پیامبر اگه ابوبکر رو به مردم معرفی کنه که (کیه چی کاره اس) همه چی خراب میشه...
چرا خراب میشه؟!
این آقا وصول به قدرت رو غلطک زده جاده رو کشیده افتتاح این جاده مونده...
افتتاحش چیه؟!
مرگ پیغمبر!!
همه چی صاف...
میخوان کودتا کنن اما کودتا با چه عنوان؟!
میخواد بعد رسول الله بگه من جانشین پیغمبرم...
وقتی میگه من جانشین پیغمبرم یعنی:
فعلاً باید اسم اسلام رو حفظ کنه ...
فعلاً باید نمازه رو بخونه...
روزه هه رو بگیره...
ادا دربیاره...
پس نام اسلام میمونه
خب علی ابن ابی طالب رو کسی باهاش کاری نداره که، اینو بدونید اگر پیغمبر علی بن ابیطالب را معرفی نمیکرد، کسی باهاش کاری نداشت یه شهروند بود
نه به خونه اش حمله میکردن...
نه همسرش رو شهید می کردن...
کاری باهاش نداشتن چون علی بن ابی طالب تا قبل از غدیر خم، هرگز رسما جلو چشم مسلمونا که معرفی نشده بود
پیغمبر هرچی معرفی کرده بود جلوی ده، بیست نفر، اما تو نماز جمعه بیاد وایسه بگه مردم بعد از من علی هرگز نگفته بود...
چرا؟!
نمیشد...!!
اینا همه چی رو انجام دادن میخوان کودتا کنن به نام رسول الله...
یعنی کودتا میکنن نام رسول الله را فعلا حفظ میکنن علی شهرونده شروع میکنه به کار کردن آرام آرام...
اما...
پیغمبر هراسش از چی بود؟!
این بود اگر علی رو معرفی کنم یهو اینا ببینن عه علی معرفی شد!!
از وصول به قدرت مایوس بشن مسیر رو عوض کنن
چه جوری؟!
(یهو ابوبکر بلند شه بگه مردم منو چقدر قبول دارین؟!
خیلی
من تا حالا فکر میکردم این پیغمبره، حالا فهمیدم اشتباه می کنم این آقا پیغمبر نبوده این دنبال پادشاهی بوده
این به دروغ گفت من پیغمبرم، از ما بار کشید به قدرت رسوندیمش شد رئیس!!
حالا که میخواد بمیره مثل پادشاه ها وقتی میخوان بمیرن، بچه خودشونو میذارن رئیس این پسر نداره، اومده دوماد خودشو داره معرفی میکنه...
و اِلا اگه این دنبال پادشاهی نبود چرا دوماد خودشو معرفی کرد؟!
علی ۳۳ سالشه!!!
این آقا عبدالرحمن ابن عوف ۴۰ سالشه!!!
این آقا سعد وقاص ۴۵ سالشه!!!
این آقا ۵۵ سالشه...
چرا یه ۳۳ ساله رو گذاشت؟!🤔
این معلومه دنبال پادشاهیه...
اگر ابوبکر این رو میگفت میدونید چه اتفاقی می افتاد؟!
یا نیمی از جمعیت یا دو سوم جمعیت طرفدار او می شدن می گفتن راست میگه این(پیامبر) داره دروغ میگه...
میشد چی؟!
میشد جنگ بین مسلمونایی که از پیغمبر برگشتن با مسلمونایی که پیغمبرو قبول دارن...
کشتار...
خود پیغمبرم کشته می شد...
در نتیجه اسلام می رفت هوا...)
پیغمبر از این هراس داشت!!
خدای متعال فرمود: یا رسول الله تو علی رو معرفی بکن، من نمیزارم این حادثه اتفاق بیفته...
خب خدایا اگه تو بیایی تو میدون قضیه حله...
پیغمبر فرمود: مردم تا حالا رئیستون کی بوده؟! گفتن معلومه شما!!
فرمود: هر کی تا حالا من رئیسش بودم از حالا به بعد رئیسش علیِ...
میدونید اولین کسی که اومد بیعت کرد کی بود؟!
همین ابوبکر!!
چرا؟!
خدا فکر اینو ریخت به هم، چون پیغمبر تاحالا علی را معرفی نکرده بود که، اینا اصلاً باور نمی کردن پیغمبر علی رو معرفی کنه
جاده رو کشیدن برای رسیدن به حکومت آماده ان یهو پیغمبر یه سنگ گنده انداخت وسط این جاده...
فرمود: مردم #علی
حالا باید این سنگو از تو این جاده بردارن...
فکر کرد زیرک بود...
اومد گفت: باریکلا علی!! رئیس شدی، رئیس من و همه...
میدونید وقتی اومد قبول کرد چه اتفاقی افتاد؟! همه گفتن: درود بر ابوبکر...
چرا درود بر ابوبکر؟! 🤔
گفتن؟! این تا قبل از این که پیغمبر بگه قرار بود رئیس بشه چون ۲۷ سال از علی بزرگتر بود دیگه
تا پیغمبر فرمود علی هوای نفسشو گذاشت زیر پاش، گفت: هرچی پیغمبر میگه...
باریکلا این عجب آدم خوبیه!!
گفت من الان میرم ایمان میارم قبول می کنم بعداً میام تو مدینه میگم مردم علی جوانِ نمیتونه...
اگه الان قبول کنم اون موقع حرف منو قبول می کنن، اما اگه الان قبول نکنم بعداً بگم نه، میگن ابوبکر تو از اول مسئله داشتی...
