🏴 همگام با کاروان حسینی
✨ سال ۶۱ هجری در چنین روزی
چهارشنبه، هشتم محرم معادل نوزدهم مهرماه سال ۵۹ شمسی
🔹 آب آوردن حضرت ابوالفضل العباس
وقتی تشنگی در خیمه ها بالا گرفت. امام، برادرش عباس را فراخواند.
وی بر اسب نشست و همراه سی نفر سواره و بیست نفر پیاده رهسپار شریعه شد.
حرکت در دل شب بود و بیست مشک که باید پُر می شد.
علی اکبر(ع) نیز همراه عموی خویش بود.
پرچم را نافع بن هلال جملی در دست داشت.
عمروبن حجاج زبیدی با ۵۰۰ نفر نگهبان فرات بودند.
حین درگیری و جنگ کوتاهی که در گرفت، پیاده ها، مشک ها را پراز اب کردند.
رزم ابوالفضل العباس در این نبرد کوتاه، یاران را سرشار از شجاعت کرد.
برخی گفته اند لقب "سقایت" از این لحظه به ابوالفصل العباس داده شد.
🔹 شخصی بنام فراس بن جعده که همراه با امام حسین(ع) بود، امید به صلح و حل مسئله داشت.
وقتی عزم و ایستادگی امام را دید و دریافت که ماندن و کشته شدن قطعی است از امام اجازه ی بازگشت گرفت و از کربلا بیرون رفت!
🔹 خطبه خوانی اباعبدالله الحسین(ع):
پس از محاصره ی شدید و تشنگی امام در مقابل دشمن آمد و در حالی که به شمشیر تکیه داده بود، یک بار دیگر خود را به دشمن شناساند و پس از معرفی پیامبر(ص) به عنوان جد و پدرش علی(ع) و عموهایش و مادرش، پرسید بااینکه می دانید من کیستم چرا قصد کشتن مرا دارید؟!
گفتند: این همه را می دانیم اما نمی گذاریم قطره ای از آب بنوشید تا از تشنگی بمیرید.
🔹 آخرین نامه عمرسعدبه عبیدالله
عمرسعد، گزارش کربلا را به عبیدالله نوشت و عبیدالله با خواندن نامه ی عمرسعد گفت:
این نامه گواه اندرزگویی عمرسعد است به امیرخویش.
من آن را می پذیرم(رفتن حسین را).
شمر که در مجلس بود برخاست گفت:
حسین اکنون در سرزمین تو و کنار توست. آیا از او می پذیری که از اینجا برود.
به خدا سوگند اگر برود دیگر به او دست نمی یابی. آنگاه او قوی و تو ضعیف خواهی بود. باید او و یارانش تسلیم حکم تو شوند.
عبیدالله گفت: نظر تو درست است.
عبیدالله پس از این گفتگو، نامه ای نوشت و به شمربن ذی الجوشن سپرد تا به کربلا ببرد.
عبیدالله در بخشی از نامه به عمرسعد دستور داد:
اگر حسین و یارانش تسلیم نشدند بر انها حمله ور شو، اعضای بدنشان را قطعه قطعه کن، سپس بر سینه و پشت وی اسب بتاز که وی ناسپاس و سرکش است.... اگر چنین کنی پاداش خواهی گرفت اگر نمیکنی سپاه را به شمربن ذی الجوشن بسپار.
▪️عبیدالله به شمر سپرده بود، اگر عمرسعد نپذیرفت با حسین بجنگد گردنش را بزن و سرش را برایم بفرست.
شمر با این زمینه سازی ها به سمت کربلا حرکت کرد.
اَمّن یجیبُ المُضطّرَ اِذا دعاهُ ویَکشِفُ السوء🤲
ان شاءاللّه شفای همه بیمارانِ عزیز🤲
🏴 همگام با کاروان حسینی
⚫ روز تاسوعا
پنج شنبه نهم محرّم سال شصت و یک هجری معادل بیستم مهر ماه پنجاه و نه شمسی
وضعیت هوا: صاف و آفتابی.
مهمترین و بزرگترین حادثه:
آمدن شمربنذیالجوشن ضبابی به کربلاست. شمر با نامه ی عبیداللهبنزیاد در بعد ازظهر روز تاسوعا وارد کربلا شد.
بطور کامل بخوانید:
🔻🔻🔻🔻
🏴 همگام با کاروان حسینی
⚫ روز تاسوعا
پنج شنبه نهم محرّم سال شصت و یک هجری معادل بیستم مهر ماه پنجاه و نه شمسی
وضعیت هوا: صاف و آفتابی.
مهمترین و بزرگترین حادثه:
آمدن شمربنذیالجوشن ضبابی به کربلاست. شمر با نامه ی عبیداللهبنزیاد در بعد ازظهر روز تاسوعا وارد کربلا شد.
عکس العمل عمرسعد:
با ورود شمر به کربلا و آوردن نامهی عبیدالله زیاد، عمرسعد دریافت که موقعیِتش در خطر است و شمر سَرِ جانشینی او را دارد.
گفت: وای بر تو! خداوند تو و خانهات را از آبادانی دور کناد( خانهات خراب باد) ای پیس! نگذاشتی کار به صلح بینجامد. حسین هرگز تسلیم نخواهد شد او فرزند علیبنابیطالب است. به ناچار با او خواهم جنگید.
شمر پس از خواندن نامه، از عمرسعد پرسید:
«چه خواهی کرد؟ اگر اطاعت عبیدالله میکنی بکن وگرنه فرماندهی را به من بسپار.»
عمرسعد گفت:
«نه، این کرامت به تو نیامده است( تو شایسته نیستی)، فرماندهی پیادهها باش، من فرماندهی لشکر را به عهده دارم.».
