرايع محدود به آنچه در رسالههاى عمليه آمده است، نمىباشد؛ كه به عرصهى گسترده روابط نظر دارد و با مبانى و اهدافى همراه است و با ارايهى نظامهای تربيتى و اخلاقى و اجتماعى و ... مىتواند در هر محيط و در هر زمان به دور از قياس و تنقيح مناط و استحسانهاى آشكار و پنهان، پاسخگوى نيازهاى فرد و جامعه باشد.
پس وحى ضرورت كسانى است كه عظمت خود را و نارسايى علم و عقل خود را يافته و عزم رفتن داشته و نمىخواهند و نمىتوانند در اين هستى مرتبط و به هم پيوسته، روابطى بىحساب و رها داشته باشند. و تفقه در دين، و اصول و روشهاى تفقه ضرورت آنان است كه مهمترين نياز جامعه را هدايت و تربيت و توليد فكر و انديشه در اين عرصه شناختهاند.
💠انسان تا آنجا كه بدون رسول و فارغ از هدايت گام برمىدارد، بايد از بن بستها بياموزد و از شكستها به پيروزى راه بجويد و غرامت سنگين بپردازد چون او در رابطه با نيروهاى نهفته و آشكار وجودش و در رابطه با اشيا و در رابطه با افراد و در رابطه با ملتهاى ديگر نيازمند و گرفتار است. و نياز به وحى فقط در حوزهى اجتماعى و قوانين اجتماعى گريبانگير او نيست كه انسان حتى در رابطه با غضب و شهوت و در رابطه با توهم و تخيل و تفكر و تعقل خود محتاج راهنماست.
نكتهى لطيف اينجاست كه وحى فقط تعبد نيست و تعقل و تفكر، گام اول و سنگ اول نيستند، گرچه اين تعقل است كه بايد به علم (تجربه) و عرفان و مذهب، خدمات بدهد و موضوع و زمينهى آنها را فراهم سازد ولى خود تعقل و تفكر محتاج تربيت و محتاج روش مىباشد و انسان بايد بياموزد كه با اين نيروها چگونه برخورد كند و چگونه اينها را برانگيزد و رهبرى كند و جهت بدهد و از آفتها و گرفتارىها برهاند.
برخورد رسول حتى بدون اعتقاد به او، اين نياز را تأمين مىنمايد.
چون رسول مهاجم است، سؤال مىكند و برخورد و هدايت دارد و درهمين داد و ستد است كه رسول با سؤال نه با شك و از حضوريات، نه حسيات و عقلياتو با توجه به تركيب، نه اجزاء و با تكيه بر شكر و با توجه به بلاء و تمحيص، حركت انسان را و فلاح و رويش او را جلو مىاندازد.
در آمدى بر علم اصول، ص: 12
مباحث تربیتی
💠انسان تا آنجا كه بدون رسول و فارغ از هدايت گام برمىدارد، بايد از بن بستها بياموزد و از شكستها به پ
💠اين برخورد و اين هدايت حتى آنجا كه مخاطب، هنوز به اعتقاد و ايمانى نرسيده و به تعبدى روى نياورده، زمينهساز حيات و تحولى است كه در دل انسان چشمهايى ديگر را باز مىكند و در چشم او آيهها را مىنشاند و در آيهها، نظام جمال و حق و اجل را تفسير مىكند و در اين وسعت حضور و در اين دقت و نظام، حذر و بىقرارى و همت بلند را به انسان پيوند مىزند كه اين نتيجهى فقه است.
نتيجهى فقه و درك حضور و درك نظام و احساس جمال همين حذر و بىقرارى و بيشتر خواهىاست كه در نظام نمىتوان سركشى نمود و در برابر حضور جمال نمىتوان قانع و آرام ماند و اين چنين معارف و فقهى در دانشگاه و مدرسه و در خانه و كارگاه كارگشا است. اين فقه آدمها را نقد مىكند يا ابوذر يا ابوجهل مىسازد و از تذبذب و سردرگمى بيرون مىآورد.
