eitaa logo
طریقه مقربین
554 دنبال‌کننده
38 عکس
51 ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
«آقای بهجت می‌فرمودند: آقای طباطبائی در نجف می‌گفت: من، بعد از هر نماز واجب، فلان عدد معاویه را لعن می‌کنم. نمی‌دانم آمد ایران همان کار را ادامه می‌داد یا نه، و عددش هم یادم رفته. ▫️ بعد، آقای بهجت فرمودند: آیا ما آن عِرق دینی را داریم که معاویه را لعن بکنیم؟» 📚 ( اقیانوس علم و معرفت، ص۱۷۳)
فائده شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت می‌فرمودند: «دنيا دست دو نفر است: يا ابوموسای اشعریِ خر، يا عمرو بن عاصِ دروغگوی حقّه‌ باز». https://eitaa.com/tarighe
طریقه مقربین
٭ آشيخ مجتبیٰ لنکرانی فرمود: «ميرزای نائينی گاهی اوّل صبح می‌آمد و درِ خانه ما را محکم می‌کوبيد؛ خود
ليکن همين مرحوم ميرزا با اين جلالت قدر، در جريان مشروطه، برای به پا شدنِ حکومتِ مشروطه خيلی جدّيّت کرد. و رساله «تنبيه‌الاُمّة و تنزيه‌الملّة» را در تأييد مشروطيّت نوشت. در ص 4، در بيان وجه نام‌ گذاری رساله می‌فرمايد: «و چون وضع رساله برای تنبيهِ امّت به ضروريّاتِ شريعت، و تنزيهِ ملّت از اين زندقه و الحاد و بدعت است، لهذا نامش را «تنبيه‌الاُمّة و تنزيه‌الملّة» [گذاشتيم]. بنده [پارسا] رساله «تنبيه‌الاُمّة» را از اوّل تا آخر با جناب شيخ محمّدجواد تهراني (نوه شيخ عبّاس تهرانی) (رضوان‌الله‌ تعالی‌عليهما) مباحثه کردم و حواشی بر آن نوشتم. يک مطالبی در آن رساله هست که قطعاً نادرست و ناروا است. مطالبی که مناسبِ هيچ عاقل وعالِم نيست، تا برسد به حضرت ميرزای نائينی، آن عالم بزرگوار. و با هيچ محملی هم قابل توجيه نيست! و هر ايراد علمی و شرعی و اخلاقی بر مطالب رسالة «تنبيه‌الاُمّة» وارد می‌شود، ايرادی است بر مؤلّفِ عظيم الشأنِ آن و بر حضرت آية الله آخوند خراسانی و بر حضرت آية الله شيخ عبدالله مازندرانی، که بر آن رساله تقريظ نوشته‌اند و مطالبِ آن را تأييد نموده‌اند. و ايرادی است بر تمام علمائی که اين رساله و مطالب آن را قبول دارند، إلی يومنا هذا. https://eitaa.com/tarighe
نمونه اول: از جمله می‌گويد (مضمون): اينهايی که مخالفِ مشروطه هستند، اينها بخاطرِ محضِ همدستی با ظالمين، يک دين جديدی ساخته‌اند و نامش را «اسلام» گذاشته، و اساس دين‌شان اين است که ظالمين را در صفاتِ (فاعل ما يشاء، و حاکم بما يريد، و مالک الرقاب، و لا يُسأل عمّا يفعل) با ذات خداوند متعال شريک می‌دانند، و دستورالعمل‌های جَور و استبداد، محتوای «کتاب» آنهاست که از کفرستان روسيه بر آنان نازل شده و آن را «قرآن آسمانی»خواندند، و از طريق همدستی با طواغيتِ امّت، شرک و تعدّد آلهه و خلاف ضروريّات را در جامعه علناً اظهار نمودند ! ! در «تنبيه‌الاُمّة و تنزيه‌الملّة» ، صفحه 92، عبارتش اين است: ... حال هم كه بعد اللّتيّا و الّتي، اندك تنبّهي حاصل، و مقتضَيات احكام دين و اصول مذهبمان را با كمال سر به ‌زيری از ديگران اخذ، و مصداق ﴿هٰذِهِ بِضٰاعَتُنٰا رُدَّتْ إِلَيْنٰا﴾ شد، باز هم جهله و ظالم‌ پرستانِ عصر و حاملان شعبه استبداد ديني، درجة همدستي با ظالمين را به آخرين نقطه منتهي، و سلب «فعّاليّت ما يشاء» و «حاكميّت ما يريد» و «مالكيّت رقاب» و «عدم مسئوليّت عمّا يفعل» از جائرين را، با اسلاميّت و قرآن منافي شمردند؛ همانا بر طبق ارادة استبداديّة خود و محض همدستي با جائرين، دين و مذهبي تازه اختراع نموده، اسمش را «اسلام»، و اساسش را بر تشريك طواغيت امّت با ذات احديّت ـ تقدّست‌أسماؤه ـ در صفات مذكوره، مبتنی ساختند! و «كتاب» جور و استبدادی هم كه به مقتضای ﴿إِنَّـ الشَّيٰاطِينَـ لَيُوحُونَ إِلیٰ أَوْلِيٰائِهِمْ﴾ از كفرستان روسيه بر ايشان نازل (كه متضمّن اين دستورالعمل‌های جَوريّه و مبنيّ بر همين مباني است) «قرآن آسماني»اش خواندند، و به همدستي با طواغيتِ امّت مستظهَر، و در بلد اسلام به چنين خلاف ضروريِ واضح اِجهار، و چنين نغمه‌ها سرودند، و داستانِ ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ عُجٰابٌ ... مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْـ هٰذٰا إِلاَّ اخْتِلاٰقٌـ﴾ را تجديد نمودند، عصمنا الله تعاليٰ من غلبة الهويٰ و إيثار العاجلة و معاونة الظّلمة و سوء الخاتمة بمحمّد و آله الطّاهرين صلوات الله عليهم أجمعين. (انتهیٰ) اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: آيا بزرگانی که در دانش دينی و تقویٰ و قوّت ايمان و مقامات معنوی، در تاريخ بشريّت کم‌نظيرند، مانند سيدکاظم يزدی، و حجّةالاسلام ملاّ قربانعلی زنجانی، و (حتّیٰ) ميرزای بزرگ شيرازی (که تا زنده بود از اقدامات مشروطه‌گران پيشگيری فرمود)، و امثال ميرزا جوادآقای ملکی تبريزی، و شيخ فضل‌الله نوری، و حاجی فاضل خراسانی (رضوان‌الله‌ سبحانه وتعالی‌عليهم‌أجمعين) ، سزاوار اينگونه نسبت‌ها و توصيفات می‌باشند؟؟ متأسّفانه ميرزای بزرگوار، در اين مقام خيلی زياده‌روی نموده و از انصاف فاصله گرفته. https://eitaa.com/tarighe
نمونه دوم: در جای ديگر با تعريض به علمای مخالفِ مشروطه، میگويد (مضمون): با دقّت در روايتِ «لا تنقض اليقين بالشكّ» قواعد فراوان استخراج کرديم [= کردند]، امّا از مبانی و اصول مذهبمان غافل شديم [= شدند] و مقتضای آنها را استنباط و استخراج نکرديم [= نکردند]، لکن ديگران (اروپايی‌ها و غيرمسلمانان) در اين امر از ما جلو زدند؛ آمدند مبانی دين و مذهب ما را اخذ نمودند و با استنباط نيکو و تفريع زيبا، فروعات صحيحه در باب سياست استخراج و استفاده کردند و آنهمه ترقّيات نصيبشان شد، امّا مسلمين از تمدّن و ترقّی عقب ماندند ! عبارتش در ص 92 اين است: با اينكه ـ بحمد الله تعالیٰ و حسن تأييده ـ از مثل يك كلمه مباركه «لا تنقض اليقين بالشكّ» آنهمه قواعد لطيفه استخراج نموديم، از مقتضَيات مبانی و اصول مذهب و مايه امتيازمان از سائر فرق، چنين غافل، و ابتلای به اسارت و رقّيّتِ طواغيتِ امّت را إلی زمان الفرج ـ عجّل الله تعالیٰ أيّامه