🍀﷽☘️
💠 گاهی یک بچّهی خردسال، بخاطر نداشتن یک خوراکی یا اسباب بازی گریه میکند امّا وقتی خواهر، برادر یا بچّههای همسن و سال خودش را به او نشان میدهیم و میگوییم نگاه کن آنها هم ندارند و گریه نمیکنند تحمّلش بالاتر میرود مخصوصاً اگر بچّههایی که همبازی او هستند به او دلداری دهند که "ببین ما هم نداریم بیا با هم بازی کنیم" از داد و قال کردن دست میکشد. چرا که میبیند دیگران نیز مثل خودش از آن چیز محروم هستند و لذا آرام میگیرد.
💠 یکی از فرمولهای خوبی که به زن و شوهر کمک میکند تا در زندگی، سختیها و فشارها را تحمّل کنند این است که سختیهای بزرگتر دیگران مخصوصاً افراد متدیّن مثل اهل بیت علیهمالسلام، اولیاء خدا، شهدا و نیز اطرافیان و اقوام خود را تصوّر کنند.
💠 این تکنیک اوّلاً به ما یاد میدهد سختیها جنبهی امتحان الهی دارند و عمومی و همهگیر هستند. ثانیاً در ما انگیزهی صبوری ایجاد کرده و میآموزد که میتوان مثل هزاران زن و شوهر دیگر در غُبار مشکلات یا بدرفتاری و بدخُلقی همسر، ایستاد و زندگی را به زیبایی ساخته و مدیریّت کرد.
💠 اصل وجود سختیها برای رشد انسانها طرّاحی شده است. لذا بجای آسایش باید دنبال آرامش بود که تنها راه کسب آن فقط یاد خداست. بجای معامله با همسر، با خدا معامله کنید تا افکار، گفتار و رفتارتان زیبا شده و آستانهی استقامت و صبرتان بالا رود.
#همسرانه
#ایستاده_در_غبار_مشکلات
ــــــــــــــــ
#تارینو
@tarino
مثل آن لحظه که حفظِ غمِ ظاهر سخت است
ماندن چشم به دنبالِ مسافر سخت است
چشمهایت، دلِ من، کار خدا یا قسمت
و در اين غائله تشخيص مقصر سخت است
ساحلی غم زده باشی چه کسی می فهمد
که فراموشی یک مرغ مهاجر سخت است
مثل یک کوچه بن بست خرابت شده ام
گاهی از من بگذر، حسرت عابر سخت است!
قرصِ آن صورت ماهت شده یادآور قرص
با دو تا قرص هم آرامش خاطر سخت است
در مسیری که تو رفتی همه شاعر شده اند
با تو شاعر شدن قرن معاصر سخت است
کوچه با غربت خود بعد تو یادم داده
دل سپردن به قدمهای مسافر سخت است...
☀علی صفری
#شعر_ناب
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
@tarino
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑زندگی عاشقانه و بانشاط حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت امیرالمومنین علی (ع)❤❤❤
#حال_خوب
#امام_علیعلیهالسلام
#عاشقانه
ــــــــــــــــ
#تارینو(تارینو_نوایینو_ مسیرینو)
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/joinchat/1481703603C5cfc0c80a6
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩اینطوری فیل بکشید👆👆👆👆
#حال_خوب
#نقاشی
ــــــــــــــــ
#تارینو(تارینو_نوایینو_ مسیرینو)
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/joinchat/1481703603C5cfc0c80a6
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
به خاطر من»
عکس را مقابل دکتر گذاشت: می خوام این شکلی بشم.
- میتونی هزینه عمل رو بدی؟؟
دختر جوان با گستاخی گفت: میارم... شما بگید هزینش چقدر میشه؟؟
دکتر به عکس و چهره ی دختر خیره شد : حدوداً 110 میلیون میشه....
_ باشه، پول جوره... برام نوبت بزنید.
دو هفته بعد وقتی به هوش آمد، مادر را بالای سرش دید.
_ نگینْ، مامان چهره نو مبارک🌹
نگین با تمسخر لبخندی زد : گندیه که خودتون زدین.
اگه شما دوتا قشنگ بودید من این شکلی نمیشدم که بخوام عمل کنم.
مادر لبخندی زورکی زد و با بی حالی گفت : نمی دونم من دوستت دارم چه قشنگ باشی ، چه زشت.
_ الان مردم عقلشون تو چششونه. دختر قشنگ باشه، میان خواستگاریش... اینو دیدم... مرجانو دیدی؟؟ چه زود ازدواج کرد... بس که خوشگل بود... هنر که نداشت.
مادر که خسته و رنگ پریده بود سرش را پایین انداخت و شروع ریختن آب میوه کرد : ولی شوهرش طلاقش داد. نداد؟؟ زن بودن و عزیز بودن که به چهره نیس به خوش اخلاقی و خوب بودنه.
_میخوای بگی منم شوهر کنم، طلاقم میده، چون بداخلاقم؟😡
_من چنین چیزی نگفتم، ولش کن اصلااااا
نگین صدایش را بلند کرد : آررررره دیگه، فقط همین رو بلدی بگی، مردم مادر دارن، منم مادر دارم.
برو بیرون می خوام بخوابم...
مادر لب های خشکش را خیس و چشمان خواب آلوده اش را پر از اشک کرد : باشه.... هر وقت کاری داشتی صدام بزن... باشه؟؟..
مادر با قدم های کوتاه و تلوتلو خوران به سمت در رفت که ناگهان نقش بر زمین شد.
نگین داد زد : چیه؟؟ جلو پاتو نگاه کن پرستار.....پرستار ....بیا اینو جمعش کن
پرستار از در وارد شد با تعجب به نگین نگاه کرد، نمیتوانست باور کند این دختر واقعی این زن مظلومه.
پرستار خیلی سریع، مادر نگین را با کمک دوهمکارش از اتاق خارج کرد.
نگین بیتفاوت، مشغول ور رفتن به ناخن هایی شد که مجبور شده بود از قالب مصنوعیش به خاطر.عمل صرفنظر کند
طولی نکشید که پزشک وارد شد.
نگین در حالی که به شدت خوشحال بود گفت: آقای دکتر عالی شدم. ممنونم.
دکتر با ناراحتی رو به نگین کردو گفت: نمی خواهی حال مادرتو بپرسی؟؟
_یکم خستس. قندش افتاده.... خوب میشه بگید الان کجاست؟؟
_خانم جعفری، متاسفانه مادرتون فوت کردن...
نگین متحیر شد دستش را بر دهانش زد :چراااااا؟ اون که خوب بود؟
_گویی عمل جراحی کلیه داشتند. شما مطلع بودید ؟ یکی از کلیه هاشون رو فروختند و بدن تحمل این عمل رو نداشته. ضعف شدیدِ جسمانی باعث مرگشون شد
نگین حرفهای مادرش را به خاطرآورد وقتی که میگفت : اگه کلیمم فروختم پول عمل زیبایی تو رو جور میکنم، دیگه خسته شدم بس که به خاطر چهرم سرزنشم کردی، ما که خودمون، خودمون رو این شکلی نکردیم....
یعنی کُلیش رو به خاطر من....
نــــــــــــــــــــــــــه...، اینطور نیست.
چرااااا مادر😭
✍️ به قلم: سرکار خانم آمنه خلیــــــــلی
#داستانک
#مادر
╔══❖•°💙 °•❖══╗
@tarino
╚══❖•°💙 °•❖══╝