اين فقه، فقه حكم نيست كه سنتى يا پويا باشد كه، فقه دين است. و اين فقه، به تجربه و علم و به تعقل و فلسفه و به قلب و عرفان، مىآموزد و راه مىدهد و از بنبستها و آفتها مىرهاند.
✳️اصول فقه، دورههاى گوناگونى پشت سر گذاشته و محصلى كه اين سير تاريخى و اين نگاه تاريخى را داشته باشد به جامعيت و انسجام حركت و نظام و تبويب مناسب و بهرههاى تازه و بديع، دسترسى بيشترى خواهد داشت.
اصول در دامان فقه و فقه در دامان حديث رشد كرد. در حضور رسول، براى دستيابى به حكم و به دين، جز سؤال و وعى و امانت چيزى لازم نبود، كه رسول مىفرمود:
«نضر اللَّه عبداً سمع مقالتى فوعاها»
و مىفرمود:
«رُبّ حامل فقه و هو ليس بفقيهٍ و رُبَّ حامل فقه الى من هو افقه منه».
مرحلهى اوّل مرحلهى درايت بود.
مرحلهى دوم مرحلهى روايت بود تا كسانى كه نشنيده بودند بهرهمند شوند.
مرحلهى سوم مرحلهى كتابت بود تا اين روايتها براى كسانى كه بعدهامىآمدند كارگشا باشند.
در آمدى بر علم اصول، ص: 16
🔵شايد خيال كنيم كه تبويب كافى و بحار و وسائل و ساير منابع فقهى تبويبى مناسب و مستند است، در حالى كه استنادى ندارد و مناسب هم نيست. چون شروع از عقل و جهل و يا علم و جهل نيست كه عقل به فكر و تدبر و اين همه به روش و به تربيتى نيازمند است و همانطور كه اشاره شد شروع مناسب بايد از تربيت و روش آغاز شود. و با توجه به پيوندهاى طبيعى و ضرورى ادامه بيابد. و در تمامى اين مراحل شروع و ختم هم مستند شود. چون استناد طرح به اين نيست كه در هر بحث روايات را جمع كنيم، بل در اين نكته است كه روابط را مستند نماييم و پيوند مباحث و گامهاى بحث را مستدل بنماييم. بعضىها خيال مىكنند كه كار روايى و قرآنى فقط در همين است كه طرح و فكر و جمع بندى را خودشان بسازند و سپس بر مفرداتش آيه و حديث جمع كنند، در حالى كه كار اصيل و كار مستند كارى است كه اجزا و روابط و طرح هر سه مستند باشدو همين است كه مىگوييم حتى كار مسانيد و منابع ما كار مستند نيست و شروع از عقل و جهل و ادامهى حجت و امام حتى بر فرض استناد به «انّ للَّه حجّتين»، توجيه شروع از عقل و جهل نيست كه، برخورد مربى و حجت و روش تربيت و تعقل و تفكر و تدبر مقدم بر بحث از «خلق الله العقل واستنطقه» است. و اين كار رسول است كه نهفتههاى انديشه و عقل را برانگيزد و حياتى فكرى و عقلى و قلبى و روحى، به انسان ببخشد.
💠در معناى شفاعت و امكان شفاعت و تحليل شفاعت، همين مختصر مىتواند كافى باشد، چون گاهى تو گناه مىكنى و سپس با آگاهى و ندامت، توبه مىكنى و باز مىگردى، ولى آنجا كه تو از گناه غافل باشى، يا جاهل باشى، مىتواند توجّه و استغفار كسى كه مقبوليت و توانايى دارد و تو با او وحدتى و اشتراكى دارى، با لياقت و زمينههاى تو همراه شود و گناه تو را پاك نمايد پس شفاعت همراه شدن و جفت شدن طلب و توجه و استغفار ديگرى با لياقت و زمينهها براى پاك سازى گناه توست. اين معنا معقول و ممكن و طبيعى است، همانطور كه توبه و استغفار طبيعى و معقول است، كه توبه دريچه محبت و راه بازگشت براى آدمى است كه آزاد است و گرفتار نقطه ضعفهاست و اسير وسوسهها و جلوههاست و گناه مىكند و راه بازگشت هم مىخواهد.
