°•✨| ترک گناه |✨•°
قسمت #145 رمان سجاده صبر 🌼🌿 سهیل یادش اومد که سر ازدواج سهند و مژگان مادرش سر از پا نمیشناخت، عروسی
قسمت #146 رمان سجاده صبر🌹🌻
فاطمه بدون اینکه عکس العملی نشون بده گفت: اوهوم
سهیل که توی دلش از رفتن محسن خوشحال بود، یاد شیدا افتاد و اون اتفاقات شوم چند سال پیش ... گرچه براش
مهم نبود، اما دوست داشت ببینه بعد از اینکه کامران تونست از سهیل رفع اتهام کنه و در نتیجه همه چی به ضرر
شیدا که با مدارکش قصد بی آبرو کردنش رو داشت تموم شد، شیدا چیکار کرد و چه به سرش اومد ... نمی خواست
جلوی فاطمه حرفی بزنه یا چیزی بپرسه، مخصوصا با این وضعیت روحی یادآوری شیدا براش مثل سم بود ... تصمیم
گرفت فردا ببینه می تونه چیزی ازش بفهمه ...
به بازوهای فاطمه که از زیر پتو بیرون اومده بود نگاه کرد، کبود بودند، دلش ریش شد، یعنی واقعا انقدر محکم
دستهاش رو فشار داده بود که اینجوری کبود شده بودند؟! ... با نگرانی دستش رو روی بازوهای فاطمه کشید ...از
سرمای دست سهیل فاطمه بیدار شد و گفت:
-سالم...
-سالم عزیز دل سهیل ... صبح بخیر ...
-کجا میری این وقت صبح
-میخوام با کامران برم بیرون، یه سری کار دارم، تا قبل از ظهر برمیگردم که ناهارو که خوردیم بریم خونه مامانت
فاطمه فقط سری تکون داد و سرش رو دوباره روی بالشت گذاشت و چشماش رو بست.
سهیل لباس پوشید و به موبایل کامران زنگ زد: کجایی؟ .... آره االن میام پایین ... فعال
از راه پله ها پایین رفت و جلوی در منتظر ایستاد تا کامران اومد و سوار ماشین شد
-سالم صبح بخیر
-علیک سالم، آخه پسر تو مگه عقل تو کلت نیست؟ واسه چی میخوای در مورد فدایی زاده تحقیق کنی...
-حاال شما برو، من بهت میگم.
-من که میدونم تو با اون زنه ....
بعد هم چشمکی زد و با خنده گفت: بله
سهیل که مستقیم به چشمهای کامران خیره شده بود گفت: نه، قضیه چیز دیگه ایه ... اون همه زندگیم رو داغون
کرد، همه چیز رو ازم گرفت... من رو از شهر و دیارم آواره کرد و همینم باعث مرگ علی شد ... دوست دارم حاال که
دیگه دستش خالیه برم و یکی بزنم تو گوشش...
#طرح_اختصاصی_کانال
هرروز #ساعت10باماهمراه باشید
🌹✨🌹✨🌹
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
#آدینه ای دیگر
چشم براه و #منتظر،
طلــ☀️ـوع کرد
وآفتابش را بر گلدان های💐 ایستاده در اضطراب مسیر #انتظار، گسترانید.
↵هزار فوج #شاپرک
↵هزار طاق رنگین کمـ🌈ـان
↵هزار هزار جوانه🌱 و
↵هزاران دیده ی #مشتاق، به راهت خیره مانده اند ...
💥حتی عقربه های ساعت🕰 هم بیقرارِ #آمدنت هستند ...
#مهدی_جان❤️
چشم به راهیم که #بیایی...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
#ترک_گناه
● @tarkgonah1
🔵دلیل تأکید بر دعا کردن چیست؟
🌷امام کاظم (علیه السلام) فرمودند:
🔥بلا و گرفتارى بر مؤمنى وارد نمى شود مگر آنکه خداوند عزوجل بر او الهام مى فرستد که به درگاه باری تعالى دعا نماید و آن بلا سریع بر طرف خواهد شد.
🔴 ولی چنانچه از دعا خوددارى نماید، آن بلا و گرفتارى طولانى می گردد.
🌾 پس هرگاه فتنه و بلائى بر شما وارد شود، به درگاه خداوند مهربان دعا و زارى نمائید...
