enc_16383760536669079784221.mp3
3.26M
_برایخانههاییکهسالهامنتظرند!(:💔
😔😔
•••❈❂🌼🍃
#یک_نکته
از جزء بیست و یکم قرآن کریم:
یادمون باشه
برای تربیت و آموزش بچههامون، از گفتوگوی صمیمانه و دلسوزانه استفاده کنیم.
🌼 سوره لقمان، آیه ۱۳
•••❈❂🌼🍃
#یک_نکته
از جزء بیست و یکم قرآن کریم:
یادمون باشه
یکی از وعدههای شیرین خدا اینه که اگه برای کسب رضای او تلاش و مجاهدت کنیم، خودش ما رو به مسیر سعادت راهنمایی میکنه.
🌼 سوره عنکبوت، آیه ۶۹
•••❈❂🌼🍃
#یک_نکته
از جزء بیست و یکم قرآن کریم:
یادمون باشه
خدا صراحتاً بهمون هشدار داده که: نکنه گول شیطان رو بخورید و فکر کنید «خدا بخشنده است؛ پس عیبی نداره گناه کنیم؛ چون خدا ما رو میبخشه!»
🌼 سوره لقمان، آیه ۳۳
•••❈❂🌼🍃
#یک_نکته
از جزء بیست و یکم قرآن کریم:
یادمون باشه
خدا حتی به شیوهی راه رفتن ما هم اهمیت میده و هر حرکتی که اثری از تکبر و خودپسندی داشته باشه، دوست نداره.
🌼 سوره لقمان، آیه ۱۸
┅⊰༻▫️💠
رمضان یعنی یک ضیافت.
یعنی ماه خدا!
در رمضان ما مهمان خداییم و خدا میزبان ماست. ما که همیشه از بدو خلقت مهمان خدا بودهایم و دائم بر سر خوان نعمت او نشستهایم، باز در رمضان مهمان اوییم!
این مهمانی مضاعف و ویژه چه پیامی برای ما دارد؟
چه لطافتی را میخواهد در تصور ما از رمضان ایجاد نماید؟
مؤمنان، گرسنگی روزهداری را دوست دارند، چون رقت قلب را دوست دارند. امام صادق(ع) فرمود: «وَ طَلَبْتُ رِقَّةَ الْقَلْبِ فَوَجَدْتُهَا فِی الْجُوعِ وَ الْعَطَشِ؛ وقتی به دنبال رقّت قلب هستم، آن را در حال گرسنگی و تشنگی به دست میآورم.»
📚 کتاب شهر خدا؛ حجت الاسلام پناهیان؛ ص ۹۹
_
هرجارونگاهمیکنم میبینم یهپست هست
کهنوشته
اینكشماووحشت دنیای بیعلی
رفیقفقط خواستم بگم
یهعمرهبیمهدی داریم زندگی میکنیم
وحواسموننیست !!
یادمونباشهکوفیانبی بصیرت
باعثمظلومیتمولاشدند ...
حواسمونبهامامغایبمونباشه که تاریخ
تکرارنشه ...
#امامغایبمونکجایی؟!😔💔
#دعابرایظهورفراموشنشه
.
#یه_خط_روضه
صلی الله علیک یا امیرالمومنین"ع"
امام حسن(ع) رو کرد به برادرش و گفت:
حسین جانم؛ عزیز مادر :
پاسخ مَردم و اطعام یتیمان با من
تو فقط دور و بر زینب باش 😢😭😭😭😭
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_سی_و_چهارم دوسه هفته می رفتم و فقط تماشایش می کردم ، چ
💛||•#رمان °•
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_سی_و_پنجم
جزو آرزوهایش بود در خانه روضه هفتگی بگیریم ، اما نشد .😕
چون خونه مان کوچک بود و وسایلمان زیاد ..
می گفت :«دوبرابر خونه تیرو تخته داریم !»
فردای روز پاتختی ، چند تا از رفیقاش را دعوت کرد خانه ، بیشتر از پنج شش نفر نبودند . مراسم گرفت . یکی شأن طلبه بود که سخنرانی کرد و بقیه مداحی کردند زیارت عاشورا و حدیث کسا هم خواندند .
این تنها مجلسی بود که توانستیم در خانه برگزار کنیم .
