☘️♻️☘️♻️☘️♻️☘️♻️
« بیرنو»
در مزرعه ی کوچکی در کنار کوهی بلند، ملخ پیری زندگی می کرد که نوه ی دروغگویی داشت.
همه ملخ ها از دست او به پیش پدر بزرگش شکایت می بردند ولی نصیحت های ملخ پیر در او هیچ اثری نداشت.
یک روز ملخ پیر به نوه اش رو کرد و گفت: تو پسر خوبی هستی و تنها همدم و مونس تنهایی منی.
سپس آهی کشید و ادامه داد :من چیزی از عمرم باقی نمانده، اما کاری دارم که هنوز انجامش ندادم از طرفی پیر شدم و توانایی انجامش رو در خودم نمیبینم.
بیرنو دستهای پدربزرگ را گرفت : نگران نباش. من براتون انجام میدم
ملخ پیر از صندوق کوچکی که در گوشه ی اتاقش بود گندم سیاهی برداشت کنار بیرنو نشست و روی زمین نقشه ای کشید : بیرنو تو باید به این شهر بری و کسی رو پیدا کنی که به نظرت از تموم موجودات روی زمین که تا حالا دیدی اخلاقش بدتره؛ بعد بیا و به من بگو اون اخلاق بد رو منم دارم یا نه؟
بیرنو با تعجب گفت :یعنی خودت نمیدونی و باید من بهت بگم؟
ملخ پیر سرفه ای کرد، دستی به ریش های سفیدش کشید : گاهی وقتا ما از بدیهامون غافل میشیم، میترسم منم غافل شده باشم.
بیرنو در حالی که زیر لب غر میزد وسایل سفرش را آماده کرد :به تو میگن پیر دانا! کسی که چیزی به این سادگی رو نمیدونه کجاش داناس!؟
بعد از کلی غر و لند کردن نقشه روی زمین را خوب نگاه کرد و به سمت غروب آفتاب و در راستای جاده ی خاکی به راه افتاد.
دو روز در راه بود تا اینکه به شهر رسید.
در شهرِ آدم ها، هر کسی کاری میکرد.
یکی لباس می دوخت، دیگری کوزه های سفالی زیبایی درست میکرد، آن دیگری داد میزد: بیایید که خرمای تازه تمام شد.
و خلاصه سر هر کس به کاری گرم بود.
در میان جمعیت بیرنو رفتارهای بد زیادی دید. مرد آبله رویی که زنش را کتک میزد و همسرش با اشک به خدا شکایت می کرد. پسر بچه ای که از مغازه ی میوه فروشی سیبی دزدید و فرار کرد. حتی پیرزنی که فال گوش ایستاده بود تا حرف های عروسش را گوش کند و میانه ی پسر و عروسش را به هم بزند.
بیرنو هر بدی را که میدید مینوشت.
ولی نمیدانست کدامشان بدترین اخلاق را دارند.
در همین فکر بود که کسی فریاد زد : مردم مسیلمه دوباره معجزه کرده ولی باز هم وارونه شده.
بیرنو متوجه حرف های آن مرد ژولیده مو نشد. برای همین دواندوان خودش را به جایی که همه می رفتند رساند.
مردی را دید که ایستاده است و می گوید: مردم من پیامبر شمام. میخواستم چشم درد این مرد رو شفا بدم ولی چون اون به من شک داشت معجزه ی من برعکس شد و نابینا شد؛ مقصر خودشه و ایمانش
مردم میانشان همهمه برپا شد.
بیرنو سالها پیش آخرین پیامبر را دیده بود. روزی که ایشان برای خرید گندم به بازار مدینه رفته بود. این مرد هیچ شباهتی با پیامبری که او دیده بود نداشت، نه از نظر چهره و نه از نظر اخلاق.
برای همین بیرنو به دنبال آن پیامبر عجیب به راه افتاد.
خودش را در میان بقچه ای که او به همراه داشت پنهان کرد و به خانه ای وارد شد.