📚 الکافی، ج ۲، ص ۴۷۱
📕 وسائل الشّیعه، ج ۷، ص ۴۴
@tarkgonah1
°•✨| ترک گناه |✨•°
قسمت #146 رمان سجاده صبر🌹🌻 فاطمه بدون اینکه عکس العملی نشون بده گفت: اوهوم سهیل که توی دلش از رفتن
قسمت #147رمان سجاده صبر 🌼🍂
سهیل خر نشو، این زنه وحشیه دوباره میفته دنبالت ها
-دیگه نمی تونه ... دیگه چیزی ازم نداره و نمی تونه به دست بیاره ... میشه راه بیفتی؟ تا ظهر بیشتر وقت ندارم
کامران سری تکون داد، دنده رو عوض کرد و حرکت کرد ...
+++
-بیا، این هم آدرس کارگاهش، بعد از اون افتضاحی که به بار آورده بود، خیلی شیک انداختنش بیرون ...
-باشه، پس من رفتم، ماشینتو که میتونم ببرم؟
-سهیل خرابکاری نکنی ها، نری رو در روش وایستی و بالیی سرش بیاری
-باشه، فعال...
در حال رانندگی بود که با خودش کمی فکر کرد، گرچه دلش میخواست بزنه شیدا رو له کنه .... اما .... لحظه ای به
فکر فرو رفت، ذهنش بهش میگفت چه دلیلی داره که بری اونجا؟ ... از اونجا رفتن چی به دست میاری؟! ... شیدا
نشونه ای از گذشته نکبت بارته که بابتش تاوانهای بزرگی دادی ... و شاید تازه داری احساس میکنی خدا باالخره
توبت رو پذیرفته ... دیدن و حرف زدن با اون یعنی تایید گذشته ای که عهد کردی برای همیشه از زندگیت پاکش
کنی ...
دیگه به جلوی در کارگاه رسیده بود، ماشین رو پارک کرد، اما پیاده نشد، دو دل بود ... یک دلش می گفت پیاده شو
و یکی میگفت نه ... به در کارگاه چشم دوخته بود ... یاد فاطمه افتاد، یاد علی، یاد ریحانه، یاد نذرش، یاد کمکهایی
که خدا بهش کرده بود ... یاد ... ماشین رو روشن کرد و رفت ... و برای همیشه شیدا رو از خاطرش پاک کرد ...
گاهی وقتها وقتی چیزی برای زندگی خطرناکه باید نادیدشون گرفت ... حتی تالش برای حذفشون هم بی فایده ست
... کافیه فقط تصور کنی از اول هم نبودند ...
وقتی سهیل و فاطمه توی جاده بر میگشتند، هر دو مشغول فکر کردن بودند، سهیل به زندگیش فکر میکرد، زندگی
ای که با فراز و نشیب زیادی همراه بود، اما همه چیز قابل حل به نظر میرسید، چون همیشه یک پناهگاه امن داشت،
هرچقدر فاطمه از دستش ناراحت میشد و یا هر چقدر شرمنده میشد، اما میدونست باز هم خونه اش امن ترین
پناهگاهیه که هیچ کس حتی خود فاطمه ذره ای بهش بی احترامی نخواهند کرد ... دلش برای سهند میسوخت، کاش
میتونست به اون هم بفهمونه زن زندگی کسیه که شوهرش مهمترین آدم زندگیش باشه نه کسی مثل مژگان که همه
چیز با اولویت تر از سهند بود ... اما این کوه صبر، این کوه عشق چقدر بعد از مرگ علی شکسته شده بود ... الغر تر
و بی رنگ و روتر شده بود، کمتر میخندید، کمتر شوخی میکرد و تمام مدت توی فکر بود ... رو به زیبایی جاده کرد
و با خدا درد و دل کرد: خدایا... سالها دل طلب جام جم از ما میکرد / آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد ... خدایا
#طرح_اختصاصی_کانال
هرروز #ساعت10باماهمراه باشید
🌹✨🌹✨🌹
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹
💢وای بر پدران آخرالزمان
✍رسول خدا (ص) میفرمایند:
«وای بر فرزندان آخرالزمان از روش پدرانشان! نه از پدران مشرکشان، بلکه از پدران مسلمانشان که چیزی از فرایض دینی را به آنها یاد نمیدهند و اگر فرزندشان نیز از پی فراگیری معارف دینی بروند، منع شان میکنند و تنها از این خشنودند که آنها درآمد آسانی از مال دنیا داشته باشند، هر چند ناچیز باشد؛ من از این پدران بیزارم و آنان نیز از من بیزارند.»
