۱.🚙
توی ماشین مامان از توی آینه به دست
کوچولوی قرمز شدهٔ امیرعلی نگاه کــرد.
دلــش بـرای پسر کــوچــولــوش سـوخت.
عذاب وجــدان گــرفت که چـرا خودش رو
کنترل نکرد و استرسش رو سر این طفل
معصوم خالی کرد. با خودش گفت الان
باید از دلش دربیـارم:
«امیـرعلی، مامان،
مــیدونی داریــم کجـــا مــیریــم؟ داریـــم
مـــیریــم دنبــال آبجــی و داداش. راستی
تو هم دوست داری زودتـر بزرگ بشـی و
بری مدرسه؟» امیرعلی که هنوز قهر بود
چیزی نگفت.
۲.🏫
رسیـدن دم مدرسهٔ زهــــرا. اونـجا منتـظر
موندن تا بیاد. مامان به امیرعلی گفت:
«پسر گلم بیا بغل مامان، بیا ببینمت.»
بعد اونو بغل کرد و بوسید تا از دلش در
بیاره.
زهرا اومد و سوار ماشین شد. مـامـانش
بهش ســـلام کــــرد و گفت: «معلمتــون
نمرههای ریاضی رو گفت؟»...
قسمت سوم رو خوندین👆
اگه قسمتهای قبل رو نخوندین
بزنید روی متنهای آبی و
قسمت اول
قسمت دوم
رو بخونید.
⁉️ به نظرتون چقدر درسته که سریع بخوایم از دل بچهمون دربیاریم؟
⁉️ اصلا عذر خواهی توی این شرایط خوبه یا نه؟
✅ بیاید توی گروه چالش و نظرتون رو بگین👇
https://eitaa.com/joinchat/309789668C28c359dab7
واقعا کدومشون درسته؟🤔
عذر خواهی کردن و نشون دادن
اشتباهش یا عذرخواهی نکردن
و حفظ اقتدارش؟
شما هم نظرتون رو بگین👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/309789668C28c359dab7
396.3K
⁉️ بعد از دعوا و تنبیه عذرخواهی کنیم یا نه؟
🎙پاسخ استاد الهی منش
#نکتۀ_تربیتی
#داستان_چالش_خانواده
✾•┈نگاهی متفاوت به تربیت┈•✾
| @tarbiat_bonyadii |
11.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ نکتهی کلیدی داستان سوم
♨️ توی تربیت فرزند چی برای این مامان
مهمه؟ فقط نمره؟
⚠️ میدونی این رفتار چه آسیبهایی
به این بچه میزنه؟
#نکتۀ_تربیتی
#داستان_چالش_خانواده
✾•┈┈نگاهی متفاوت به تربیت┈┈•✾
| @tarbiat_bonyadii |
همه با دست پر از کربوبلا می رفتند
غیر زینب که همه زندگی اش غارت شد..
🏴 شهادت بانوی بزرگوار اسلام، حضرت
زینب کبری (سلام الله علیها)، تسلیت باد.
#وفات_حضرت_زینب
سلام صبحتون منور به نور الهی ✨
امروز زودتر بریم سراغ داستان
آماده هستین؟🍃
۱.📝
مامان پرسید: «معلمتون نمرههای ریاضی
رو گفت؟» زهرا هم جواب داد: «آره مامان
خیـــلی خـــوب شــدم.» بعـــد رفــتن دنبـــال علیرضـا و اون رو هم سوار کردن مــامــان از
علیرضا هم پـــرسید: «تـو امتحان ریــاضیت
رو چیکار کردی؟» علیرضـــا یـــکم اخــم کـــرد.
زهرا با خودشیرینی گفت: «من که ۲۰شدم
خیـلی راحـت بود حتمــاً علیرضــا بازم خراب
کرده مامان.» مامان گفت: «آفـریــن دختـــر
بــاهوشم! علیرضـــا تــو چند شدی؟»
۲.📚
علیرضا مِنومِن کرد. مامان دوباره و جدی
ازش پرسید: «نکنه دوباره ...؟ چقدر بــاید
بهت بگم درس بــخون تو مـــایهٔ آبـروریزی
هستی با این کارات! چرا درس نمیخونـی؟
یــکم از خواهــر کوچکترت یــاد بـگیر نصف
توئه ولــی درسشم خــونده ۲۰ هــم گــرفته.
ولـی تو چی؟ فقط سرت توی گوشیه. اصلا
درس نمیخونی. نتیجهش هم میشه این!
حالا چند شــدی؟ دوبــاره مثــل دفعهٔ قبــلی
تک شدی؟»