ـ به كلّی بی‌علاج پنداشته، اصلاً در اين وادی داخل نشديم. و ديگران [اروپاييان و غيرمسلمين] در پی‌بردن به مقتضَياتِ آن مبانی و تخليص رقابشان از اين اسارت منحوسه، گوی سبقت ربودند، مبدأ طبيعیِ آنچنان ترقّی و نفوذ را، از سياسات اسلاميّه اخذ، و به وسيله جودتِ استنباط و حُسنِ تفريع، اينچنين فروع صحيحه بر آن مرتّب، و به همان نتائجِ فائقه نائل شدند ، و ما مسلمانان به قهقرا برگشتيم. (انتهیٰ) اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: حقّ مطلب اين است که علماءِ مخالف با مشروطه، از مقتضَيات مبانی و اصول دين و مذهب غافل نبودند، بلکه پی‌برده بودند که اين قضيّه، نقشه‌ای است که از ناحيه دول کفر، برعليه شيعه و علماء شيعه، به قصدِ از بين ‌بردنِ ديانت، و تسلّط بر مملکت، و استيلاء بر منافعِ آن، به اسم «دين‌خواهی» و «مبارزه با ظلم»، طرّاحی شده، ظاهرش خوش خط و خال است و باطنش سمّ قتّال. وعده رفع ظلم و کفر و استبداد و برقراری عدالت و احکام شريعت می‌دهند تا علماء را (که در قلوب اهل ايمان نفوذ کلام دارند) با خود همراه نموده، توسّط آنان موانع را از سر راه خود برداشته، و به اهداف شوم خويش دست يابند، امّا وقتی مسلّط شدند «هزار وعدة آنان يکی وفا نکند». و گويا ايشان (مرحوم ميرزا) در قضيّة مشروطه، به اين نکته، بذل التفات نفرموده که: اختلاف بين دو طرف، اختلاف در کلّيات و نزاع کبروی نيست؛ مبانی و اصول دين و مذهب و مقتضَيات آنها، حُسن عدل و حرّيّت و ديانت، و قبح ظلم و استبداد و رقّيّت، مورد وفاق طرفين است. بلکه اختلاف در مصداق و نزاع صغروی است؛ زمانی که اين نغمه‌های زيبا و فريادهای «وا إسلاما»، توسّط ايادی کفّار و از سفارت‌خانه انگليس سرداده شود، آن «اسلام» و آن «عدالت» و آن «آزادی»، حقيقتش «کفر» و «ظلم» و «استعمار» است، و ثمره‌اش «کشف حجاب» و «کُشتار علماء و مؤمنين» و «تصويب و اجراء قوانين اروپايی» و ... خواهد بود. و أيضاً کِی و کجا کفّار آمدند اصول و مبانیِ دين و مذهبِ ما را اخذ نمودند، و فروعاتِ صحيحه از آنها استخراج کردند، و با استفاده از آنها ترقّی و نفوذ پيدا کردند، و به نتائج فائقه نائل شدند، و در فهميدن و پی‌بردن به مبانیِ دينی و مذهبیِ ما، از ما گوی سبقت را ربودند؟؟ اگر چنين است آنها بايد مسلمان‌تر از ما باشند ! مگر اينکه خود آنان بخواهند ما اينگونه درباره‌شان بينديشيم، و ما نيز مقهور تبليغاتِ آنان شده و به تبعيّت فضا و جوِّ حاکم، مانند غرب‌زده‌ها، با ساده‌انديشی و احساس حقارت، اينگونه توهّم کنيم ! آری، اين مشروطه ملعونه و آثارش، و اين شيطنت‌‌ کاری‌های آنها، نتيجه جودتِ استنباط و حُسنِ تفريعِ همان «ديگران» است ! https://eitaa.com/tarighe