به محض اینکه مسیلمه وارد خانه شد شروع به خندیدن کرد: این مردم چقدر ساده و احمقن. حرفای من دروغگو رو باور میکنن. پیامبر واقعی رو با اون همه خوبی و صداقت رها کردن و من رو پیامبر میدونن. چطور دروغی به این بزرگی رو نمی فهمن؟ چطور من رو به محمد امین ترجیح میدن؟ کاری که خودمم جرات نمیکنم، انجام بدم.
بیرنو که شاهد این ماجرا بود تمام نوشته هایش را پاره کرد و فردای آن روز پیش پدربزرگش برگشت.
وقتی ملخ پیر او را دید گفت :پسرم چه کسی بدترین اخلاق رو داشت؟
بیرنو نوشته ای به دست ملخ پیر داد و به اتاقش رفت.
ملخ پیر به نوشته های نوه اش نگاه کرد. او نوشته بود: دروغگو را بدترین شخص و دروغگویی را بدترین عمل دیدم؛ چون دروغ می تواند همه را خانه خراب کند. شما این بدی را ندارید و بیرنو هم دیگر نخواهد داشت.
پدربزرگ لبخندی زد و نوشته های بیرنو را در صندوق پر از طلا و جواهرش گذاشت.
✍️ به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی
#داستانک
#مسیلمه_کذاب
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
☘️♻️☘️♻️☘️♻️☘️♻️
❁﷽❁
♻️پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله:
هر کس کودکی داشته باشد باید...
🎞️تولیدگر :سرکارخانم زهرا اسحاقیان
#نکته_ناب
#کلام_نور
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
#تلنگر
#خودشناسی
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈•
💠 نقل میکنند یک جوان طلبه در سال اوّل طلبگی خود به محضر یکی از بزرگان و اولیاء خدا میرسد و از ایشان برای موفّقیت در سیر و سلوک و تهذیب نفس طلب دستورالعمل ویژه میکند. ایشان به این مضمون میگوید: "مهمترین دستورالعمل بنده این است که فقط حال و هوای ابتدای طلبگی را تا آخر، حفظ کنید!" یعنی همان نگاه و احساسی که به طلبگی دارید مثل سربازی امام زمان علیهالسلام، تلاش برای ترک گناه، انجام واجبات و مستحبّاتی چون نماز شب و ... را حفظ کنید.
💠 در زندگی مشترک، حفظ روزهای اوّل زندگی خیلی مهم است. حفظ رفتارهایی از جنس احترام به یکدیگر، عشقورزی، مهربانی، گذشت، زبان تشکّر، زبان عذرخواهی، تواضع در برابر یکدیگر، گفتگوهای صمیمی و دهها رفتار زیبای دیگر.
💠 یقیناً فضای کنونی زندگی بسیاری از همسران حال و هوای روزهای اوّل زندگی را ندارد امّا میتوان با یک ابتکار زیبا گاه با همسرمان قرار بگذاریم هفتهای یک روز یا چند ساعت خودمان را در روزهای اوّل زندگی فرض کنیم و در این چند ساعت همان رفتارهای تازه داماد و تازه عروس را از خود نشان دهیم.
💠 تکرار رفتارهای روزهای اوّل زندگی تمرین خوبی برای مبارزه با هوای نفس، ایجاد رابطه جدید، متنوّع و لذّت بخش است و میتواند به شما امیدی تازه از جنس خاطرات زیبای گذشته هدیه دهد.
#همسرانه
#تازه_داماد_و_تازه_عروس
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
همین یه دفعه.mp3
6.52M
🧚♂️﷽🧚♂️
💭 قصه های زیبا، تربیتی و آموزنده برای کودکان
♻️ توصیه ما به شما، حتما گوش کنید👆
🎧 تولیدگر : گروه یار دبستانی
#پادکست🎙️
#همین_یه_دفعه
#ریختن_زباله
#گروه_تبلیغی_تارینو
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/tarino
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✨﷽✨
#نکته_ناب
#تمرکز
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
#تلنگر
#گذشته
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔔 حضور جناب آقای سعید آزاد، از اعضاء محترم گروه تبلیغی هنری تارینو در برنامه ی «صبح اصفهان»
📜شاعر :جناب آقای سعید آزاد
#شعر_طنز
#زن_ذلیل
#کلیپ_تصویری
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
🟢 امام علی علیه السلام فرمودند : خیری که جز با شر به دست نیاید، خیر نیست.
