eitaa logo
کانال درسهایی از قرآن استاد قرائتی( طرح اُنس با قرآن)
51.7هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1هزار ویدیو
867 فایل
https://eitaa.com/tarvij114 ارتباط با ادمین کانال ((( تبادل و تبلیغ نداریم)))
مشاهده در ایتا
دانلود
کـاش روزی بـرسـد، که به هم مژده دهیم... یوسـف فـاطـمـه آمـد🌹 دیـدی.... ؟! 🌸مـن سـلامـش ک‍ـردم... پاسـخـم داد امـام، پاسـخـش طـوری بـود!! 🌸با خودم زمزمه کردم که امام‌... میشناسد مگر این بی سر و بی سامان را؟!... و شـنـیـدم فـرمـود...: 🌺تو همانی که «فـــرج» میخواندی...🤲🏻 ________☔️🌿_______
▪️جمعه شد در آستانه تاسوعا سلام ما به امام زمان و اباعبدالله به علی اکبر به ابالفضل وشهدای کربلا 🖤 🖤 می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام می نویسم که "شب تار سحر می گردد" یک نفر مانده ازین قوم که برمی گردد 🌤
🏴 علامه امينى شب تاسوعا و عاشورا براى (عج) کنار ميگذاشتند و ميگفتند: 🏴امشب قلب نازنین حضرت در فشار است🏴 هرچه قدر در توان دارید صدقه دهید برای آرامش قلب آقا امام زمان(عج).
1_446950526.mp3
2.29M
🌷 میمیرم از صدای تو... سر میذارم به پای تو... مردن عشقه برای تو... رو خاک کربلای تو... حاج محمود کریمی
بسم الله الرحمن الرحیم به یاد شهدای مظلوم عصر عاشورای سال 1362 شهرستان جهرم... مهرماه سال 1362 هجری شمسی بود و جهرم در دهه اول محرم سیاه پوش عزای سرور و سالار شهیدان... اتوبوس کمیته امداد امام‌خمینی(ره)، بچه‌های خسته‌ی عملیات والفجر 2، از غرب کشور را با خود به شهر آورد، آن‌ها کسانی بودند که مرخصی گرفته و از تیپ المهدی(عج)، به جهرم برگشته بودند تا تاسوعا و عاشورا را در مسجد و حسینه‌های شهرستان به عزاداری سالار شهیدان بپردازند. *** دفتر اعزام نیروی سپاه جهرم مثل هرروز باز بود. کسانی که مرخصی‌شان تمام شده بود و می‌خواستند به جبهه باز گردند می‌آمدند و اسمشان را می‌نوشتند که با اتوبوس کمیته، عازم جبهه‌ی غرب شوند؛ اما به خاطر روزهای پرالتهاب و سراسر شور و شوق، تاسوعا و عاشورا و اشتیاق وافر بچه‌های جبهه و جنگ به شرکت در عزاداری آقا ابا عبدالحسین(علیه السلام)، استقبال کمتر بود. فقط یک سوم صفحه کاغذ پر شده بود...   از طرفی هم دسته‌ها و هیئت‌های سیاه‌پوش، سینه‌زنان و زنجیرزنان، کوچه پس کوچه‌ها و خیابان‎های شهر را از صدای یاحسین، یاحسین پرکرده بودند. صدای طبل و سنج در فریاد سینه‌زن‌ها که با شور و هیجان نوحه‌ی دسته را بازخوانی می‌کردند گم بود... مسافران اتوبوس کمیته امداد امام (ره) از خلوتی خانه‎های‌شان استفاده و ساک و وسایل‌شان را سریع جمع کرده و جلو کمیته امداد جهرم، جمع شده بودند. مجید پویان، کاغذی دستش بود، و در ورودی پله اتوبوس ایستاده و یکی یکی اسم‌ها را از روی کاغذ می‌خواند: ابراهیم یاعلی، غلامعباس‌کارگرفرد، سیدمسعود مروج ، حمیدرضا یثربی، اسدالله رزمدیده، محمدحسن مصطفی‎زاده،
بمانعلی ناصری صبح زود از خفر آمده تا به اتوبوس برسد... اذان ظهر تاسوعا، سکوتی در اتوبوس حکم‌ فرما می‌شود... * شب عاشورا شب عاشور است و اتوبوس در سکوتی محزون در جاده‌های پُر پیچ و خم کردستان به پیش می‌رود. شب عاشورا نمی‌شود غمگین نبود. هرکس برای خودش زمزمه‌ای دارد. شب عاشورا آخرین شب عمر امام حسین(ع) و 72 تن از یاران با وفایش بود. این شب عاشورا هم شاید آخرین شب عمر مسافران اتوبوس باشد. کسی نمی‌داند دست سرنوشت، برای مسافران آسمانی چه تقدیری را رقم خواهد زد... *مهاباد – جاده روز عاشورا غمگین‌تر از شب عاشورا از راه می‌رسد. رشیدیان، راننده سخت کوش اتوبوس، سعی می‌کند بچه‌ها را به حرف بکشد و آن‌ها را از این سکوت آزار دهنده رها کند. حِس غریبی در فضای اتوبوس حاکم است، راننده می‌خواهد که تا قبل از ساعت چهار، زمان منع عبور و مرور در کردستان، به جایی برسد و شب را در آن‌جا بماند. او مقر سپاه مهاباد را برای ماندن شبانه انتخاب می‌کند... * عصر عاشورا – کربلا سرهای بریده بر نیزه‌ها، میان گرد و غبار و هلهله کوفیان به چشم می‌خورد. جسدهای پاره پاره شده بر روی خاک‌های گرم کربلا افتاده است. فریاد ناله‌های کودکانِ وحشت زده از لا به لای شیهه اسب‌ها به گوش می‌رسد. غوغایی است کرب و البلا . . . کسی به زن و بچه‌ها رحم نمی‌کند آتش به خیمه ها افتاده . . . * عصر عاشورا – مهاباد راننده آخرین پیچ جاده را که رد می‌کند می‌بیند که یک مینی‎بوس و چند ماشین کنارجاده ایستاده‎اند. راننده پا از روی گاز برمی‌دارد و سرعتش را کم می‌کند تا از کنار ماشین‎ها با احتیاط رد شود، ناگهان یک نفر کومله با لباس کردی، آرپی‌جی بر روی دوش به وسط جاده می‌پرد. مصطفی رهایی دست به اسلحه می‌برد. رشیدیان ترمز محکمی می‌گیرد، بچه ها از شیشه اتوبوس می‌بینند دو نفر دیگر کلاش‌های‌شان را به سمت اتوبوس نشانه رفته اند، یکی داد می‌زند کمین خوردیم . . . کمین خوردیم . . . * پنچ کیلومتری مهاباد اینجا 5 کیلومتر مانده به مهاباد است... فرمانده کومله‌ها مسافرین اتوبوس را پیاده می‌کند. پلاک اتوبوس شخصی است. یک نفر بالا می‌رود و اتوبوس را می‌گردد یک نفر دیگر هم جعبه‌های بغل را باز کرده و وسایل بچه‌ها را بیرون می‌ریزد. کارت بسیجی و سپاهی بچه‌ها پیدا می‌شود. کارت‌ها را به فرمانده خود می‌دهند و او دستور می‌دهد همه را لا به لای درخت‌های اطراف جاده ببرند... * عصر عاشورا – کربلا خیمه ها سوخته و هلهله سپاه فروکش کرده است. هرجا نگاه می‌کنی جسد شهیدی بی سر افتاده، زن‌ها و