🚨 راه را گم نکنیم...
هرگاه،جبهه خودی را گم کردی ببین توپخانه دشمن کجا را می کوبد
#شهیدابراهیمهمت
🌹آیا امام زمان به تمام نقاط جهان سر میزنند؟
✍امام زمان،از آن جهت که مظهر علم غیب خداوند است،از همه جا و همه چیز اطلاع دارد؛به عبارت دیگر امام زمان هر گاه بخواهد همه چیز نزد او حاضر است و به تمام موضوعات خارجی اطلاع داشته و از آنها آگاهی دارد.[۱]
از طرفی دیگر،گاهی حضرت،مطابق مصالح خاص و یا عام،از طرف خداوند متعال مأمور به ملاقات،دستگیری و رفع گرفتاریها میشوند؛گاهی احساس میکنند که باید فلان مکان و نزد فلان شخص رفته و گرفتاری او را برطرف سازند؛گاهی در فلان سرزمین حاضر شده تا از اهالی آن دفع بلا گردد و یا شخصی توجیه شده و هدایت شود.از این رو حضرت هر مکان و زمانی را که مصلحت ببینند خود را در آنجا حاضر میکنند.
📚۱. کافی، ج۱، ص۲۶۲..
═❁๑🍃๑🌹๑🍃๑ ❁═
چند ده میلیون تومان بده، و فقط رونالدو را برای چند لحظه از چند متری ببین!!!
چرا کسی به این هزینههای خندهدار و البته گزاف گیر نمیده و درخواست نمیکنه این پولها به فقرا داده بشه؟
فقط پول زیارت و مجلس و نذری #امام_حسین علیه السلام قابلیت خرج شدن برای فقرا رو داره؟
لعنت خدا بر تزویر و نفاق
التماس تفکر
🌺🌺🙏🙏
#والدين_آگاه_بخوانند
❗️کودکان برای كامل كردن زندگی ما به دنیا نيامدهاند...
❗️آنها براي جبران نقصها و برآوردن آرزوهای ما نيامدهاند.
❗️آنها برای اينكه ما را به بزرگی و شهرت و افتخار برسانند، نيامدهاند.
✔️آنها انسانهایی مستقل از ما هستند که از قضا، قرار است مدتی زندگيشان را در كنار ما و با ما بگذرانند.
#لطیفه
یه بار خواستم تو خیابون از یکی آدرس بپرسم گفتم:
ببخشید چجوری باید برم دانشگاه شهید بهشتی ؟!
گفت باید زیاد درس بخونی😂😂😂
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 129 چهارشنبه صبح که سرکار رفت، کل طول روز من بودم و وصیت نام
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 130
از خانه که درآمدیم اول خانه پدر من رفتیم، مادرم از لحظهای که وارد شدیم شروع به گریه کرد جلوی خودم را گرفته بودم، خیلی سخت بود که بخوام خودم رو آرام نشان بدهم، چون روزی که از پدرم خواسته بودم اسم حمید را داخل لیست اعزام بنویسد قول داده بودم بیتابی نکنم. موقع خداحافظی داخل حیاط پدرم حمید را با گریه بغل کرد زمزمههای پدرم را میشنیدم که زیر لب میگفت: میدونم حمید بره شهید میشه! حمید بره دیگه برنمیگرده! اینها را میگفت و گریه میکرد با دیدن حال قلب پدرم طاقتم تمام شد، سرم را روی شانههای حمید گذاشتم و بیصدا شروع کردم به گریه کردن هوا سرد شده بود بیشتر سرمای هوا سوز سرمای رفتن حمید بود که به جانم مینشست.
از آنجا سمت خانه پدر شوهرم رفتیم گریههای من تا خانه عمه ادامه داشت سرم را به پشت همه چسبانده بودم و گریه میکردم حمید گفت: عزیزم گریه نکن! صورتت خیس میشه روی موتور یخ میزنی.
وقتی رسیدیم صورتم را داخل حیاط شستم که کسی متوجه گریههایم نشود حمید برخلاف همیشه پلههای ورودی خانه را با آرامش بالا آمد همه برادر و خواهرهای همه جمع شده بودند فقط حسن آقا نبود، عمه تا ما را دید گفت: آخیش! اومدید؟ نگران شدم، عمه فکر میکرد رفتن حمید کنسل شده است برای همین خوشحال بود حمید با چشم به من اشاره کرد که ماجرای اعزامش را به عمه بگویم. چادرم را از سرم برداشتم و داخل آشپزخانه شدم عمه مشغول آشپزی بود من را که دید گفت: شام آبگوشت بار گذاشتم ولی چون حمید زیاد خوشش نمیاد براش کتلت درست میکنم.