#نکته_ناب
#کلام_نور
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❁﷽❁
✅ خودت باش👆👆👆
#تلنگر
#کنترل_زندگی
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈•
💠 یکی از اساتید دانشگاه میگفت: یک بار داشتم برگههای امتحان را تصحیح میکردم. به برگهای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ایرادی ندارد. بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگهها با لیست دانشجویان صاحبش را پیدا میکنم. تصحیح کردم و ۱۷/۵ گرفت. احساس کردم زیاد است. کمتر پیش میآید کسی از من این نمره را بگیرد. دوباره تصحیح کردم ۱۵ گرفت.
💠 برگهها تمام شد. با لیست دانشجویان تطابق دادم اما هیچ دانشجویی نمانده بود. تازه فهمیدم کلید آزمون را که خودم نوشته بودم تصحیح کردم. آری، گاهی ما نسبت به همسر، فرزندمان و دیگران سختگیرتر هستیم تا نسبت به خودمان و بعضى وقتها اگر خودمان را تصحيح كنيم ميبينيم به آن خوبي كه فكر ميكنيم، نیستیم.
#حال_خوب
#سختگیری_به_دیگران
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️
﷽
«سفره»
برای اولین بار سرم داد کشید، کاسه ی شیر را در سفره ریخت، چهره اش در هم کشیده شد : اگه بلد نبودی زندگی کردن، بیخود میکردی شوهر کنی، تو این ظرف برای سگم غذا نمیارن که تو برای من آووردی.
دست و پایم می لرزید. من دیوانه وار دوستش داشتم. ناراحتی اش برایم از به آخر رسیدن دنیا هم سخت تر بود.
اشک هایم بی اختیار بر صورتم جاری شد :ببخشید علی جان، ببخشید...
از کنار سفره بلند شد؛ بالای سرم آمد. یعنی می خواست من را بزند؟
قلبم چنان میتپید که انگار صدای برخوردش به قفسه سینه ام تا هفت محله میرفت.
یک دفعه خم شد، سرم را بوسید و از اتاق بیرون رفت.
گریه امانم را برید، چنان گریه می کردم که اگر کسی نمی دانست فکر می کرد کتک مفصلی خورده ام.
سفره را جمع کردم، یک کاسه روحی سیاه، که شیر در آن سر رفته بود و دور تا دورش چنان شیر سوخته شده بود که آدم چندشش می شد.
حق داشت عصبانی شود. رد چشمانم به طاقچه رسید.
طاقچه ای که لیوان علی را همیشه در آن می گذاشتم.
آخر هر بار که میرفت لیوان آبی به او می دادم و آن لیوان را تا بازگشتش از تهران در طاقچه میگذاشتم و هرروز بویش میکشیدم و روی صورتم می گذاشتم.
به خودم آمدم: علی کجا رفتی؟ علی... علی جان...!
اینجایی؟
سفره رو هنوز جمع نکردم. چرا اینجایی؟
بازهم این سنگ سردِ ترک خورده... علی اصفهانی، تاریخ فوت ۱۴/ ١٠ / ۱۳۵۷
علی جان، یاد گرفتم چطوری زندگی کنم. چطوری به خودمو همسرم احترام بزارم. ولی حیف تو نیستی تا ببینی برات چه ها که نمی کردم. ۴۳ ساله بی تو، با آموزش تو، همسر داری میکنم. چقدر جای تو خالیه. منو ببخش که هر بار سنگ مزارت رو با سفره ی دو نفره ی عاشقانمون اشتباه میگیرم و خیس اشکش می کنم.
اینجا کاسه صبرم از دوریت لبریز میشه، تو بی نظیر بودی، بی نظیر....
برای من بهترین همسر دنیا بودی.
چرا نمیتونم جلوی اشکام رو سد بزنم، صدای گریَم رو کم کنم؟
همه دارن نگام می کنن، خجالت بکش.
علی جان، آرومم کن، به بوسه ی روی سرم به شدت احتیاج دارم.
(داستانی کاملا واقعی)
#داستانک
#سفره
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️
✨﷽✨
🟢 امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند : خشم را با سکوت درمان کنید.
#نکته_ناب
#کلام_نور
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