✨﷽✨
#نکته_ناب
#کار_درست
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❁﷽❁
🦋از بـزرگـے پرسیدم
بـراـے بنده، استغـفار بهتر است یـا تسبیح؟🤔
🌸گفت: اگـر ݪباســے تمیز باشد
عطر ۅ گݪابـــ زدن بـہ آن بهتر استــ
🔹ۅاگـر آن ݪباس تمیز نباشد
آب گـرم ۅ صابۅن آن را پاك خۅاهد ڪـرد
📿تسبیح| عطـر پاڪان استـــ
🤲استغفـار| صابۅن گناهڪـاران
#تلنگر
#استغفار_تسبیح
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈•
💠 گَرد داخل کپسول، تلخ است اما پوشش کپسول، خوردن آن را آسان کرده و مانع احساس تلخی آن توسط بیمار میشود.
💠 در زندگی مشترک باید سعی کنیم تذکرمان به همسر، کپسولی باشد.
💠 اگر لازم شد گاهی به همسرتان تذکر جدی دهید، اولاً حتیالمقدور تذکر خود را طولانی نکنید بلکه خیلی کوتاه بیان کنید تا زمینه پذیرش در همسرتان ایجاد شده و زمینه لجبازی در او کمرنگ شود.
💠 ثانیاً تذکر خود را خیلی نرم و با ژست مهربانانه بیان کنید تا تلخی آن، برای همسرتان شیرین گردد.
💠 حتماً پس از تذکر خود به همسر، فضا را به فضای طبیعی و عادیِ قبل از تذکر برگردانید یعنی تذکر شما نباید باعث شود که رابطه گرم و صمیمی شما حتی در زمان کوتاه، قطع گردد. یعنی پساز تذکر خود، همه چیز را فراموش کنید و انگار نه انگار که گلایه داشتید و تذکر دادید.
#همسرانه
#تذکر_کپسولی
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
#نکته_ناب
#قسمت
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❁﷽❁
ندای هلِ من ناصر شنیدند...
ولی پیمان شکستند و بریدند
یکی خورشید و هفتاد و دو اختر
میان کهکشانی سخت مضطر
حسین و وعده طفلان بی خواب
ز فرط تشنگی رنجور و بی تاب
در آن صحرای سوزان پر از غم
دریغ از قطره ای از جنس شبنم
نبرد حق و باطل بود لیکن
«شنیدن کی بوَد مانند دیدن»
قلم هم از نوشتن شرم دارد
به روی لوحه اشکی گرم دارد
زمین آماج خشم و دشت کین بود
زبان حال عباس اینچنین بود:
«مرا فرمود مولا: ای رشیدم
علمدارم، سپهدارم، امیدم
تو میدانی دلم دریای خون است
نباشی بی تو لشگر بی ستون است
برادر چاره ای جز رفتنت نیست
تمام خیمه ها از آب خالیست»
به امرش چشم را بر هم نهادم
شتابان سوی شط آب راندم
فرات و تشنگی بود و من و کام
نشستم بر لب آن رود، آرام
دو دستم را درون آب بردم
خدایا شاهدی، ......اما نخوردم
به ناگه دستها را باز کردم
سخن را اینچنین آغاز کردم:
«درون خیمه ها طفلان تبدار
ز خود شرمت نمیآید، علمدار؟!»...
[بنازم غیرت و مردانگی را
بیا مجنون ببین دلدادگی را]
همین که مَشک را پر آب کردم...
نظر بر خیمه ارباب کردم...
به تیر کین دو چشمم را گرفتند
به تیغ و نیزه دستم را گرفتند
غمین و زخمی و رنجور و بی جان
گرفتم مَشک آبم را به دندان
حرامی زاده ای چون بیدِ لرزان
چو کفتاری به دورِ شیرِ غران...
به فرقم با عمود آهنین زد
یل ام البنین را بر زمین زد
[قد ماه بنی هاشم دوتا شد
زمین و آسمان ماتم سرا شد]
📜شاعر :ملوک عابدی
#شعر_محرم
#حضرت_عباس
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
@tarino
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈•
🏵️ افرادی که بهتره با هم ازدواج کنند.
#همسرانه
#کلیپ_تصویری
#ازدواج
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
#نکته_ناب
#زندگی
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❁﷽❁
🦋هر سال حسین علیه السلام به مسلخ عشق می رود تا راه گم نکنیم💔
🎞تولیدگر :سرکارخانم زهراصادقی
#حال_خوب
#محرم
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❁﷽❁
🌟گران قیمتترین رایگانِ دنیا وقت است
وقت طلا نیست
وقت زندگی است..
🦋و هیچ چیز باارزشتر از زندگی نیست
قدر لحظهها را بدانیم
که عمر و زندگی،المثنی ندارد..
#تلنگر
#وقت
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
#نکته_ناب
#کلام_نور
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫﷽⚫
⚫ شور عشقت چقدر شیرین است.
✍️ به قلم :سرکارخانم مرضیه رمضانقاسم
🎞️ تولیدگر : جناب آقای مهرداد شاهسنایی
#حال_خوب
#کلیپ_تصویری
#محرم
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈•
«رقیه»
چرا منو برداشتی؟ با توام خانوم...
چراااااا گوش نمیکنی؟ تو رو خدا منو نبر.
ولی زن جوان هیچ توجهی به فریادهای من نمیکرد. انگار کر شده بود.
زدم زیر گریه :تو حق نداری منو ببری، حق نداری. میفهمی؟؟
ولی باز هم جوابی نشنیدم.
من را در پارچهای پیچیدند. باورم نمیشد دارند به زور من را از کنار کسی که این همه دوستش داشتم می بردند.
همه جا تاریک شد.
خاطرات بودنم در کنارش را مرور میکردم و به پهنای صورت اشک می ریختم.
بالاخره چمدان بعد از ساعت ها باز شد.
ابتدا نور کمی دیده میشد ولی بعد همه چمدان پر از نور شد.
آنجا پر از سوغاتی های رنگارنگ بود.
دستی به داخل چمدان و به سمت من آمد.
خودم را کنار کشیدم، هر کاری کردم، که خودم را پنهان کنم. نشد که نشد.
آن دست من را گرفت و از چمدان بیرون برد.
همهمه ی عجیبی بود. هر کس مرا در دستش میدید میگفت: یه کمم به من بدید. اندازه ی پر یه مگسم خوبه.
با تعجب نگاهشان می کردم.
من را کجا می بردند؟
ناگهان زن وارد اتاق کوچکی که دختر بچه ای با موهای بلوند، چشم های سبز و صورتی مثل قرص ماه در آن خوابیده بود، شد.
از دیدن دخترک که به شدت مریض بود ناراحت شدم.
زن کنار تخت زانو زد: رقیه جان مادر، تربت امام حسین رو آوردم
و آرام من را روی لبهای دخترش گذاشت.
دلم قرار گرفت.
لبخند رضایت روی لبهایم نشست. چقدر زیبا، نامش رقیه بود و منتظر تربت امام حسین علیه السلام، برای شفا.
خودم را به آب دهانش سپردم تا عشق حسین مثل قبل سر پایش کند.
چه سفر دلنشینی داشتم و چه سوغاتی گرانبهایی برای رقیه بودم.
✍️ به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی
#داستانک
#تربت_امام_حسین
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️