کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#حتماحتماببینید👌👌 شهید خیلی قدرت داره، همه چی تو دستشه... #استادشجاعی #شهیدگمنام
.
این روزها که اکثر شهرهای ما معطر به عطر شهدای خوشنام گمنام است
فرصت شرکت در مراسم تشییع این مسافران بهشتی را به هیچ بهانه ای از دست ندهیم
یقین داریم کوچکترین قدمی که درراه شهدا برمی داریم قطعا صدها برابر جبران می کنن
ان شاءالله که جبران شون
شفاعت شون و عنایت
و دعای ویژه شون برامون باشه
که بتونیم به معنای واقعی ادامه دهنده ی راهشون باشیم نه اینکه فقط زبانی دم از شهدا بزنیم
و در عمل ازشون فاصله داشته باشیم 🤲😔
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدوسی_ویک به ابوالفضل التماس میکردم😭😭🤲🤲 دیگر به این خانه نیاید..
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدوسی_ودو
خدا را به همه ائمه(ع) قسم میدادم..
پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.😖😖😖🤲🤲🤲🤲😭😭😭😭😭😭
از فشار انگشتان درشتش...
دستم بی حس شده بود، دعا میکردم زودتر خالصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند... تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد...😭😭😭🤲🤲🤲
خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند..
و نمیدانستم برای زجرکش_کردن زنان زینبیه وحشی گری را به نهایت رسانده اند....😨😨😭😭😭
که از راه پله باریک خانه...
ما را مثل جنازهای بالا میکشیدند... مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد😱😣 و همچنان او را میکشیدند که باصورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد...😥😰😭
و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود..
که نفسی هم نمیزد...
ردّ خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود،..
هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم
مانده بود..و نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازه ام چه زجری میکشد...
که این قطره اشک نه از درد و ترس که به عشق همسرم😭❤️ از گوشه چشمم چکید.
به بام_خانه رسیده بودیم..
و تازه از آنجا دیدم زینبیه محشر شده است...😰😰😱😱
دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت..
و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانه های اطراف شنیده میشد...
چشمم روی آشوب کوچه های اطراف میچرخید و میدیدم💚حرم حضرت زینب (س)💚بین دود و آتش گرفتار شده...
که فریاد حیوان تکفیری👿🗣 گوشم را کر کرد...
مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش میلرزید..
و او نعره میکشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند.. 😰😰😰😰😰😰😭😭😭😭😭
و میشنیدم او به جای جواب، اشهدش را میخواند که قلبم از هم پاره شد...
میدانستم نباید لب از لب باز کنم..
تا نفهمند ایرانی ام و تنها با ضجه هایم التماس میکردم او را..😩😖🤲🤲😭😭😭
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدوسی_ودو خدا را به همه ائمه(ع) قسم میدادم.. پای مصطفی و ابوالف
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدو_سی_وسه
التماس میکردم او را رها کنند...
مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم 😩😭😵😰😭که گلویم خراش افتاد و طعم خون را در دهانم حس میکردم....
از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود...
و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانه های مادر مصطفی را گرفتند...
و از لبه بام پرتش کردند..😱😱😱😱
که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت...
و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم
_یـــــــــــا زیــــــــــــنب!💚✨😱😱😭😭😭😭😭✨✨🤲🤲🤲😭😭😭😵😵😵😵😵😵😵😰😰😭😭😭
با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم،..
به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم.. چند نفری طوری از پشت شانه ام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد...😣😖😰😭
با همین یک کلمه...
ایرانی🇮🇷 و شیعه✨ بودنم را با هم فهمیده بودند...
و نمیدانستند با این غنیمت_قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند...
بین پاها و پوتین هایشان در خودم مچاله شده و همچنان حضرت زینب(س) را با ناله صدا میزدم،..
دلم میخواست زودتر جانم را بگیرند..
و آنها تازه 🔥طعمه ابوجعده🔥را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید
_ابوجعده چقدر براش میده؟👿😈
و دیگری اعتراض کرد
_برا چی بدیمش دست ابوجعده؟میدونی میشه باهاش چندتا اسیر مبادله کرد؟😈😏
و او برای تحویل من به ابوجعده...
کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت
_بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ ارتش آزاد خودش میدونه با اون ۴٨ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!😈😈😈😈
سپس به سمت صورتم خم شد،..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
13.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 تنها سلاح ما، توسل به بیبی فاطمه زهرا (س) است.
🔹 روایت شهید سلیمانی از توسل به حضرت فاطمه(س) در شب عملیات والفجر هشت
◇ بخشی از مستند «شبی که طوفان شد.»
🌹@tarigh3
✨
🔹کسی که هر #شب_جمعه،
سوره #واقعه را بخواند:
● خداوند او را دوست می دارد.
● محبوب همه مردمانش می گرداند.
● و هرگز در دنیا گرفتار بدبختی، فقر، درماندگی و هیچ آفتی از آفات دنیا نخواهد شد.
● و از همراهان امیرالمومنین علیه السلام خواهد بود.
📚ثواب اعمال، ج۱، ص۱۱۷
📚بحارالانوار، ج۸۹، ص۳۰۷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 حاج آقا پناهیان میگفتن :
چرا میگنموقع بارون دعا مستجابه ؟؟ دقت کردین ؟
چونکه اون لحظه انسان خوشحاله ،،
حس خوبی داره ، شاده ...
خدا برای حالِ خوش بنده ش ارزش قائله ...👌🌱
🌹@tarigh3
💢 کار خدا اینه که از من دفاع کنه...
بهش میگفتند انحصارطلب، دیکتاتور، مرفه، پولدار.
دوستانش دوستانه گفته بودند: چرا جواب نمیدی؟ تا کِی سکوت؟
میگفت: مگه نشنیدید قرآن میگه: «ان الله یدافع عن الذین امنوا».
یعنی وظیفه من اینه که ایمان بیارم، کار خدا اینه که از من دفاع کنه.
دعا کن من وظیفه خودمو خوب انجام بدم؛ خدا کارش رو خوب بلده.
#شهید_بهشتی
🌹@tarigh3
°•🌱
🌷سالروز شهادت شهید مدافع حرم ابوالفضل شیروانیان
💠گفت و گو با شهید در عالم رویا
📝روایت خواندنی همسر شهید مدافع حرم «ابوالفضل شیروانیان»
هنوز دوستهایش نیامده بودند تا نحوه شهادت ابوالفضل را بگویند. نمیدانستم هنگام شهادت چه اتفاقی برایش افتاده است. یک شب خوابش را دیدم. گفتم، «ابوالفضل چرا دیر کردی؟»
گفت، «کار داشتم باید تعداد بسیاری سوال، جواب میدادم.»
گفتم، «از خودت بگو، وقتی زخمی شدی درد داشتی؟»
گفت، «راه افتادیم به سمت یک مقر برویم. فردی به من گفت، بایست. ایستادم.»
پرسیدم، «چرا ایستادی؟»
گفت، «در غربت یک آشنا پیدا کرده بودم و خوشحال بودم. از من پرسید، تو دوست قاسم هستی؟ پاسخ مثبت دادم. گفت، پس بنشین. گفتم، سرم سنگین است. گفت، ابوالفضل سرت را روی پای من بگذار. سرم را که روی پایش گذاشتم، گفت: بلند شو تا برویم. بلند شدم. دیدم در یک باغ بزرگ پر از میوه ایستادیم. به من گفت، آقا ابوالفضل چند تا از این میوهها بخوری سر دردت خوب میشود. منم تعدادی میوه خوردم. بعد هم رفتیم و تمام.»
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
🌹@tarigh3