نمونه سوم: در موضع ديگر در بيان اعتبار رأی اکثريّت می‌گويد (مضمون): در جنگ صفّين، مسأله تحکيم، رأی سوء بود امّا حضرت امير (عليه‌ الصلوه والسلام) فرمود: چون رأی اکثريّت بود پذيرفتم!! در ص 117 می‌نويسد: و همچنين موافقت حضرت سيّد اوصياء ـ عليه و آله أفضل الصّلاة و السّلام ـ در قضيه ميشومه تحكيم، با آراء سوء اكثر كه فريب رفع مصاحف شاميان را خورده، بر آن متّفق شدند، و فرمايش حضرتش كه فرمود: «نصب حَكَمَين ضلالت نبود بلكه سوء رأی بود، و چون اكثر بر آن متّفق شدند موافقت كردم». (انتهیٰ) اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: عجيب است ! با وجود تصريحات مکرّر قرآن کريم بر مذمّت و ابطال رأی اکثريّت، و با آن فشارها و تهديداتی که اَتباع أشعث کِندیّ به امام (عليه الصلوة والسلام) روا داشتند، و با آن اعتراضات و گلايه‌های مکرّر حضرت به مسألة تحکيم، و ابراز نمودنِ اينکه اين قضيّه، مورد موافقت من نبود و مرا بر آن اکراه نمودند، باز اينچنين نسبت نادرست به آن امام مظلوم (سلام‌الله‌عليه) دادن، چه محملی می‌تواند داشته باشد ! کجا حضرتش فرمود: به خاطر رأی اکثريّت موافقت کردم ؟؟ شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت در سال 1358 هـ ش به بعد، درباره مسألة «اکثريّت» مکرّر می‌فرمودند: «اکثر اهلِ زمين قائل به دين الهی نيستند، اقلِّ آنها قائل به دين‌اند. آن اقلّی که قائل به دين هستند، اکثرشان مسيحی‌اند، اقلِّ آنها مسلمان هستند. مسلمان‌ها هم اکثرشان سنّی هستند، اقلّ‌شان شيعه هستند. اين شيعه هم اکثريّت‌ شان عوام‌اند. حاصل: اگر اکثريّت ملاک باشد، پس انسان بايد يا بی‌دين باشد مثل اکثر اهلِ عالَم، يا بايد مسيحی باشد، يا مسلمانِ سنّی باشد، يا عوامِ شيعه باشد». فائده شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت می‌فرمودند: «دنيا دست دو نفر است: يا ابوموسای اشعریِ خر، يا عمرو بن عاصِ دروغگوی حقّه‌ باز». https://eitaa.com/tarighe
نمونه چهارم باز در مقام استدلال بر اعتبار رأی اکثريّت گويد (مضمون): اينکه در مقبوله عمر بن حنظله از حضرت صادق (عليه‌السلام) در علاج تعارض خبرين متعارضين که راویِ هردو عادل و صادق و فقيه باشند، وارد شده: «يُنظَر إلی ما کان من روايتهم عنّا فی ذلك الذی حکما به، المُجمع عليه بين أصحابك، فيؤخَذ به من حکمهما و يُترَك الشاذّ الذی ليس بمشهور عند أصحابك؛ فإنّ المُجمع عليه لاريب فيه» اِشعار دارد به اينکه رأی اکثريّت معتبر است، و رأی اقلّيّت چون شاذّ است بايد ترک شود ! ص 115 تنبيه‌الاُمّة: و گذشته از آنكه لازمه اساس شورويّتی كه دانستی، به نصّ كتاب، ثابت است، اخذ به ترجيحات است عند التّعارض. و «اكثريّت» عند الدّوران اقوای مرجِّحات نوعيّه، و «اخذ طرف اكثر» عقلاً ارجح از «اخذ به شاذّ»، و عمومِ تعليلِ وارد در مقبولة عمر بن حنظلة هم مُشعِر به آن است. و با اختلاف آراء و تساوی درجهاتِ مشروعيّت، [اخذ طرف اکثر] حفظاً للنّظام، متعيّن، و ملزِمش همان ادلّة دالّة بر لزوم حفظ نظام است. (انتهیٰ) اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: به نظر می‌رسد فساد اين استشعار و بطلانِ تطبيقِ تعليلِ مقبوله عمر بن حنظله، بر اعتبار رأی اکثر، نيازی به توضيح نداشته باشد.