آوردن امان نامه برای اباالفضل(ع)
شمر هنگام آمدن به کربلا همراه با عبیداللهبنابیمحل که امالبنین مادر ابوالفضل العباس عمّهاش بود امان نامهای از عبیدالله دریافت کردند تا عبّاسبنعلی و سه برادرش عبدالله، جعفر و عثمان را از صحنهی کربلا خارج کنند.
عبیدالله امان نامه را به عبدالله سپرد و وی همراه غلامش کُزمان آن را به کربلا آورد. (برخی به جای کزمان، عرفان نوشتهاند).
پاسخ ابوالفضل العبّاس به امان نامه:
وقتی شمر مقابل یاران امام ایستاد و فریاد کشید:
«پسران خواهر ما کجایند؟» (منظور ابوالفضل العبّاس، عبدالله، عثمان و جعفر بود)، ابوالفضل العبّاس همراه برادران بیرون آمدند و گفتند:
«چه میگویی؟»
شمر گفت:
ای پسران خواهر ما شما درامانید. خودتان را با حسین به کشتن ندهید و به فرمان امیرالمؤمنین یزید درآیید. (برخی نوشتهاند ابتدا سکوت کردند و جواب شمر را ندادند و امام حسین(ع) فرمود: «پاسخش دهید هر چند فاسق است. آنگاه عبّاس و برادرانش پاسخ گفتند.)
ابوالفضل و برادرانش گفتند:
«دستت بریده باد ای شمر امان نامه آوردهای؟ خداوند تو و امان نامهات را لعنت کند. ای دشمن خدا، از ما میخواهی که برادرمان حسین فرزند فاطمه و پیامبر را رها کنیم و به فرمان لعنت شدگان و فرزند لعنت شدگان درآییم؟ هرگز! آیا ما در امان باشیم و فرزند پیامبر را امانی نباشد؟».
عکس العمل زهیربنالقین:
زهیربنالقین با شنیدن فریاد شمر و نگرانی از خروج ابوالفضل العبّاس و برادرانش از کربلا، بلافاصله نزد ابوالفضل آمد.(در برخی مقاتل نزد عبدالله آمد و از او خواست پرچم را تحویل دهد عبدالله گفت:
«مگر در من ضعفی دیدهای.»
گفت:
پرچم را بده و پرچم را نزد ابوالفضل العباس آورد.
زهیر به ابوالفضل گفت: «میخواهم حدیثی (رازی) را با تو بازگو کنم.» ابوالفضل فرمود:
«زود بگو، فرصت اندک است.»
زهیر گفت:
«وقتی پدرت علی با برادرش عقیل که عرب شناس بود برای ازدواج مشورت کرد، علی به وی گفت: میخواهم زنی را خواستگاری کنی که دارای حسب و نسب و شجاعت باشد تا فرزندی از او زاده شود که یاور و بازوی فرزندم حسین در کربلا باشد. پدر تو، تو را برای امروز خواست. مبادا در یاری و پاسداری از حرم برادران و خواهران خود کوتاهی کنی.»
باشنیدن این سخنان، لرزه بر اندام اباالفضل افتاد و چنان پای در رکاب کرد که تسمهی رکاب پاره شد و با خشم فرمود:
«ای زهیر در چنین روزی میخواهی به من شجاعت بیاموزی؟ به خدا قسم اکنون چیزی ببینی که هرگز ندیدهای.» آنگاه اسب را به تاخت به سمت دشمن و تا قلب میدان حرکت داد.
عکس العمل شمر:
شمر پس از شنیدن پاسخ کوبندهی ابوالفضل العباس و برادرانش ناسزاگو و پرخاشگر و خشمگین به لشکرگاه خویش بازگشت.
آمادگی عمرسعد برای شروع جنگ:
عمرسعد پس از نامهی عبیدالله زیاد و آمدن شمر، خود را برای جنگ آماده کرد. سعدبنعبیده گوید: همراه عمرسعد در فرات آب تنی میکردیم که یکی پیش آمد و آهسته به عمرسعد گفت:
«ابن زیاد جویریه بن بدر تمیمی را فرستاده و به او دستور داده اگر عمرسعد نجنگید گردنش را بزن.
عمرسعد بلافاصله از آب بیرون آمد سوار اسب شد سلاح خود را خواست و آمادهی جنگ شد.».
فراهم کردن زمینهی جنگ:
با آمدن شمر و قطعی شدن جنگ، لشکریان عمرسعد خود را آماده کردند. این نکته گفتنی است که عبیدالله و شمر در پی تکرار تجربهی جنگ امام حسن مجتبی(ع) و فریفتن فرماندهان بودند. بیرون کشیدن ابوالفضل و برادرانش ضربهای هولناک به کربلا بود که با یأس شمر و پاسخ دندان شکن رشید غیور کربلا خنثی شد.
پس از این ماجرا، شرایط و اوضاع برای نبرد مهیّا شده بود.
از وقایع بعدی معلوم میشود که عمرسعد سپاه را برای جنگ آماده کرده است.
4_5850438660578608248.mp3
2.53M
کرامت حضرت ابوالفضل عباس علمدار کربلا
رفقا
اصل روضه اینه که، همه ی روضه هایی که این شب ها شنیدید توی چند ساعت اتفاق افتاده ...
#امام_حسین
میگن شب آخر، وقتی اصحاب از بین دو انگشت ابی عبدالله علیه السلام جایگاه خودشونو تو بهشت دیدن حضرت عباس علیه السلام نگاه نکرد و رفت...!
امام فرمود: عباس من!
تو جایگاهت را نمیبینی؟!
قمر بنی هاشم فرمود :
بهشت من شمایید برادر..!
#تاسوعا