💠ايمان و انتخاب
همراه خلوت و سكوت،
و تفكر و ارزيابى معبودها،
و تعقل و سنجش آنها،
با بدست آوردن معيار انتخاب و ميزان حق، به تكبير و شهادت رسيديم.
انسانى كه حُبُّ الخير و عشق به خوبى در او جريان گرفته، همراه اين شهادت، ديگر كمبودى نخواهد داشت و به راه خواهد افتاد. من به شهادت رسيدهام كه اين خوب است و من از عشق به خوبى سرشارم، پس ديگر درنگى نيست. گرايش است و ايمان، گرويدن است و رفتن.
ما از عشق سرشاريم، ما عاشق آفريده شدهايم، احتياجى نيست كه درخود چيزى بيافرينيم و يا نيرويى بسازيم. ما اگر از تفكر و تعقل خود بهره بگيريم و ميان خودمان و محبوبهايمان و ميان محبوبهايمان با يكديگر مقايسه كنيم، به راه مىرسيم و مىيابيم.
گرچه هنوز هم آزاديم كه ادامه بدهيم و يا همراه اين بينش و همراه اين يقين، از راه چشم بپوشيم و باز گرديم.
اين عظمت انسان است، اين تفاوت انسان است كه مىتواند با اين همه نيرو، عصيان كند و سركش شود. و مىتواند پس از تشهد به تسليم برسد؛ تسليمى بزرگتر از عصيان. تسليمى كه عصيانها را در خود دارد.
تسليمى كه عصيان مضاعف است؛ عصيان بر عصيان است و سركشى بر خود سركشىها.
عشق اينگونه در ما شكل مىگيرد و پيچيده مىشود و اينگونه شهوات و هوسها، به ايمان تبديل مىشوند و تو كه تا ديروز براى هيچها مىسوختى رو به حق مىآوردى و براى او مىشورى. تو كه روزى چند تومان از صبح تا شام، به كارت مىانداخت، امروز كه خودت را يافتهاى، ديگر تمامى زمين هم، به راهت نمىاندازد و محركت نمىشود.
اما اشارهى عشقى كه هست آفرين است و گوشهى چشم محبوبى كه خداوند عشق است، تو را بر پا مىدارد، خواب از چشم و راحت از بدن و رنج از كارت مىگيرد. ديگر رنجى نيست، همان طور كه آرامى نيست و با اين همه حركت، غرورى نيست، كه ديگران براى هيچها، عمرهاشان را
گذاشتهاند و ما براى محبوب بزرگتر، هنوز يك نفس ندادهايم. شرممان باد كه سر بلند كنيم، كه او اين همه حركت را تا ما ادامه داده است و ما اينها را به ركود كشاندهايم. راستى قسم به حركت كه انسان ماندگار است. قسم به رفتن كه انسان راكد است. و اين ركود و ماندگارى در همه جا نيست، كه فقط در برابر خداوند هستى و رب الارباب است؛ انَّ الْانْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُود.
انسان در برابر خداوندش سركش است با اينكه او به شهادت رسيده است. وَ انَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهيد. با اينكه مىبيند تمامى حركتها تا او ادامه دارند و تمامى هستى براى او بىآرامند و مىبيند خودش هم براى ديگران آرامى ندارد، كه دلش از عشق سرشار است. وَ انَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَديد.
انسان با اين همه ماندگار است. قُتِلَ الانْسانُ ما أَكْفَرهَ. مرگ بر او چقدر ناسپاس است.
با اين مقايسهها، عشق به خود و در نتيجه عشق به خدا، در تو سبز مىشود و رفته رفته تو را به تولدى ديگر مىرساند. تو از شكم عادتها و غريزهها بيرون مىآيى و از بند تعلقها آزاد مىشوى. ديگر حركت تو وابسته به علاقهى تو نيست. تو در هر لحظه، رجحانها را در نظر مىگيرى و بهترين را مىآورى، خواه دوست داشته باشى يا نداشته باشى. تو انسانى، ديگر بازتابى حركت نمىكنى و از غريزه الهام نمىگيرى. حركت تو بايد از تمامى كانالهاى وجودت بگذرد. از تفكر و تعقل و از انتخاب تو مايه بگيرد.