📚 جامع الأخبار، فصل ۶٢، ص ١٠۶
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
#ترک_گناه
● @tarkgonah1
🔴پيراهن حضرت يوسف وابراهيم(علیه السلام) الان كجاست؟
✅مرحوم شيخ صدوق، راوندى وبعضى ديگر از بزرگان به نقل از مفضّل بن عمرو حكايت كند:
✳️روزى در خدمت حضرت صادق آل محمّد صلوات اللَّه عليهم اجمعين نشسته بودم،
🌹 آن حضرت فرمود: آيا مى دانى پيراهن حضرت يوسف (عليه السلام) چه بود وكجاست؟
🔅عرض كردم: خير، نمى دانم؛ شما بفرمائيد تا فرا بگيرم.
🌺امام (عليه السلام) فرمود: چون حضرت ابراهيم (عليه السلام) را خواستند داخل آتش بيندازند، جبرئيل امين (عليه السلام) پيراهنى از لباس هاى بهشتى برايش آورد وبر او پوشانيد وآتش در مقابلش سرد وبى أثر شد.
🌷ودر آخرين روز حياتش آن را تحويل حضرت اسحاق (عليه السلام) داد واو نيز پيراهن را بر حضرت يعقوب (عليه السلام) پوشانيد كه اندازه قامت او بود.
🌻وهنگامى كه حضرت يوسف (عليه السلام) به دنيا آمد، پدرش آن پيراهن را بر يوسف پوشانيد، تا آن جائى كه همان پيراهن را توسّط برادرانش براى پدر خود - كه نابينا گشته بود - فرستاد واو بينا گرديد واين همان پيراهن بهشتى بود.
✨عرض كردم: اكنون آن پيراهن كجاست وچه خواهد شد؟
💡فرمود: الآن نزد اهلش مى باشد ودر نهايت، تقديم قائم آل محمّد صلوات اللَّه عليه خواهد شد.
💥وهنگامى كه آن حضرت ظهور نمايد، آن پيراهن را بر تن مبارك خود مى نمايد وتمام مؤمنين در شرق وغرب دنيا، هر كجا كه باشند بوى خوش آن را استشمام خواهند كرد.
📒منابع
إكمال الدّين: ص 327، ح 7، الخرايج والجرايح: ج 2، ص 691، ح 6، با تفاوتى مختصر
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
#ترک_گناه
● @tarkgonah1
🔴 عاقبت پایداری بر ایمان و اعتقاد!
✅یک مهندس روس تعدادی کارگر ایرانی را استخدام کرد.
کارگرها موقع اذان،نمازشان را میخواندند.
💠یک روز مهندس روس به آنها اخطار داد که اگر موقع کار نماز بخوانید، آخر ماه از حقوقتان کم میکنم!
🔰بعضیها از ترس آنکه حقوقشان کم نشود،نماز را بعد از کار میخواندند و بعضی هم همچنان اول وقت.
آخر ماه شد.
🔆مهندس به آنهایی که نماز اول وقت را ترک نکرده بودند بیش از حقوق عادی (ماهیانه) داد!
⁉️بقیه اعتراض کردند که چرا به اینها حقوق بیشتری دادی؟!
♦️گفت: اهمیت دادن این افراد به نماز و چشمپوشی از کسر حقوق، نشان میدهد ایمانشان بیشتر از شماست.
💥چنین آدمهایی هیچوقت در کار خیانت نمیکنند، همانطور که به خدایشان خیانت نکردند!
کسانی که به خدا خیانت نکنند،به خلق خدا هم خیانت نمیکنند...
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
#ترک_گناه
● @tarkgonah1
وقتی واقعا و قلبا از گناهت پشیمون نیستی،صد بار گفتن استغفرالله عین مسخره کردن خودت و خداست!
توبه کننده اونی هست که واقعا پشیمونه
تو دلش میگه کاش میمردم و اون کارو انجام نمیدادم،اون حرف رو نمیزدم!
واقعی ها نه الکی!
دیدی حرصت میگیره از دست خودت؟
پریشون میشی؟
میگی اخه این چ کاری بود من کردم؟
احساس میکنی پیش خودت حقیر شدی؟
آها
این ینی واقعا پشیمونی
این یعنی توبه....
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1