-1360191743_259043583.opus
1.64M
✨ رزق ظهر
صلیالله علیک یا اباعبدالله (ع)
@targap
May 11
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۵
بخش سوم
میپرسم بچههای لبنان را مستعد میبیند که فرداروزی جلوی جنگ تکنولوژیکِ متجاوزان بایستند؟ لحظهای فکر میکند: "زمان میخواهد..." و بعد ادامه میدهد که دشمن، همین حالاش، برتریش توی هواست و هواپیماها. روی زمین، اتفاق دیگری میافتد.
اینها را میگوید و فکری میشود: "یک مواخذه!"
میخواهیم که مواخذهاش را بگوید.
- چرا وقتی مراکز مربوط به ایران را، آدمهای مهم ایران را میزنند، جواب اینقدر دیر است، اینقدر ناهمسطح است؟ وانگهی، ایران و روسیه اگر کمک کنند، باید اهداف حمله را دقیقتر کنیم.
معتقد است اگر حزبالله همین حملات چند روز اخیرش را چند روز دیگر ادامه بدهد، طرف اسرائیلی میگوید خب بس است، بیایید مذاکره کنیم!
مثلی دارند اینها که میگویند نتانیاهو رفته بالای درخت و حالا دنبالِ نردبان میگردد که بیاید پایین.
چیزهایی که توی فضای مجازی مینویسند و میگویند را خوانده و شنیده؛ این که ایران سر مذاکره با آمریکا پشت سیدحسن را خالی کرده و موضع ایران و موضع سیدحسن، سر اجرای قطعنامهها یکی نبوده و الخ.
باور نمیکند که سیدحسن شهید شده باشد؛ حجتش؟ میگوید رزمندهها وقتی توی میدانِ رزم، ماشه میچکانند، هنوز میگویند لبیک یا نصرالله! طوری که انگار سید هنوز زنده است.
به قیافهاش نمیخورد این حرفها اما آدم دوست دارد یک بوس لبنانی برایش بفرستد (آدمهای بیروت، توی خیابانها لبهایشان را غنچه میکنند و برای هم از راه نسبتا دور، ماچ میفرستند؛ محضِ ابرازِ ارادت)
با هم عکس میگیریم و میرویم کمی جلوتر، کنار یک کافه. جوانها برایمان قهوه میآورند.
میخواهند که منتظرِ یکی از مامورها بمانیم. مامورها با ماشین میآیند و مشایعتمان میکنند تا یک رستوران، که دیگر غذا نمیدهد دست خلقالله.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده |
دوشنبه | ۲۳ مهر ۱۴۰۳ |
#لبنان #صور
ــــــــــــــــــــــــــــــ
@targap
@ravina_ir
تارگپ| محسن حسنزاده
📌 #لبنان بیروت، ایستاده در غبار - ۱۵ بخش سوم میپرسم بچههای لبنان را مستعد میبیند که فرداروزی جلو
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۵
بخش چهارم
کنار استخرِ خالیِ رستوران، سکویی مشرف به مدیترانه هست که هفتهشتدهتا خبرنگار از شبکههای مختلف، دوربینهایشان را گذاشتهاند آنجا محض این که لحظهی اصابت موشکی را ثبت کنند. صحنهی غریبی است؛ انتظار برای ثبت لحظهی مرگِ انسان، و بلکه انسانیت.
برخورد مامورها خیلی امنیتی است. تا فیها خالدونِ اطلاعاتمان را توی سیستمهایشان ثبت میکنند و سر آخر هم نمیگذارند برویم جلوتر، یا عکسی از انفجارها بگیریم.
مسئولِ امنیتیها، دارد قلیانش را چاق میکند و همزمان به رئیسش زنگ میزند. رئیسش میآید. زنگ میزند به میثمنامی که بیاید ما را ببیند. میثم دلاوری؛ خبرنگار صداوسیما.
راستش، تصورم از خبرنگارِ سیما توی منطقه، یک چیزِ دیگر بود اما میثم دلاوری، جدیجدی دغدغهی انسانها را داشت و دلش میسوخت از این همه کشتارِ شیعه.
ماجرای روزی را میگوید که یک خانواده در مرجعیون، وسط بمبارانها جایی توی خیابانی پناه گرفته بودند اما پهپادها خانواده را زدند؛ هفتهشتنفر شهید شدند که دو تا مادر و یک بچه بینشان بود.
پیکرها پنج شش ساعت مانده بود روی زمین. پیکر که نه، تکهپارههای تنِ آدمیزاد. کسی جرات نمیکرد که برود و پارههای پیکرِ شهدا را جمع کند. و همه اینها جلوی چشم خبرنگارها اتفاق میافتد.
با چند تا پزشک حرف زده. میگویند این روزها ما بعد از هر اصابت، یک مجروح تحویل نمیگیریم، خانواده تحویل میگیریم.
