فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از لذتهای دختر داشتن ☺️
🔻 دل من هم مریضه!
✍گفت: میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت ۴ صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون.
بیست الی بیستوپنج دقیقه گذشت، اما نیومد! نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب میخونه و زار زار گریه میکنه!
🔸بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصفجون کردی، میخواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و میخوام داروهام رو بخورم؟!
برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من ۱۶ سالمه، چشام مریضه، چون توی این ۱۶ سال امام زمان(عج) رو ندیده؛ دلم مریضه بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم؛ گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم!
ﺷﻬﯿﺪ عباس ﺻﺎﺣﺐﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 59
از قطار که پیاده شدیم به سمت هتل رفتیم هوای مشهد هم بارانی بود این هوا با طعم یک پاییز عاشقانه کنار حرم امام رضا(ع) خیلی دلچسب به نظرم می آمد. وسایل و سالک ها را داخل اتاق گذاشتیم و به سمت حرم را افتادیم، حس و حال عجیبی داشتم از دور گنبد طلایی امام رضا(ع) را که دیدیم چشم های هر دوی ما بارانی شد، به فلکه آب که رسیدیم حمید دستش را روی سینه گذاشت و سلام داد:
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
صحن جامع رضوی که بودیم نمی توانستم جلوتر بروم همان جا در صحن رو به گنبد فقط گریه می کردم، دست خودم نبود، حمید در حالی که سعی می کرد حال من را با شوخی هایش بهتر کند گفت: عزیزم این ناراحتی برای چیه؟ آخه این همه اشکو از کجا آوردی دختر، الان یکی رد بشه فکر می کنه ما بچه دار نمی شیم داری این طوری گریه می کنی و گوله گوله اشک می ریزی، با شنیدن حرفش لبخند زدم سعی کردم کمی آرام شوم ولی نمی دانم چرا ته دلم آشوب بود حس می کردم این آخرین باری است که با هم مشهد می آییم.
بیشتر اوقات حرم بودیم فقط برای غذا خوردن و کمی استراحت هتل می رفتیم ،هر بار در یکی از صحن ها گوشه دنجی پیدا می کردیم و رو به گنبد می نشستیم. هر بار زیارت رفتم برای خوشبختی و عاقبت بخیری خودمان دعا کردم از امام رضا (ع) خواستم تا من زنده هستم حمید کنارم باشد، خواستم کنار هم پیر شویم و هر ساله به زیارتش برویم اما نه کنار حمید پیر شدم و نه دیگر قسمت شد که با حمید به پابوسی امام رضا(ع) بروم!
ادامه دارد.....
#شهیدحمیدسیاهکالی
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 59 از قطار که پیاده شدیم به سمت هتل رفتیم هوای مشهد هم باران
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 60
دو روز آخر سفر اصلا حال خوشی نداشتم سردرد عجیبی به سراغم آمده بود،تازه از حرم به هتل برگشته بودیم که به حمید گفتم:این سردرد خیلی اذیتم میکنه بی زحمت از داروخونه برام قرص مُسکن بگیر، آن قدر حالم بد بود که به اسم قرصی که گرفته بود دقت نکردم، هر روز دوبار قرص می خوردم ولی حالم بدتر می شد، با خودم گفتم : قرص هم قرص های قدیم!
وقتی رسیدیم قزوین تازه متوجه شدم داستان از چه قرار است ،متصدی داروخانه به خاطر مراجعات زیاد به اشتباه قرص بیماری های عفونی را به جای قرص مُسکن به حمید داده بود!
خانه ما در کوچه ای بود که یک سمت آن به خیابان نواب و سمت دیگرش به خیابان هادی آباد منتهی می شد، اکثر خانه ها یک یا دو طبقه بودند خانه هایی قدیمی که اگر وسط ظهر در کوچه راه می رفتی از اکثرشان بوی غذاهای اصیل ایرانی از قرمه سبزی گرفته تا آبگوشت تا هفت خانه آن طرف تر می پیچید،بویی که هوش از سر آدم می برد.
حمید تنها پاسدار ساکن این کوچه بود برای همین تأکید می کرد حواسمان به حرف ها و رفتارمان باشد انتظار داشت چون ما نمونه خانواده پاسدار هستیم باید مراقب رفتارمان باشیم می گفت: نکنه بلند بلند حرف بزنی کسی صداتو از پنجره کوچه بشنوه ،وقت آیفون رو جواب میدی آروم حرف بزن ،از دست من عصبانی شدی با نگاهت عصبانیتت رو برسون، صداتو بالا نبر که کسی بشنوه،
صدای تلویزیون ما همیشه روی پنج بود، تا حدی در منزل آرام صحبت می کردیم که صاحب خانه خیلی از اوقات فکر
می کرد ما خانه نیستیم.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
آرزوی شهادت در سن کم
گفتم: ببینم توی دنیا چه آرزویی داری؟
قدری فکر کرد و گفت: هیچی
گفتم: یعنی چی؟ مثلاً دلت نمیخواد یک کارهای بشی، ادامه تحصیل بدی یا از این حرفها دیگه
گفت: یک آرزو دارم. از خدا خواستم تا سنم کمه و گناهم از این بیشتر نشده، شهید بشم.
#شهید_نورالله_اختری
هدیه به روح مطهرشون صلوات🌷
🌷🕊
#ارث_مادر!!
🌷هر وقت از سر کار میاومد، یه راست میرفت توی اتاقش دراز میکشید روی پتو. از این پهلو به اون پهلو هر کار میکرد آروم نمیشد. گریه میکرد از بس درد داشت. میرفتم کنارش، میگفتم: مادر، بذار تا پهلوت رو بمالم، شاید دردش آروم بگیره. میگفت: نه مادر جان این درد ارث مادرم حضرت زهراست، بذار با همین درد به آرامش برسم.
🌹خاطره ای به یاد جانباز شهید سیدمجتبی علمدار
📚 کتاب "بر خوشه خاطرات"
هدیه به روح مطهرشون صلوات 🌷
http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
🌷🕊
#حاجحسینیڪتا
...توصیه میڪنم
ـ جوان ها اگر بخواهند
از دستِ شیطان راحت شوند
عشق بھ شهادت🕊
را در وجودِ
خود زندھ نگه دارند . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱
گوشہاے از حالات معنوے سردار شهید محمد رضا تورجۍ زاده
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ 🌱
🍃لبخند زندگی
کسی که امید دارد روزی تو را میبیند یا دلت را به دست میآورد یا لبخندی روی لبت مینشاند، نمیتواند آرزوی مرگ کند. چنان امیدی، برای توجیه زندگی و تحمل همۀ سختیهایش کافی است. اگر زمین و آسمان در همۀ عمرم دو سنگ آسیاب باشند و مرا در میان خودشان خرد کنند، اما امید دیدار تو یا نشاندن لبخندی روی لبت تو زنده باشد، میارزد زندگی در میان این دو سنگ آسیاب را با لبخند تاب آورد.
شبت بخیر لبخند زندگی!
✨✨
تنها تویی که حرف مرا گوش میکنی
جای دگر که رنگ ندارد حنای من...
حسین جانم♥️
سیدالشهدا
می رسد روزی که بپیچد درونِ شهر
دیوانهی غمت وسط روضه در گذشت ...
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شبتون حسینی ♥️