نمونه پنجم: در بعضی مواضع، بر مخالفينِ مشروطه سخت تاخته، و آنان را آماج انواع حملات ـ از جمله تشبيه به خوارج نهروان و اصحاب معاويه ـ قرار می‌دهد، بلکه اينان را بالاتر از آنان می‌شمارد. و نيز همانند «بلعم باعورا» محکوم به اِخلاد إلی الأرض و اتّباع هویٰ نموده، و سخنان‌شان را زنده کننده شبهات جهله اخباريّين، و بر باد دهنده زحمات وحيد بهبهانی دانسته، و می‌گويد (مضمون): اين مخالفينِ مشروطه که ترتيب‌ دادنِ قانون اساسی را در مقابل قوانين شريعت، دکّان در برابر دين، و بدعت و تشريع می‌دانند، دو صورت درباره آنان محتمل است: يا معنای بدعت و تشريع را ـ با اينکه بديهی است ـ نمی‌دانند، يا اينکه می‌دانند امّا ميل به دنياطلبی و فريب زر و زيور دنيا موجبِ آن سخنان شده. و از قضا شواهد (از قبيل رشوه‌ گرفتن از روسيه و قضايا را بر وفق مراد روس انجام دادن) شقّ دوّم را متعيّن می‌کند، که اينها به خاطر مطامع دنيوی و فريب زر و زيور دنيا، چنين سخنانی گفته‌اند ! ص 108 همان رساله: سبحان الله، شدّت انهماك در غرضانيّت و داستانِ ﴿أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ﴾ كار انسان را به اينجاها می‌رساند كه به غرضِ ابطالِ تحديدِ استيلاء و هدمِ اساسِ مسئوليتِ جائرين از ارتكاباتِ دل‌بخواهانه، در نفوس و اعراض و اموال مسلمين، چنين اراجيف بر هم ببافد؛ شبهات واهيه جهله اخباريه را بالأولويّه ثانياً اِحياء، و اساس ديانت مسلمين و نتيجه زحمات حفّاظ دين مبين خصوصاً مجدّدين قرن سيزدهمين را، من حيث لا يشعر به باد فنا دهد، ﴿فَاعْتَبِرُوا يٰا أُولِي الْأَبْصٰارِ﴾. مگر حقيقت تشريع و بدعت، با اين كمال وضوح و بداهت، مجهول بود؟ و يا از روی نقشة سابقين كه در آخر خطبه مباركه شقشقيه در وصفشان فرمود: «بلیٰ لقد سمِعُوها و وَعَوها، و لكنّهم حليت الدّنيا في أعينهم و راقَهُم زِبرِجُها» رفتار شد؟ و گويا مساعدت‌های فوق العاده مشهوده در اجرای قانون‌نامه نظامی، كه بعد از هدم اساس سعادت ملّت ايران، به تعليم روسيان، ترتيب يافت، و آنهمه احكام مخالفه با ضرورت دين اسلام را متضمّن بود، و اجرای آن هم به عهده تحكيم وتسلّط «لياخف» روسی بر نفوس و اعراض و اموال مسلمين موكول، و زياده از تمام احكام اسلاميّه و آيات قرآنيّه در اجرای آن و قطعِ نفسِ ملّت، بذل اهتمام