راستى كه چقدر هماهنگى، اين همه نيرو چگونه هم دست مىشوند و تو را پيش مىرانند. فكر، عقل و عشق، دست در دست هم مىگذارند و تو را از عشقهاى كوچكتر و معبودهاى بىخاصيت جدا مىسازند.
اين ايمان، اين عشق، مركبى است كه تو را به صراط مىكشاند. انَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذينَ آمَنُوا الى صِراط مُسْتَقيم . اين خداست كه با عشق تو، با ايمان تو، تو را به سوى صراط مستقيم و نزديكترين راه تا رشد تو پيش مىبرد.
صراط، ص: 90
🌿حقيقت اين است كه بايد راه افتاد و از به خونْ نشسته و به خون خفته اولياء خدا؛ از على (ع) در كوفه و از حسين (ع) در نينوا، درس قيام و ايستادگى، حركت و سلوك، سرعت و شتاب، سبقت و مسابقه و خلوص را آموخت و به دست آورد و اين سلوك را با بهترين هدفها؛ عبوديّت، رضا و «لهف الى جود اللَّه» همراه كرد، كه ملهوف كسى است كه گرفتار و مستغيث است.
🌿نيروى كنجكاوى فكر را به جريان مىاندازد، فكر از معلومها به مجهولهايش مىرسد. گسترش علوم، دريچههاى تازهاى به روى او باز مىكند. او به سوخت تازه و مركب تازه و خانهى تازه دست مىيابد. سپس عقل اين سوختها و مركبها و ... را با قديمىها مىسنجد و بهترين را نشان مىدهد. سپس غريزهى بهتر طلبى و جلب نفع ما، ضامن اجراى اين سنجش و انتخاب مىگردد و در نتيجه حركت شروع مىشود.
🌿فكر و عقل و عشق با هم تضادى ندارند، كه هر يك ديگرى را به دنبال مىآورد. فكر مىيابد و عقل مىسنجد و عشق به بهترين دست مىدهد و حركت و عمل شروع مىشود.
🌿بهترين طرحها، مادام كه با تهيهى مهرهها و كارها و با تقويت خويش و تضعيف دشمن همراه نباشد، فقط طرح خوبى خواهد بود كه بد با آن روبهرو شدهايم.
🌿چرا محمد (ص) در حديبيه صلح مىكند و على (ع) در صفين زير بار نمىرود، ولى ميزان اهميت و انتخاب بهترين كار در هنگام تزاحم، داستان صلح و جنگ را توضيح مىدهد. اگر على (ع) زير بار نمىرود براى اين است كه رها كردن معاويه غرامت سنگينى مىآورد و اين پيام قرآن است كه مىگويد: «وَ لاتَهِنُوا وَ لاتَحْزَنُوا» و مىگويد: «لاتُبْطِلُوا اعْمالَكُمْ»، ولى رسول صلح را مىپذيرد و با اين صلح يهود را تضعيف مىكند تا آنجا كه به فتح مكه روى مىآورد و تهاجم نهايى را شروع مىنمايد.
🌿آنها كه به دين قيم رو آوردند و با شناخت قدر خويش و ارتباط خويش با نظام و با جامعه، به اسلام و سپس به ايمان و عشق حق و سپس به عمل صالح رسيدند، اينها بهترين خلق هستند كه امكانات خود را به كار گرفتهاند و در راه هم نماندهاند و سنگ راه نگرديدهاند.
🌿بهترين كار در اين قدر گفتوگوى علم و رسيدن به آگاهى و بينشى است كه بتواند در اين طرح و تصميم كمك كار باشد. كسى كه از اين تقدير و برنامه ريزى محروم مانده باشد، از سرمايههايى كه براى او مىگذارند و از فرشتههايى كه نازل مىشوند بىبهره خواهد ماند و به خسارت خواهد رسيد.