ببین زیرکی رو!!
قبول کرد...
آقا اومدن مدینه سازمانشون شروع کرد به کار کردن
علی می تونه کارو بچرخونه؟!
این جوان نیست؟!
میتونه بحرانها رو بخوابونه؟!🤔
دقت کنید شما شیعه علی بن ابیطالب هستید اینارو باید یاد بگیرید، بفهمید توی این جهان کفری که یهود داره اداره اش میکنه اگه زیرکی نداشته باشین می بلعنتون...
اومدن مدینه میدونید وقتی وارد مدینه شدن سال قبلش در موته (اینو براتون توضیح دادم)
پیغمبر اکرم نیرو فرستاده بود با رومی ها بجنگن شکست خورده بودن، سه تا فرمانده اونجا شهید شده بود، سپاهم شکست خورده برگشته بود...
یکی از فرماندهان زید بن حارثه بود
رومیها اون ۵۰ هزار نیرو رو تبدیل کرده بودن به صد هزار اومده بودن حمله کنن
پیغمبر اکرم آماده باش دادن آماده باشید برید موته رو آزاد کنید
فرمانده کی؟!
بچه ی همون زید اسمش اُسامه بود ۱۹ سالش بود
اقا ابوبکر و تیمش فهمیدن که پیغمبر داره اینارو از مدینه بیرون میکنه...
چرا؟!
تا موته هزار و خورده ای کیلومتر راهه برن و برگردن ۴۰ روز طول میکشه!!
تو این مدت پیغمبر از دنیا رفته، علی در مدینه شده رئیس، برگردن به مدینه ای وارد میشن که علی رئیسشه دیگه، هیچی نمیتونن بگن بنابراین سپاه اُسامه نباید بره
تو شهر شایعه کردن که این اُسامه جوانِ، همه رو به کشتن میده...
پیغمبر بیمار شده بودن دیگه، تب داشتن
اومدن تو مسجد دیدن عه همه هستن
فرمودن: مگه نرفتین؟!
گفتن: نه
چرا نرفتید؟!
گفتن: آقا میگن اُسامه جوانه، همه را به کشتن میده...
حضرت رفت بالای منبر فرمود: من هنوز زنده هستم با حرف من مخالفت می کنید؟!
مگه قرآن نمیگه:
وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی اِن هُوَ إلَا وَحیُُ یُوحَی عَلَّمَهُ شَدِیدُ القُوَی ذُو مِرَّة فَاستَوَی...
سوره ی مبارکه ی نجم، آیات/۳/۴/۵/۶
هرچی میگه وحیِ... من گفتم اُسامه خدا امضا گذاشته پاش
میگید به کشتن میده!!
یهو به خودشون اومدن ای دل غافل آره ما چرا همچین کردیم؟!
یا رسول الله العفو
ببخشید
استغفار
خیل خوب برید یاالله سپاه اسلام را تجهیز کنید...
بعد فرمود: خدا لعنت کنه هرکی تو این سپاه نره هر کی بمونه ملعونه...
رفتن...
اما نباید این سپاه بره ...
۱۰ کیلومتر که فاصله گرفت ابوبکر اومد پیش اُسامه، ابوبکر جای بابای اُسامه حساب میشه... اُسامه هم اینو نفر دوم قبول داره
اُسامه ما الان داریم می ریم دیدی پیغمبر داره میمیره؟!
گفت: آره
گفت: این بمیره ما تو نماز میت میتونیم شرکت کنیم؟!
گفت: نه
میدونی چقدر ثواب داره؟!
گفت: آره
گفت: پس نرو...
چی کار کنم؟!
وایسا ببینیم اگه تو این دو سه روزه پیغمبر مُرد، بریم نماز بخونیم و بریم، اگه نمرد میریم
گفت: باشه
سپاهو متوقف کرد به عُمر گفت: برو مدینه دیدهبانی کن ببین میمیره یا نه؟!
تا دیدی مردم دارن میفهمن تو نیومدی تو سپاه، تو بیا من یکی دیگه رو میفرستم...
به مغیره گفت تو هم برو
آقا مغیره و عُمر آمدن خب عُمر پدر خانم پیغمبر بود دیگه صاف اومد خونه ی پیغمبر دید اوه اوه اوضاع خرابه حال پیغمبر خراب...
نشست پیامبر اکرم یهو چشم باز کرد دید عمر و مغیره آمدن فهمیدن سپاه نرفته
فرمودن که یه کاغذ و قلم بیارین مطلبی بگم بنویسید که بعد از من هرگز گمراه نشید...
عمر گفت: ولش کنید نمیخواد بیارید تب بهش فشار آورده داره هذیون میگه، نمیفهمه چی میگه...
یالل عجب به پیغمبر میگه ها...
ادامه دارد...
یھ روز ميفهمۍ خدا براۍِ چۍ اون
دَر رو روۍِ تـو بستھ و بھ خاطرش
اَزش تشکر میکنۍ :)
+ بعضـۍ از نشـدنـاۍِ زنـدگـیتـونـو
بزارین بھ حساب اینکھ اگھ میشـد
بد میشد'!
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟!
ماها تقصیر خودمونه که اینجوری سرمون بی کلاه مونده...
به خاطر اینه که بی معرفت شدیم نسبت به سیدالشهدا...!!
به خاطر اینه که یه دفعه مرد و مردونه نموندیم پاش...
همش درگیر توبه های مدام و مکرریم...
یه دفعه پا بزار رو این نفس وامونده دیگه...
به خدا انقد شیرینی قشنگی داره...