شد، موجب تعيين شقّ دوّم باشد. (انتهیٰ) اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: آيا اين حَمَلات و هجوم‌ها، و اين تشبيهات و نسبت‌ها، بر بزرگان مخالفِ مشروطه و اعاظمی که در کمالات علمی و معنوی و زهد و تقویٰ و ايمان، در زمانه سرآمد همگنان، و در تاريخ بشر کم‌نظيرند، سزاوار و شايسته است؟
نمونه ششم باز در توصيف مخالفين مشروطه (که وی آنان را «شعبه استبداد دينی» می‌نامد) و در بيانِ تضعيفِ استدلال‌های آنان می‌گويد (مضمون): شعبه استبداد دينی بر اساس وظيفه‌ای که قديماً و حديثاً بر عهده گرفته (و آن حفظ و حمايت از ظلم و استبداد است به نام حفظِ دين !) برای آنکه مردم را نسبت به دو اصلِ اساسیِ «آزادی و مساوات» منصرف و متنفّر نمايد امّا مردم از مقصودِ آنها مطّلع نشوند، آن دو اصلِ محترم را با چهره‌هايی زشت و قبيح جلوه‌گر می‌کنند. مثلاً بی‌حجابیِ زنان را از لوازمِ «آزادی» می‌شمرند با آنکه «بی‌حجابی» نسبت به داستان «مشروطه و مستبدّ» بی‌ ربط‌ تر از بحر اخضر است ! ص 64 تنبيه الامّة: ... و حتّیٰ «بی‌حجاب بيرون آمدنِ زنان» و نحو ذلك از آنچه به داستان «استبداد و مشروطيّتِ دولت» از بحر اخضر بی‌ربط‌ تر است ـ و مسيحيان به واسطه منع مذهبی نداشتن از آن، چه دولتشان مثل روس مستبدّه باشد يا مثل فرانسه و انگليس، شورويّه، علی ایّ حال در ارتكابش بلا مانعند ـ از لوازم و مقتضَياتِ اين «حرّيّتِ مظلومه مغصوبه» شمردند. (انتهیٰ) اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: بعد از به پا شدنِ حکومتِ مشروطه که يکی از نتائجش به قدرت رسيدنِ رضاخان بود، ربطِ «بی‌حجابیِ زنان» به داستان «مشروطه و مستبدّ»، بر همگان روشن شد کالشمس فی رابعة النهار !
به اسم مشروطه به پا شد، استبدادش روی استبداد قاجار را سفيد کرد؛ لهذا ميرزای نائينی از کار خودش پشيمان شد يقيناً. از آشيخ مجتبيٰ لنکراني شنيدم: «ميرزای نائينی که به مرجعيّت رسيد، يک اشرفی می داد، يک ليره می داد، يک «تنبيه‌الاُمّة» می خريد و آن را در چاه می انداخت». پارسا: يعنی به اين طريق نسخه‌های «تنبيه‌الاُمّة» را جمع‌آوری می کرد و از بين مي‌بُرد. کأنّه می ديد يک رساله‌ای است که هيچ مناسب با خودش نيست. حرفهايی هم که در اين رساله گفته، به عکس درآمد. سبب شد آنها را جمع‌آوری کند.