چهل حديث از امام حسين عليه السلام، ص: 101
✳️قال الحسين عليه السلام:
يا هذا! كف عن الغيبة فإنّها ادام كلاب النّار.
الغيبة إدام كلاب النار.
💠امام حسين به كسى كه از ديگرى سخن مىگفت فرمود:
بس كن، غيبت خوراك خوب سگهاى آتش است.
غيبت آفت گستردهى مجالس و نقطه ضعف زن و مرد در لحظههاى فراغت و خودنمايى و شيرين زبانى و وقت كشى از خود و از ديگران است كه مىخواهند شبى را به روز بياورند و يا راهى را نزديك كنند.
اين آفت گسترده را با نصيحت و تأكيد نمىتوان درمان كرد، بايد تحليل نمود.
❇️غيبت، با دهان از ديگران كم كردن و از آنها كندن است. غيبت اين است كه تو بگونهاى از كسى حرف بزنى كه در نظر مخاطب تو، او شكسته شود و حقير و خفيف گردد.
پس آنجا كه تو از آن كم نمىكنى كه بر او مىافزايى حتى اگر راضى نباشد، غيبت نيست، همانطور كه اگر مخاطب تو مطّلع باشد و با عيب دوست تو در چشمها و گوشها آشنا باشد، باز غيبت نيست.
❇️غيبت اين است كه برادر غائب خود را براى مخاطب خود بشكنى و خفيف و حقير بنمايى.
❇️حال ريشهى غيبت، هر چه از خود نمايى و شيرين زبانى و وقت كشى و عادت باشد، مهم نيست. مهم اين است كه اين حالت را با چه عاملى مىتوان كنترل كرد.
عامل مؤثرى كه هركس را مهار مىزند، محبّت است، تو كسى را كه دوست دارى و به خودت منسوب مىدانى، تحقير نمىكنى، حتى از مشكلات فرزند خودت، دوست ندارى كه ديگران را آگاه كنى و حتى دوست ندارى كه آنها آگاه بشوند، چون حقارت شخص محبوب و منسوب به تو از دو جهت بر تو گران مىآيد، از جهت نسبت با تو و از جهت محبت و علاقهى تو.
مباحث تربیتی
✳️قال الحسين عليه السلام: يا هذا! كف عن الغيبة فإنّها ادام كلاب النّار. الغيبة إدام كلاب النار.
[در پاسخ به وقف مهدویت ]
[در پاسخ به از تولدی دوباره تا حیات طیبه]
🔵همين است كه در آيه «1» براى تكليف غيبت، بر عنصر ايمان و عشق و
بر عنصر اخوّت تكيه مىكند. عشق به خدا تو را با ديگران كه با او پيوند دارند، پيوند مىدهد و همين ايمان، اخوت و نسبت را بوجود مىآورد.
چون آنها كه از جام محبت خدا سرشار شدهاند حتى اگر از يك پستان ننوشيده باشند و زير يك سقف نخوابيده باشند، برادر هستند و منسوب هستند.
با تحليل آدمهاى عيب جو و با تحليل آفت غيبت مىبينيم كه آنها از عيبهاى سطحى خود و منسوبان به خود پرده پوشى مىنمايند و از آنها نمىكَنند و آنها را نمىشكنند.
در بيان آيه، خداوند حقيقت غيبت و عيب جويى از برادر غايب را در خوردن گوشت برادر مرده، مجسّم ساخته است. و در كلام امام به اين نكته پرداخته كه سگهاى آتش كه از نفرت و غضب سرشار شدهاند همچون نفسانيت تحريك شده و مهاجم و آتشين، چگونه از غيبت تغذيه مىكنند و خوراك مىگيرند و خورش مىخورند. در آيه با تأكيد بر عنصر ايمان و اخوت و محبّت و نسبت، زمينهى غيبت را بر مىدارد و در برابر اين عادت يا خود نمايى يا نفسانيت مىايستد و در كلام امام اشاره مىكند كه سگ نفس آدمى آنجا كه آتشى مىشود و هجوم مىآورد، چگونه از غيبت خورش و غذاى مطلوب را بدست مىآورد.