🌿«لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُوا فَضْلًا مّن رَّبّكُمْ»؛ بر شما باكى نيست كه در طلب هر گونه فضل و بخششى از پروردگار خود باشيد، كه در حج اين همه هست و شما مىتوانيد از اين همه خوبى توشه برداريد، به خصوص آنجا كه بهترين توشهها را شناختهايد و توشه اطاعت و زادِ راهِ حرمِ وصل را هم به دست آوردهايد. پس هر تجارت و داد و ستد و جستوجوى نعمت و عنايتى مجاز است و به اندازهاى كه به طاعت خدا گره بخورد و با اخلاص در نيّت و عمل همراه باشد، محبوب و مطلوب است؛ چون كارها با پشتوانه خود ارزش مىگيرند و پشتوانه عمل، نيّت و انگيزه آن است.
🌿هر كسى كه دَعْوِىِ رسالتى دارد و بر تحقق آن به پا خاسته، بايد در نظر بگيرد كجا بهتر مىتواند كار كند. كجا مىتواند مسلطتر باشد. بايد مادر شهرها و جايى كه مىتواند از آنجا رسالت خود را به بهترين نحو گسترده كند، پيدا نمايد
🌿بايد جايگاهى كه مىخواهيم كار خود را از آنجا شروع كنيم، بررسى كنيم.
هر طرحى كه مىخواهد اجرا شود، رسالتى كه مىخواهد تحقق پيدا كند، بايد جايگاه مناسب آن انتخاب شود، نه اينكه از دم دست شروع شود.
رسول اللَّه (ص) در جزيره، در مكه، در ام القرى، در مادر شهرها شروع به كار مىكند. حضرت به جاى اينكه سفرهاى متعدد تبليغى را عهدهدار شود و به اين طرف و آن طرف برود، در جايگاهى ايستاده كه مىتواند به هر تشنهاى آب رساند و هر طالبى را سرپرستى كند.
رسالتها بايد از پايگاه خود شروع شود وگرنه دعوتهاى بزرگى كه در جايگاه مناسب نبوده، موج چندانى به وجود نياورده و از بين رفته است.
🌿هر تجارت و داد و ستد و جستوجوى نعمت و عنايتى مجاز است و به اندازهاى كه به طاعت خدا گره بخورد و با اخلاص در نيّت و عمل همراه باشد، محبوب و مطلوب است. چون كارها، با پشتوانهى خود ارزش مىگيرند و پشتوانهى عمل، نيّت و انگيزه آن است.
🌿به فرمودهى حضرت رضا بهترين زندگىها زندگى كسانى است كه ديگران در آن زندگى به خوبىها و نوايى رسيدهاند. «مَنْ حَسُنَ عَيْشُ النَّاسِ فى عَيْشِهِ» آنها كه به ديگران نمىپردازند يا محكوم حسادتها و يا محاصرهى رقيبهاى خارج و همراهان داخل خواهند شد. كسانى كه كارها را تقسيم مىكنند و اين اصل مديريت را در نظر مىگيرند هميشه مىتوانند با مديرهاى پرورش يافته كارهاى متراكم را بشكنند و مىتوانند با دست خالى و ذهن فارغ نظارت كنند و گرهها را بگشايند و كارهاى مشكلتر را راهگشا باشند.
🌿نقش و شغل
مهم نيست كه علاقه داشته باشيم يا نداشته باشيم، كه محرك ما ديگر غريزه و علاقههاى ما نيست، كه ما مىخواهيم مهمترين كار در هر لحظه را انجام دهيم و چه بسا بهترين و مهمترين كار در يك لحظه، پاك كردن بينى يتيمى باشد و يا شمشير به دست گرفتن و يا ضَرَبَ يَضْرِبُ خواندن و يا نخود و لوبيا را به پاكتها ريختن.
🌿عميقترين نيازى كه يك جامعه دارد، نياز به رهبرى و به تربيت و به آگاهى دادن و خلاصه به روشنفكرى و روشندلى است.
🌿اينها كه از شوق و شور برخوردارند و با عشق و علاقه كار مىكنند، ناچار براى كار خود از تمام امكانات فكرى و مالى استفاده مىكنند و در كار خود مىانديشند و مشورت مىكنند تا از بهترين راه و در كمترين وقت به نتيجه برسند.