٭ و از طرفی، گويا حرف‌هايی زده بوده درباره شخص سيّد، که به طور قطع اين معنی را آقای لنکراني و آقای بهجت هردو، از آيةالله العظمی خويی نقل میکردند که: رفت حلّيّت طلبيد. آشيخ مجتبی لنکرانی می فرمودند: آقای خويی میگفتند که: «من در صحن مطهّر اميرالمؤمنين بودم که ميرزای نائينی و اصحابش رفتند رو به خانه سيّدکاظم يزدی، که از سيّدکاظم يزدی حلّيّت بطلبند». [به جهت کارهايی که در قضيّة مشروطه انجام داده و حرف‌هايی که دربارهسيّد گفته بود]. و همين مطلب را از شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت نيز شنيدم که میفرمودند: آقای خويی میفرمودند: «من در صحن اميرالمؤمنين بودم که ميرزای نائينی و اصحابش رفتند منزل سيّدکاظم يزدی برای طلب حلّيّت». و به طور قطع و يقين آقای بهجت، اين را هم از آقای خويی نقل میکرد که: «ميرزای نائينی میگفت: عجب اين سيّد [يعني سيّدکاظم يزدی] زرنگ است ! از اوّل فهميده بود چه خبره». اين جمله را بسا از آقای لنکرانی هم شنيدم، ولی از آقای بهجت يقيناً شنيدم که ميرزاي نائيني میفرمود: «عجب اين سيّد زرنگه ! از اوّل فهميده بود چه خبره». لهذا ما [پارسا] چيز غريبی نقل نکرديم، يا از خودمان يک استنباط و تحليلی نکرديم که غلط دربيايد. بلکه صِرف نقل بود، آن هم نقل دقيق، از دو استاد دقيق. ٭ و از آقاشيخ مجتبیٰ لنکرانی شنيدم میفرمود: «سيد ابوالحسن اصفهانی و ميرزای نائينی رفته بودند تا مانع بشوند از تبعيد شيخ مهدی خالصی و واسطه بشوند که او را تبعيد نکنند به ايران. امّا دولت انگليس، خودِ سيد ابوالحسن و ميرزای نائيني را هم تبعيد کرد به ايران. خالصی مشرّف شد به مشهد. و سيد ابوالحسن و ميرزای نائينی هم به قم مشرّف شدند». و از شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت شنيدم: «ميرزا جوادآقای ملکي تبريزی در آن زمان در قم بود، و دأبش هم نبود به ديدن کسی برود؛ لهذا ميرزای نائينی رفتند به منزل ميرزا جوادآقای ملکي تبريزی. ميرزا جوادآقا دست دراز کرد و رساله «تنبيه‌الاُمّة» را برداشت و ورق زد، بعضی جاهای رساله را آورد و رو کرد به ميرزای نائينی و گفت: «اينها چيه نوشتی در اين رساله»؟ ميرزای نائينی زد به گريه، و گريه کرد».
٭ و نيز شيخِ بزرگوارِ حقائق‌شناس، آيةالله بهجت فرمودند: «در نامه دستورالعملِ ميرزا جوادآقای ملکی تبريزی به شيخ محمّدحسين اصفهانی [که در جوابِ درخواستِ او نوشته و اوّلش می‌گويد: «فدايت شوم، در باب جدّ و جهد الخ»]، قبل از آن [دستورالعمل]، در ابتدا، ميرزا جوادآقا در مذمّت و بدگويی از مشروطه، و اينکه توسّط مشروطه، در تبريز چه بلاها و فتنه‌هايی به پا کردند، مفصّل برای شيخ محمّدحسين نوشته». [پارسا: البتّه بخشِ ابتدائیِ نامه اکنون در دسترس نيست، امّا آقای بهجت نسخه اصلِ آن را خوانده بودند]. ٭ ميرزای نائينی عالِم بسيار بزرگواری است. و بر تمام عالَمِ اسلام، حق دارد. و شاگردانِ او بعد از او، مذهب تشيّع را ترويج کردند. و آقای بهجت میفرمود: «ميخ اعلميّت را کوبيده بود». لهذا بزرگتر از اين حقير هم بخواهد تعريف ميرزا را بکند جهل است. شأن ميرزا اجلّ است از اينکه امثال بنده بخواهند او را تعريف بکنند. و فی الواقع ما نسبت به شاگردان ميرزای نائينی خاک هستيم، تا برسد به خود نائينی. ليکن بنده يک بياناتی عرض کرده بودم به حضرت حجّةالاسلام والمسلمين آقای آقاسيد محمّد طباطبائي (فرزند روحانی و بزرگوارِ دانشمند محترم آيةالله آقاسيد عبدالعزيز طباطبائي). و ايشان چون عين عبارات را نقل نکرده بود بسا موجب يک مناقشه‌ای شد. لهذا خواستم اين چند کلمه را خدمت آقای طباطبائی بفرستم که خود ايشان و دوستان محترمشان در آن انجمني که مشترک هستند، مطّلع بشوند که اين مطالبِ تاريخی، به همين صورت که گفتيم و با نقلِ دقيق و صحيح بوده و جای مناقشه نيست.