در اين كلام بر دو عنصر هجوم سگ و شرارت آتش تأكيد مىشود كه غذاى مردار، از برادر مرده را، از برادر غائب را مىبلعد و از آن نيرومىگيرد.
__________________________________________________
(1) حجرات، 12.
چهل حديث از امام حسين عليه السلام، ص: 124
✳️قال الحسين عليه السلام:
من حاول أمراً بمعصية اللَّه كان أفوت لما يرجو و أسرع لمجىء ما يحذر. «1»
كان الحسين عليه السلام يمسك بالركن الاسود و يناجى ربه و يدعو قائلا: الهى أنعمتنى فلم تجدنى شاكراً و أبليتنى فلم تجدنى صابراً فلا أنت سلبت النّعمة بترك الشّكر و لا أدمت الشّدّة بترك الصّبر الهى ما يكون من الكريم الّا الكرم. «2»
امام حسين عليه السلام فرمود:
هركس با معصيت خدا كارى را بخواهد، آنچه را كه اميد دارد، زودتر از دست مىدهد و از آنچه كه مىترسد شتابندهتر مىآيد.حضرت ابا عبداللَّه عليه السلام هميشه ركن سياه را مىگرفت و مناجات مىكرد و مىخواند: خداى من! بر من انعام كردى و بخشيدى، پس مرا شاكر نيافتى و مرا مبتلا و گرفتار ساختى، پس صابر نيافتى با اين همه تو نه بخششها ونعمتهايت را گرفتى بخاطر ناسپاسى من و نه گرفتارىها را ادامه دادى بخاطر ناشكيبايى من. خداى من! از كريم جز كرامت چه خواهد بود؟
❇️آدمى براى رسيدن به مقاصد خود، دنبال وسائل و راههايى است.
مىخواهد از نزديكترين و راحتترين راه اقدام نمايد. براى سير شدن، براى لذت بردن، براى رسيدن به قدرت و ثروت و هر خواستهاى، بىاعتنايى به مقررات و قراردادها و يا احكام و سنتها، راحتترين راه است.
❇️شكر بهره بردارى مناسب از شرايط و موضعگيرى متناسب در هر موقعيت است و صبر در راه ماندن و سختىها را به كار گرفتن و نيرو اندوختن است و اينگونه برخورد، امداد و كرامتهاى مستمر الهى را بدنبال خواهد آورد و دورها را نزديك و بن بستها را گشوده خواهد ساخت كه از كريم جز كرامت، انتظارى نيست.
__________________________________________________
(1)- تحف العقول، ص 248 و موسوعة كلمات الحسين عليه السلام، ص 772 بنقل از كافى و بحار.
(2)- موسوعه ص 791.
چهل حديث از امام حسين عليه السلام، ص: 142
💠 «ان اللّه يحول بين المرء و قلبه»
مسأله اين نيست كه خدا وجود دارد. مسأله اين است كه من از وجود او به ايمان و عشق بزرگتر مىرسم و مسأله اين است كه من به او محتاجم و مُفتقرم. من ضرورت او را احساس مىكنم كه او از من به من نزديكتر است كه: «نحن أقرب اليه من حبل الوريد»
و «يا أيهاالناس أنتم الفقراء الى اللّه».
اين معرفت و اين احساس و اين اضطرار و افتقار، مسؤوليت و دين را مىسازد و آدمى را به وحى و ولايت گره مىزند.