🌿انسان همين كه فكرى در ذهنش نقش مىبندد، همين كه ماشينش امكان حركت پيدا مىكند، از دم شروع مىكند و مىرود. غافل از اينكه اين مقدار حركت را بايد كنترل كند تا موتورها بارور شوند. اين سرعت را بايد كنترل كند تا سرعتهاى بيشترى به دست آورد. باغبانها، درختهايى را كه زود بار مىدهند، ميوه و بار آنها را مىكَنَند كه بعدها از پا نيفتند.
ما زود شروع مىكنيم. هنوز بال در نياورده، پرواز مىكنيم. اينجاست كه زود از پا مىافتيم و طعمه ديگران مىشويم. جايگاهها را در نظر نمىگيريم. ام القرى را در نظر نمىگيريم. ام القراى رسول مكه است، ام القراى ما كجاست؟
حركت، ص: 239
🌿هر حركتى بايد مقدمات خود را داشته باشد و الّا خرد مىشود و عقيم مىماند.
در هر حال كسى كه مىخواهد كارى را شروع كند، نبايد شتاب زده عمل كند كه حلم مىخواهد و حلم؛ يعنى بيدارى.
منى كه مىخواهم اقدامى كنم، مىخواهم ظهور كنم، مىخواهم آشكار شوم، در كجا و از چه راهى بهتر مىتوانم ظهور كنم؟ كجا بهتر مىتوانم موج گستردهاى ايجاد كنم و به نتيجه برسم؟ چه بسا به خاطر ظهور گستردهتر، دو روز تأخير كنم، ولى اين تأخير، نه توجيه است و نه كند كارى؛ چرا كه وقتى مىدانم ماشين مرا وسط راه مىگذارد، اگر امروز آن را راكد مىگذارم و حركت نمىكنم، به خاطر اين است كه فردا عقب نمانم، فردا شتاب بردارم و كسانى را كه امروز حركت كردند و پيش افتادند، بگيرم. اگر امروز با آنها حركت كنم، ديگر هيچ وقت به آنها نخواهم رسيد. از همين شتابهاست كه آدمى ضربه مىخورد و آسيبپذير مىشود.
بايد ديد و آمد و با همان توجه، اقدام كرد. كسانى كه نمىبينند و مىآيند، ضربه مىخورند. اين ديد و اين توجه؛ يعنى حلم و بيدارى.
حركت، ص: 240
🌿حليم كسى است كه مجموعه مسائل را مىبيند. كسى است كه لحظهها او را به دنبال نمىكشد. كسى است كه آگاه به زمان است. او نه تنها آگاه به زمان است كه پيش از زمان حركت مىكند. امام و جلودار است. منتظر ايجاد فرصتها نيست، كه فرصتها را ايجاد مىكند.
هر كسى كه دَعْوِىِ رسالتى دارد و بر تحقق آن به پا خاسته، بايد در نظر بگيرد كجا بهتر مىتواند كار كند. كجا مىتواند مسلطتر باشد. بايد مادر شهرها و جايى كه مىتواند از آنجا رسالت خود را به بهترين نحو گسترده كند، پيدا نمايد.
امروز ام القرى و مادر شهرها كجاست؟ در كجا مىتوانيم بدون خرج وقتِ زياد، بدون پراكنده شدن، جمعآورى و كار كنيم؟
بايد ام القرى را پيدا كنيم؛ چه بسا آموزش و پرورش باشد. دانشگاه باشد.
حوزه باشد يا همه اينها باشد. اين طور نيست كه ام القراى ما هم همان مكه، با همان شرايط باشد.
🌿رسول مىآيد، آن هم در جزيرة العرب، نه در ايران و نه در روم؛ چون اين جريان وليده تمدنهاى بالنده آن روزگار نيست. اين جريان مىآيد تا فساد برخاسته از اين تمدنهاى مسلط و قدرتهاى مهاجم را اصلاح نمايد. پس در جايى كار مىكند كه آنها و اكاسره و قياصره عربهاى مزاحم و يهود مخالف را تبعيد مىكردند و در جايى مىآيد كه شاپور و ديگران، سرها را بريده بودند و دستها را بسته بودند و كتفها را صاحب شده بودند و زير بار برده بودند. درست در جايى كه ظلمات و ضلال سرگرفته، درست در دل تاريكىها چراغها را بارور مىسازد.