چون هنوز در آشپزی راه نیفتاده بودم ، رفت و از بیرون پیتزا خرید، برای شام😅
البته زیاد هیئت دونفری داشتیم . برای هم سخنرانی می کردیم و چاشنی اش چند خط روضه هم می خواندیم .
بعد چای ، نسکافه یا بستنی می خوردیم ، می گفت :
« این خورد دنیا الان مال هیئته!»
هر وقت چای می ریختم می آوردم ، می گفت : «بیا دوسه خط روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم!» 🙃
زیارت جامعه کبیره میخواندیم ،اما اصرار نداشتیم آن را تا ته بخوانیم .
یکی دو صفحه را با معنی می خواندیم .
چون به زبان عربی مسلط بود ، برایم ترجمه می کرد و توضیح می داد .
کلا آدم بخوری بود😂
موقع رفتن به هیئت ، یک خوراکی می خوردیم و موقع برگشتن هم آبمیوه ، بستنی یا غذا ...
گاهی پیاده می رفتیم گلزار شهدای یزد .
در مسیر رفت و برگشت ، دهانمان می جنبید . همیشه دنبال این بود برویم رستوران ، غذای بیرون بهش می چسبید.
من اصلا اهل خوردن نبودم ، ولی او بعد از ازدواج مبتلایم کرد 😬
عاشق قیمه بود و از خوردنش لذت می برد . جنس علاقه اش با بقیه خوراکی ها فرق داشت .
چون قیمه ، امام حسین (ع) و هیئت را به یادش می انداخت کیف می کرد .
هیئت که می رفتیم ، اگه پذیرایی یا نذری می دادند ، به عنوان تبرک برایم می آورد ☺️
خودم قسمت خانم ها می گرفتم ، ولی باز دوست داشت برایم بگیرد .
بعد از هیئت رأیة العباس با لیوان چای ، روی سکوی وسط خیابان منتظرم می ایستاد .
وقتی چای وقند را به من تعارف می کرد ، حتی بچه مذهبی ها هم نگاه می کردند
چند دفعه دیدم خانم های مسن تر تشویقش کردند و بعضی هاشون به شوهرهایشان می گفتند :«حاج آقا یاد بگیر ، از تو کوچک تره ها!😂
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
💛||•#رمان °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_سی_و_پنجم جزو آرزوهایش بود در خانه روضه هفتگی بگی
💛||•#رمان °•
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_سیوششم
خیلی دوست داشتم پشت سرش نماز را به جماعت بخوانم.
از دوران دانشجویی تجربه کرده بودم.
همان دورانی که به خوابم هم نمی آمد روزی با او ازدواج کنم😂
در اردوها،کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه، آقایان می ایستادند ما هم پشت سرشان ، صوت و لحن خوبی داشت.
بعداز ازدواج فرقی نمی کرد خانه خودمان باشد یا خانه پدر مادر هایمان، گاهی آن ها هم می آمدند پشت سرش اقتدا می کردند😁
مواقعی که نمازش را زود شروع می کرد، بلندبلند می گفتم:
(وَاللهٌ یٌحِبٌ الصـابِرِین.)
مقید بود به نماز اول وقت
درمسافرت ها زمان حرکت را طوری تنظیم می کرد که وقت نماز بین راه نباشیم.
و زمان هایی که در اختیار ماشین دست خودش نبود و با کسی همراه بودیم، اولین فرصت در نمازخانه های بین راهی یا پمپ بنزین می گفت:((نگه دارین!))🙃
اغلب در قنوتش این آیه از قران را می خواند:
((ربنا هب لنامن ازواجنا وذریاتنا قرة اعین واجعلنا للمتقین اماما.))
قرآنی جیبی داشت وبعضی وقت ها که فرصتی پیش می آمد، میخواند.
گاهی اوقات هم از داخل موبایلش قرآن می خواند.
باموبایل بازی می کرد.
انگری بردز!😐
و یکی دیگر هم هندوانه ای بود که با انگشت آن را قاچ قاچ می کرد، که اسمش را نمی دانم .
و یک بازی قورباغه که بعضی مرحله هایش را کمکش می کردم.
اگر هم من در مرحله ای می ماندم، برایم رد می کرد😂
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
@tarigh3