تمام درگيرىها و داد و فريادها از اينجا برخاسته كه ما ارزشها را فراموش كردهايم و براى شغلها عنوانى ديگر در نظر گرفتهايم و آن را ملاك افتخار مىشناسيم. خيال مىكنيم قضاوت يا خياطى يا بقالى با يكديگر تفاوت دارند و در ارزشها دخالت دارند، در حالى كه بينش اسلامى براى شغلها به اندازهى بينشها و به اندازهى نقشى كه در پشت آن ايستاده، ارزش قائل است. ارزش عمل وابسته به محرك، جهت، شكل حركت و بينشى است كه تو نسبت به آثار عمل دارى.
🔵مادام كه نقش انسان مجهول مانده و بينش او از اين نقش در حد تنوع، در حد زندگى تكرارى و مدار بسته، در حد خوشىها و سرگرمىها، در حد بازيگر شدن و بازيچه ماندن و تماشاچى بودن، خلاصه شده، مادام كه زندگى جز نمايش و بازى، بارى ندارد، ناچار سنگينى حجاب طبيعى است، مگر اين كه با شعارها همراه شوى و يا در جوّ روشنفكرى قرار بگيرى و يا بخواهى به گونهاى ديگر به نمايش بپردازى يا بخواهند با تشويق و تعريف آمادّهات سازند.
مادام كه تلقى ما از خويش عوض نشود، حجاب هيچ مفهومى نخواهد داشت و چيزى جز كفن سياه و قبرستان خانه و مرگ نشاط زندگى و نابودى شادىها، عنوان نخواهد گرفت.
✳️هنگامى كه من با مقايسهها، ارزشهاى بيشتر خودم را يافتم و با شهادت استعدادهايم، كار بزرگ خودم را شناختم و از تنوع و تكرار و از لذّت و خوشى، به تحرك و به خوبىها رو انداختم، با اين بينش، ديگر هيچ تنوعى مرا ارضاء نخواهد كرد و هيچ چشمى و هيچ دهانى و هيچ دلى، جايگاه من نخواهد بود، كه من در اين تنگناها نمىگنجم و در اين هنگامى كه با همين مقايسه، عظمت من مشخص گرديد و كار من نمودار گشت، ناچار من به شناخت دنيا راه مىيابم. اگر نقش من تحرك باشد و كار من حركت، ناچار دنيا راه من خواهد بود و در اين راه من نبايد گردى به پا كنم و دلى را بگندانم و كسى را به خود جلب كنم و خودم را در چشمها بنشانم. آنچه امروز آرزوى من و تمام همّت مرا تشكيل مىدهد، با اين بينش، بزرگترين خيانت مىشود و نابودى وجود من و نفى ارزشهاى جديدى كه به آنها راه يافتهام.
با اين بينش ديگر هيچ كدام از آن عذرها، رنگى نخواهد داشت؛ چون لباس بينش نمىآورد، ولى بينشها تو را وادار مىكنند كه گردى بلند نكنى و دلى را به خود نگيرى و سنگ راه نباشى.
مسأله اين نيست كه من پاكم، مسأله اين است كه اگر كسى با عمل من گنديد، ناچار گند او به من هم سرايت مىكند، كه من در جامعهى مرتبط زندگى مىكنم. و مسأله اين است كه من از محدودهى حصارها و ديوارهاى من و خودم گذشتهام و در من تمام خلق گنجانده شده و عشق آنها در دل من هم نشسته است.
مادرهايى كه داروهاى سمى را از دسترس بچههاى فضول دور نگه مىدارند، از همين عشق سرشار شدهاند. و اين است كه بريز و بپاشنمىكنند و بزن و برو نيستند.
💠 اگر نقش من تحرك باشد و كار من حركت، ناچار دنيا راه من خواهد بود و در اين راه من نبايد گردى به پا كنم و دلى را بگندانم و كسى را به خود جلب كنم و خودم را در چشمها بنشانم. آنچه امروز آرزوى من و تمام همّت مرا تشكيل مىدهد، با اين بينش، بزرگترين خيانت مىشود و نابودى وجود من و نفى ارزشهاى جديدى كه به آنها راه يافتهام.