روبروی هم نشسته بودیم خودم را مشغول پاک کردن سبزی کرده بودم که عمه متوجه سرخه چشمهایم شد با نگرانی پرسید: چی شده فرزانه جان؟ گریه کردی؟ چشمات چرا قرمزه؟
گفتن خبر قطعی شدن رفتن حمید به سوریه کار سادهای نبود فرزند هر چقدر هم که بزرگ شده باشد برای مادر نقش همون بچهای را دارد که با تب کردنش باید شب را بیدار بماند، پا به پایش بیاید تا راه رفتن را یاد بگیرد مادرها در شرایط عادی نگران بچههایشان هستند چه برسد به اینکه مادری بخواهد فرزندش را به دل دشمن بفرستد، آن هم کیلومترها دورتر از اگر دل کردن از حمید برای من سخت بود برای مادرش هزاران بار دشوارتر بود. حرفهایی که میخواستم بزنم را کلی بالا پایین کردم و بعد با کل مقدمه چینی بالاخره گفتم: راستش حمید فردا میخواد بره اومدیم برای خداحافظی، با شنیدن این خبر عمه شروع به گریه کرد گریههایش جان سوز بود هر چقدر خواستم آرام باشم نشد گریههایمان آمده شده بود یک سری عمه گریه میکرد من آرامش میکردم بعد من گریه میکردم عمه میگفت: دخترم آروم باش!
حمید هر چند دقیقه به داخل آشپزخانه میآمد و میگفت؛ گریه نکنید عمه بین گریههایش و حمید گفت: چطور دلت میاد بزاری بری؟ تو هنوز مستاجری تازه رفتی سر خونه زندگیت، ببین خانم چقدر بیتابه تو که انقدر دوستش داری چطور میخوای تنهاش بزاری؟
حمید کنار ما نشست مثل همیشه پیشانی مادرش را بوسید و گفت؛ مادر مهربون من، تو معلم قرآنی، این همه جلسه قرآن و مراسم روضه میگیری نخواه من که پسرت هستم بزنم زیر همه چیزهایی که خودت یادم دادی مگه همیشه توی روضهها برای اسارت حضرت زینب سلام الله گریه نمیکردیم؟ راضی هستی دوباره به حضرت زینب سلام الله و حضرت رقیه جسارت بشه؟
عمه بعد از شنیدن این صحبتها شبیه آتشی که رویش آب ریخته باشند آرام شد با اینکه خوب میدانستم دلش آشوب است ولی چیزی نمیگفت.
ادامه دارد...
#شهیدحمیدسیاهکالی
🌹https://eitaa.com/tarigh3
تمام عمر سخن از تـو گفته ام چـه شود؟
کـه وقت مرگ بود نامت آخرین سخنم
گریستم بـه تـو، یک عمر و از تـو میخواهم
در آخرین نفسم باز بر تـو گریه کنم
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شب تون حسینی ✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
مولایمن
🍂تردید ندارم غم ما میگذرد
یعنی غم هجران شما میگذرد...
🍂راه فرج آنگونه که گفتی با ما
راهی است که از بین دعا میگذرد...
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤
🍃تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🍃
🌟شبتونمهدوی🌙
🥀🔹️🥀
🥀دلگشای دل گرفته ها
🔹️دلم عجیب گرفته. فاصلۀ عالم من تا عالم تو، دارد قاتل جانم میشود. من تحمل این همه دلگرفتگی را ندارم. خودت به فریادم برس آقا! یا باید دلم بزرگ شود تا تحمل این همه فاصله را پیدا کند یا باید به عالم تو نزدیکتر شوم تا تاب بیاورم دنیا را.
🥀🔹️🥀
🥀 ولی من به چیزی جز
نزدیکتر شدن به تو فکر نمیکنم.
بگذار دلم کوچک بماند تا برای نزدیک شدن به تو دست و پای بیشتری بزنم. تو هم نگاه مرحمتی کن تا زودتر به تو نزدیک شوم.
🔹️شبت بخیر دلگشای دلگرفتهها!
💫⭐️🌙