🌿رسول دعوت دارد و هدايت دارد؛ به چه چيز؟ و چگونه؟ ديديم كه با فكر و عقل و با بينات و ميزان، اين گونه دعوت مىكرد. به چه چيز؟ در يك كلمه به عبوديت حق، همين. كه ادامهى سورهى حمد همين است: «اياك نعبد». و صريح دعوت در سورهى بقره باز همين است: «يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم».
🌿در واقع اين عبوديت همان معرفت دينى و بينش و
بصيرتى است كه بدون هيچ مقدمه و موخرهاى از حضوريات انسان، از قدر و ارزش و اندازه آدمى آغاز مىشود و با سنجش معبودهاى گوناگون و عشقهاى چند فصل و بتهاى عيار، با اين قدر و اندازهى و با سنجش اين معبودها با رب و پروردگارى كه مىبخشد و از رحمت و عشق مىبخشد، و بخششها از او كم نمىكند؛ كه هيچ چيز از حوزهى حضور او بيرون نمىرود و او مالك «يوم العطاء» و «يوم الجزاء» هست و با اين احاطه در وجود همراه است. آدمى با اين سنجش به تكبير و توحيد مىرسد و تنها او را انتخاب مىنمايد؛ ولى در اين انتخاب، مشكل هست، درگيرى هست با همه چيز و با همه كس، حتى با هوسهاى دل و حرفهاى مردم و جلوههاى دنيا، و وسوسههاى شيطانهاى چند رنگ و پنهان و آشكار و به خاطر همين مشكلات است كه استقامت او مطرح مىشود؛ كه جز با او، به سوى او راهى نيست و او با هدايت و شكر و با بلاء و تمحيص، آدمى را مىسازد و آن چنان با بلاء بر بتهاى او مىتازد كه با عجز او را بخواهد و با عجز به ياس گرفتار نگردد؛ چون راه، آن گاه آغاز مىشود كه تو تمام مىشوى و از معرفت و محبت و عمل و تحمل تو هيچ دستآويزى باقى نمىماند، كه اينها به قدر تو هستند، نه به قدر محبوب و معبود تو.
و در همين جا اين نكته را بگويم كه اگر دينى و دعوتى بيش از همين عبوديت و توحيد نداشته باشد، همين عبوديت نظامساز است و به ذهنيت و شخصيت و عاطفهى تو نظام مىدهد؛ چون تويى كه در حوزهى وجود خودت جز او را كنار گذاشتى و حتى از هوسهاى خودت جدا شدى
از معرفت دينى تا حكومت دينى، ص: 150
☘️تشكل و جامعهى اسلامى
اين دعوت برانگيزهها و نوع رابطهها تأثير مىگذارد و اين دعوت، پراكندهها را جمع مىنمايد و قدرتهاى غريزى و فكرى و عقلى و عاطفى آنها را به هم گره مىزند و اين گونه قدرت فراهم مىشود، نه بر اساس توانايى بازو و استعداد، كه بر اساس جهتگيرى تمامى اينها و نه بر اساس عشيره و فرزند، كه بر اساس اين ربط و پيوند و نه بر اساس منافع مشترك و سنديكاها و احزاب، كه بر اساس مقصد مشترك و جهت مشترك. اين گونه قدرت و تجمع و سازمان شكل مىگيرد و نهادينه مىشود و نوبت به توزيع و تنظيم قدرت مىرسد كه مىتواند نه تنها حكومت كه شكل و نوع حكومت را مشخص نمايد.
رسول مىآيد، با اين دعوت و تشكل و صف، و طبيعى است كه پس از صف و دستهبندى نوبت مبارزه و قتال و درگيرى است؛ كه پس از تبيين و صف، نوبت قتال است، كه در سورهى نمل آيهى 45 آمده: «ولقد ارسلنا الى ثمود اخاهم صالحاً ان اعبدوا اللّه فاذا هم فريقان يختصمون». با دعوت به عبوديت، صف و اختصام، تحقق مىيابد و مجاهدات و مبارزات رسول اين گونه تبيين مىشود.
از معرفت دينى تا حكومت دينى، ص: 152