میثم دلاوری، اینها را که میگوید، دستش ناخودآگاه مشت میشود. میگوید بروید ارتفاعات مشرف به ضاحیه. از آنجا میبینید که ضاحیه توی یک گودال است و آنجا بهتر میفهمید که گودالِ قتلگاه یعنی چه.
میگوید با همین اهالیِ شهیددادهی ضاحیه اگر حرف بزنید، میشنوید که میگویند حال ما هرچه خراب است، باز نمیتوانیم حالِ مردم غزه را که در محاصرهاند درک کنیم.
حرفهایمان که تمام میشود، دور جدیدی از بمبارانها شروع میشود؛ صدای جنگندهها، به آسمان رفتن دود از نقطهای در مناطق مسکونی و شکستِ دیوار صوتی.
صور، شهرِ امام موسی، این روزها حالِ خوشی ندارد؛ همه امیدوارند که رزمندهها بلندتر فریاد بزنند: لبیک یا نصرالله!
محسن حسنزاده |
دوشنبه | ۲۳ مهر ۱۴۰۳ |
#لبنان #صور
ــــــــــــــــــــــــــــــ
@targap
@ravina_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا خبرنگارها دوربینهایشان را کاشتهاند تا لحظهی اصابت موشکها را ثبت کنند.
انتظار برای ثبت لحظهی مرگِ انسان، و بلکه انسانیت...صحنهی غریبی است!
@targap
-2001461501_521609453.opus
499.9K
✨ رزق صبحگاهی (۳)
دیر رسیدم من...
به وقت لبنان ۹:۲۰ صبح
@targap
May 11
تارگپ| محسن حسنزاده
📌 #لبنان بیروت، ایستاده در غبار - ۱۵ از تگزاس تا بیروت! بخش اول @targap
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۵
از تگزاس تا بیروت!
بخش اول
پیشنوشت: شب، با یک کلاهِ لبهدار و عصا و لباسِ سرتاسر مشکی، از جلوم رد شد. نمیشناختمش اما به نیم ساعت نکشید که با پیرمرد نشستیم به مصاحبه. خانه و زندگی و تجارتش، تگزاس است. بعدِ سیل ۹۸، برگشته خوزستان و آن کمکهای اورژانسی، حالا در خوزستان به یک قرارگاه بزرگ تبدیل شده. حالا هم آمده بیروت که رنجی از انسانی کم کند. قصهی پیرمرد را از زبان خودش بخوانید:
"آتشِ جنگ که شعله کشید، پدر، ما را فرستاد کویت. با آنجا مراودهی کاری داشت؛ تاجر بود. اینطوری شد که بخشی از دوران دبیرستانم توی مدرسهی کویتیها گذشت. برادرم آلمان بود و من به سفارشِ پدر، ناگهان از شرق، رفتم غربِ فرهنگی. خیلی آلمان نماندم. پدر، با عمویمان در آمریکا صحبت کرده بود که من بروم پیششان. عمو، توی کار تجارتِ جواهرآلات بود.
به من ویزا دادند، به برادرم نه. به والذاریاتی براش ویزا گرفتیم. بعد برادرم، اعضای خانواده، یکی یکی خودشان را رساندند امریکا.
توی دانشگاههای آمریکا حسابداری میخواندم. پدرم راضی به کار کردنم نبود، اما من هرکاری میتوانستم میکردم؛ عار که نبود.
فضای دانشگاههای امریکا، عجیب مسموم بود. منافقین، توی دانشگاهها فعال بودند و درگیری ایجاد میکردند.
توی همین حیص و بیص بود که با محمود موسوی آشنا شدم. توی لسآنجلس، مسجدالنبی را تاسیس کرده بود. من رفتم توی دم و دستگاه مسجد. حاجمحمود، عجیب آدمِ تاثیرگذاری بود.
زندگیش را توی جنگ گذاشته بود. جانباز شده بود و بعدِ جنگ، آمده بود آمریکا که پرچم شیعه را ببرد بالا. داییم به رحمت خدا رفته بود و دنبال مسجد میگشتیم برای مجلسِ ختمش که گذارم افتاد به آقای موسوی و دو تا خوزستانی، همدیگر را پیدا کردیم. میدان میداد به من. اثر همین میدان دادنها بود که اولینبار، توی تگزاس، دعای کمیل برگزار کردیم.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده |
سهشنبه | ۲۴ مهر ۱۴۰۳ |
#لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
@targap
@ravina_ir
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۶
از تگزاس تا بیروت!
