eitaa logo
تارینـــو (حال و حیاتی نو)
677 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
875 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی و حال خوب برای خوشبختی رو پیدا کنید🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 🌼 گاهی بهانه ی لبخندهایمان فقط یکیست یکی که فقط گاهی جمعه ها صدایش می کنیم آری، بهانه ی لبخند داریم، نه هوای لبخند ✍️ تولیدگر : سرکارخانم آمنه خلیلی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🎞️تولیدگر :جناب آقای محمود باغی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تدوین حلزونک.mp3
9.61M
🧚‍♂️﷽🧚‍♂️ 💭 قصه های زیبا، تربیتی و آموزنده برای کودکان ♻️ توصیه ما به شما، حتما گوش کنید👆 🎧 تولیدگر : گروه یار دبستانی 🎙️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ در پستوی کهنه افکار دردآلود روزگارمان چنان حبس گشته ایم که تمام وجودمان زنگ زده است،دیگر نه صدای قهقه دخترکان بازیگوش کوچه، خلوت ما را مبدل به جلوت میکند ،نه هیاهوی به پاخاسته از تشییع جنازه خان محله،احساسم می گوید سهم ما از زندگی در نهایت خوشبختی همین آرزوهایی ست که بشدت هرگز به وقوع نپیوسته، ولی قلبم میگوید خدا را چه دیدی ،شاید دیوار شیشه ای طلسم نشدن ها ناگهان ترک برداشت و زنگار دل فرو ریخت و غیر ممکن ها ممکن شد و خدایی که به تنهایی کافیست. ✍️به قلم : جناب آقای یاسر فرجی «سرجی» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️ برای اولین بار سرم داد کشید، کاسه ی شیر را در سفره ریخت، چهره اش در هم کشیده شد : اگه بلد نبودی زندگی کردن، بیخود میکردی شوهر کنی، تو این ظرف برای سگم غذا نمیارن که تو برای من آووردی. دست و پایم می لرزید. من دیوانه وار دوستش داشتم. ناراحتی اش برایم از به آخر رسیدن دنیا هم سخت تر بود. اشک هایم بی اختیار بر صورتم جاری شد :ببخشید علی جان، ببخشید... از کنار سفره بلند شد؛ بالای سرم آمد. یعنی می خواست من را بزند؟ قلبم چنان می‌تپید که انگار صدای برخوردش به قفسه سینه ام تا هفت محله می‌رفت. یک دفعه خم شد، سرم را بوسید و از اتاق بیرون رفت. گریه امانم را برید، چنان گریه می کردم که اگر کسی نمی دانست فکر می کرد کتک مفصلی خورده ام. سفره را جمع کردم، یک کاسه روحی سیاه، که شیر در آن سر رفته بود و دور تا دورش چنان شیر سوخته شده بود که آدم چندشش می شد. حق داشت عصبانی شود. رد چشمانم به طاقچه رسید. طاقچه ای که لیوان علی را همیشه در آن می گذاشتم. آخر هر بار که میرفت لیوان آبی به او می دادم و آن لیوان را تا بازگشتش از تهران در طاقچه می‌گذاشتم و هرروز بویش می‌کشیدم و روی صورتم می گذاشتم. به خودم آمدم: علی کجا رفتی؟ علی... علی جان...! اینجایی؟ سفره رو هنوز جمع نکردم. چرا اینجایی؟ بازهم این سنگ سردِ ترک خورده... علی اصفهانی، تاریخ فوت ۱۴/ ١٠ / ۱۳۵۷ علی جان، یاد گرفتم چطوری زندگی کنم. چطوری به خودمو همسرم احترام بزارم. ولی حیف تو نیستی تا ببینی برات چه ها که نمی کردم. ۴۳ ساله بی تو، با آموزش تو، همسر داری میکنم. چقدر جای تو خالیه. منو ببخش که هر بار سنگ مزارت رو با سفره ی دو نفره ی عاشقانمون اشتباه میگیرم و خیس اشکش می کنم. اینجا کاسه صبرم از دوریت لبریز میشه، تو بی نظیر بودی، بی نظیر.... برای من بهترین همسر دنیا بودی. چرا نمیتونم جلوی اشکام رو سد بزنم، صدای گریَم رو کم کنم؟ همه دارن نگام می کنن، خجالت بکش. علی جان، آرومم کن، به بوسه ی روی سرم به شدت احتیاج دارم. (داستانی کاملا واقعی) ✍️به قلم : سرکارخانم آمنه خلیلی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا