°•✨| ترک گناه |✨•°
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر #قسمت_84 دیروز تصادف کردند، از جاده منحرف شدن و به گارد ریل ها خوردند، بیل ب
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_85
دیگه چاره ای نداشت جز این که بره و خودش رو به شیدا معرفی کنه، با خودش گفت: اه، این خانی هم عجب آدم
گیریه ها، خوب نمی خوام ببینمش اونو ... اه
اما مجبور بود، برای همین خودش رو مرتب کرد و به سمت محل نمایشگاه رفت. شیدا که از دور سها رو میدید با
دیدن این قیافه آشنا به فکر فرو رفت، خیلی زود یادش اومد که سها رو کجا دیده، اما متعجب به سمتش رفت و با
لبخندی گفت: سالم سها جان
-سالم عزیزم، خوبی؟
-ممنون،تو کجا اینجا کجا
سها که کلافه بود پوفی کرد و گفت: متاسفانه مدتیه که توی این کارگاه کار میکنم؟
شیدا ابروی تکون داد و گفت: خوبه. خیلی از دیدنت خوشحالم
سها جوابی نداد و به اطراف نگاه کرد که دوباره شیدا گفت: فاطمه جون چطوره؟ آقا سهیل؟ علی و ریحانه؟
سها بی حوصله گفت: خدا رو شکر کل فامیل حالشون خوبه عزیزم، با اجازتون من دیگه برم به کارم برسم.
شیدا که رفتار سرد سها رو دیده بود توی دلش گفت: عین داداشش آدم لج باز و کله شقیه.
با دیدن سها یاد پروژه و سهیل افتاد، بالاخره سهیل پروژه رو قبول کرده بود و داشت زمینه های کار رو فراهم
میکرد، شیدا هم از این که نقشش گرفته بود خوشحال بود، دیگه سهیل مجبور بود به خاطر پروژه هم که شده دائم
با شیدا در تماس باشه و بهش گزارش بده، از طرفی تو چنگش بود و دیگه نمی تونست وسط پروژه از اون همه
موقعیتی که به دست می آورد چشم بپوشه. شیدا حتی دقیقا زمان مناسب برای به چنگ آوردن سهیل رو هم
میدونست و فقط منتظر بود...
+++
نمایشگاه به خوبی و خوشی برگزار شد و جمع شد، همه چیز مرتب بود، بعد از اتمام نمایشگاه شیدا دیگه توی
کارگاه نیومد، فاطمه هم که مرخصیش تموم شده بود، برگشت سر کارش، سها هم قضیه شیدا و ارتباطش با کارگاه
رو برای فاطمه توضیح داد، که باعث شد فاطمه آروم بشه و حداقل مطمئن بشه سهیل این وسط کاری نکرده.
اما کارهای پروژه سهیل به قدری سنگین بود که سرش شلوغ بود، شبها دیر می اومد خونه و صبح زود هم میرفت
سر کار، پروژه سنگینی بود، فاطمه هم که در جریان پروژش بود اینو در ک میکرد، برای همین سعی میکرد همه
چیز برای شوهرش محیا باشه و دغدغه فکری ای نداشته باشه، تا اینکه بعد از یک ماه که قرار بود سهیل بیاد...
ادامه دارد...
#طرح_اختصاصی_کانال
هرروز ساعت #10باماهمراه باشید
🌹✨🌹✨🌹
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استاد_پناهیان
پشت پرده دنیای ما چه خبره؟
💥 یه کلیپ بی نظیر.....💥
@tarkgonah1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 ظهور امام زمان (عج) را جدی بگیریم... 😔😔😔
(استاد پناهیان)
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
🔗 دولت عشق
........................................
● 🌍 #ترک_گناه١
● @tarkgonah1
حبـاب ها همیشه قـربانی
هوای درون خـودشان هستند
افـکار امروز نقـش مهمی
در فـردای تو دارنـد
تکـرار اشتباه دیگر اشتباه نیست
انتخـاب اسـت!
خداهمیشه کنارته
پس حسش کن
Clip-Panahian-CheraEbadatJavanArzeshmandtare.mp3
1.34M
❔ چرا عبادت جوان ارزشش بیشتره؟
🎙 استاد پناهیان
♨️ حسادت، عامل اولین قتل در تاریخ انسان
از جمله آیاتی که به داستان هابیل و قابیل پرداخته این چنین است: «هنگامی که هر دو نفر با انجام کار نیکی به پروردگار تقرب جستند، پس از یکی پذیرفته شد، و از دیگری پذیرفته نشد. [برادری که عملش پذیرفته نشد از روی حسد و خودخواهی به برادرش] گفت: بیتردید تو را میکشم. [او] گفت: خدا فقط از پرهیزکاران میپذیرد «مسلما اگر تو برای کشتن من دستت را دراز کنی، من برای کشتن تو دستم را دراز نمیکنم زیرا از خدا پروردگار جهانیان میترسم.» (مائده - ۲۷ و ۲۸) اما در روایات آمده است: «همانا حضرت آدم(ع) به هابیل و قابیل (فرزندانش) دستور داد (دستوری که از جانب خداوند بود) که برای خداوند قربانی کنند. از آن جا که هابیل چوپان و صاحب گوسفند بود و قابیل صاحب زراعت، پس هابیل یکی از بهترین گوسفندانش را قربانی کرد و قابیل قسمتی از زراعت نامرغوبش را برای تقرب به خداوند اختصاص داد. در نهایت قربانی هابیل قبول شد و قربانی قابیل قبول نشد و این همان کلام الهی است که فرمود: قربانی که مورد قبول خداوند قرار گرفت، آن چیزی بود که آتش آن را دربرگرفت... سپس ابلیس به قابیل گفت: قربانی هابیل قبول شد و قربانی تو قبول نشد و اگر تو او را رها کنی؛ از او نسلی به وجود خواهد آمد که بر جدشان هابیل افتخار میکنند و میگویند ما فرزندان کسی هستیم که قربانی او قبول شد. پس او را بکش.
📕الکافی، ج۸ص۱۱۳/کیهان