بخش دوم
هشتاد و هشت، بچههای مسجدهای آمریکا چندپاره شدند. رسانههای امریکا آنقدر که به مرگ ندا آقاسلطان پرداختند، به مرگ مایکل جکسون نپرداختند. بچهمسجدیهایی را میدیدم که میگفتند کارِ نظام تمام است. باید کاری میکردم. این بچهها ایران را ندیده بودند؛ تصورشان از ایران با تصویری که رسانهها میساختند، ساخته شده بود. یک تور درست و حسابی راه انداختیم. لیدرهای فرهنگی را جمع کردم و رفتیم ایران. از جماران شروع کردیم؛ به آسایشگاه جانبازان رسیدیم و بعد، خانهی آزادهها و قم و جمکران و قطعهی شهدا و خوزستان. بچهها حیرت میکردند وقتی میدیدند یک جانبازِ قطع نخاعی که فقط زبانش کار میکند، دارد از ایران دفاع میکند و میگوید که قهرمان نیست؛ قهرمان زنی است که آمده آسایشگاه و اصرار پشت اصرار و اشک و آه، که با منِ مردِ قطع نخاعی ازدواج کند؛ محضِ خادمیِ یک جانباز.
راهیان نورِ بچههای مساجد امریکا، چندین و چندبار اتفاق افتاد. مادران شهدا که حرف میزدند، جوانِ آمریکایی بیاختیار اشک میریخت.
خوشحال بودم که قدم کوچکی برای این بچهها برمیدارم.
سیلِ ۹۸ که اتفاق افتاد؛ من ایران بودم. آمده بودم دیدنِ خانوادهام. بچههای حسینیهمان در دزفول، گفتند برویم کمک سیلزدهها. رفتیم شوشتر. اوضاع خیلی خراب بود. مردم عصبانی بودند. توصیه میکردند که نرویم بین مردم که فحش نخوریم! اما فرداش، با بچههای حسینیه و خانواده شهدا، دو سه تا نیسان را از کمکها پر کردیم که برویم بدهیم به خانوادهها و برگردیم و حالا شش سال است که توی خوزستان ماندهام. نامهی یک کودک خوزستانی، شش سال است که مرا توی ایران نگه داشته.
یک ماهی از سیل گذشته بود که نامهی یک دختر ۱۱ ساله رسید به دستمان. وضع زندگیشان فاجعهبار بود. توی نامه از رهبری خواسته بود که کمکشان کنند. میخواندیم و گریه میکردیم. همانجا بود که عهد کردم، حداقل یکسال دیگر بمانم.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده |
سهشنبه | ۲۴ مهر ۱۴۰۳ |
#لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
@targrp
@ravina_ir
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۶
از تگزاس تا بیروت!
بخش سوم
خیلی از روستاها زیرِ زیرِ زیرِ خط فقر بودند. پهنِ گاومیش را خشک میکردند و جای سوخت استفاده میکردند.
مردم که فهمیدند میخواهیم به روستاها کمک کنیم، خودشان آستین بالا زدند. البته اذیت و مخالفخوانی هم کم نداشتیم. میگفتند یک عجم آمده به عربها کمک کند؟ شیشهی ماشینم را شکستند. گفتند فلانی از تگزاس آمده و مشکوک است؛ اصلا نکند جاسوس باشد؟ من اما به بچهها میگفتم که باید صبور باشیم. صبر، معادلهها را تغییر میدهد.
جوانها بعد نماز عید فطر، علیه جمهوری اسلامی شعار میدادند و جاده میبستند؛ اما کار به جایی رسید که چند هزار نفر از مردم اِلهایی، میآمدند راهپیمایی ۲۲ بهمن. برای مردم اگر کار کنیم -بیچشمداشتِ درجه و صندلی- اوضاع بهتر و بهتر میشود.
نگران تهمتها و سیلی خوردنها اگر نباشیم، کارها پیش میرود. چشممان دنبال برگههای گزارش اگر نباشد، اوضاع بهتر میشود. آن کمکِ کوچک به مناطق سیلزده، امروز به یک قرارگاه تبدیل شده.
و حالا بیروت...
من دوبار قلبم مجروح شده؛ یکبار بعد حاجقاسم و یکبار بعد سیدحسن. بعد سید، اسرائیل با خاک هم یکسان شود، قلبم دیگر خوب نمیشود؛ این زخم تا هستم، با من میماند. رهبری گفت که هرکس هرجور میتواند کمک کند. از فرودگاه بیروت که دیپورتمان کردند، چهار پنج روز آوارگی کشیدیم تا برسیم بیروت؛ باید سختی میکشیدیم که خردهشیشههایمان کمتر شود.
آمدهایم بیروت هر بارِ سنگینی که کسی برش نمیدارد، برداریم. من، حمالِ انقلابم! حمال، کلمهی بدی نیست؛ کسی که بسیار بار حمل میکند؛ بارهای بر زمین مانده.
محسن حسنزاده |
سهشنبه | ۲۴ مهر ۱۴۰۳ |
#لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
@targap
@ravina_ir
11.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاید این روزها فیلم لحظهی شهادتِ این رزمندهی لبنانی را دیده باشید؛ شهید ابراهیم حیدر...
رفیقِ ابراهیم میگوید، ابراهیم تتوکارِ درجه یک لبنان بود، با ماهی ۳۰ هزار دلار درآمد!
ولی بیخیال این درآمد شد و رفت جنوب و حالا چند روزیاست که سکانس آخر زندگیاش توی لباسِ رزم وایرال شده...
@targap